دوستی یا پیادهروی؟
تصور کنید یک فوتبالیست حرفهای را مجبور کنی با مشتی آماتور توی کوچه «گل کوچیک» بازی کند، بیهودگی این بازی به کنار، آیا گل زدن و پیروزی در این بازی ملالآور یا حتی چندشآور نیست؟
تصور کنید یک فوتبالیست حرفهای را مجبور کنی با مشتی آماتور توی کوچه «گل کوچیک» بازی کند، بیهودگی این بازی به کنار، آیا گل زدن و پیروزی در این بازی ملالآور یا حتی چندشآور نیست؟
باغ همسایه قصۀ یک رماننویس سرخورده است. یک تبعیدی شیلیایی که میخواهد از ماجرایی شش روزی که زندان بوده شاهکاری ماندگار بیافریند، اثری که خلق آن چیزی جز سرخوردگی را در پی ندارد…
جیم ران زمانی گفته بود: آموزش رسمی، شما را به درآمد میرساند؛ اما خودآموزی، شما را به ثروت میرساند.
با در نظر گرفتن اینکه جیم ران این جمله را سالها پیش…
هوشنگ ابتهاج در مصاحبۀ اخیرش گفته: از ۹ سالگی روزی ۴۰۰، ۵۰۰ صفحه کتاب خواندهام؛ درباره همهچیز، از تعمیر رادیو و بیماری صرع تا کتاب فلسفی…
گاهی خواندن یک گفتگوی کوتاه میتواند بهاندازۀ یک کتاب ارزشمند مؤثر باشد، مثلاً بهتازگی گفتگویی خواندم از عبدالله کوثری، که ایدههای شگفتانگیز این گفتوگو میتواند مسیر نویسندگی و مطالعۀ هر کسی را تغییر بدهد.
بعضی از دوستانم در ستایش متنهای بلند و طولانی مینویسند و معتقدند پست وبلاگی عمیق و ارزشمند باید طولانی باشد و الخ…
دلواپسی برایم خوشآهنگ بود و دیالوگ درخشانی از فیلم ساراباند برگمان را به یادم میآورد، صحنهای که در آن ارلاند یوسفسون، نیمهشب به شکل غمانگیزی رو به لیوا اولمان چنین میگفت…
چرا فکر میکنیم آموختن و عمل کردن را صرفاً باید در غیاب یکی از آنها دنبال کنیم. این دو در کنار هم هستند که به بار مینشینند و حذف یا کمرنگ کردن یکی به نفع دیگری، بهانۀ تنبلی و کمکاری است…
معتقدم اگر شعر خوبی یا رمان خوبی بخوانی، چیزی از آن در وجود تو میماند، در وجدان تو، در شخصیت تو میماند و از راههای مختلف به تو کمک میکند…
آیا شما هم به خاطر این خطای بزرگ از نوشتن دست کشیدهاید؟
این خطای بزرگ بارها و بارها مرا ناامید کرده و چه استعدادهای نابی که به خاطر همین مسئله دست از نوشتن کشیدهاند…