تجربهنگاری روز یکم سمپوزیوم توسعه فردی:
- اولین جلسۀ سمپوزیوم توسعه فردی به خندیدن و تاثیر مثبت آن بر کاهش تنشها و نگرانیها اختصاص داشت.
- با نوشتن دربارۀ یک موضوع از شانس پایبندی عملی به آن را افزایش میدهیم. پس علاوه بر گفتگو دربارۀ خنده سعی میکنیم افکار خودمان را دربارۀ آن بنویسیم.
- حتی یک تبسم ساده و ساختگی هم میتواند تاثیری مثبت روی بهبود حس و حال ما داشته باشد. همین حالا سعی کنید لبخندی به لب بیاورید؛ آیا حس بهتری ندارید؟
- در لحظاتی که میخندیم، تنش و نگرانی را به طور کلی از خاطر میبریم. خنده نمیگذارد جسم و روان خودمان را روی ناملایمات متمرکز کنیم.
- با خوب خندیدن میتوانیم آرامش و سلامتیمان را چند برابر کنیم. نورمن کوزینس میگوید “خنده دویدن درونی است.”
- خندهای که در اثر تمسخر دیگران ایجاد میشود نه تنها از تنش ما نمیکاهد، بلکه بر آن میافزاید.
- آیا میتوانید هر روز بهانهای برای پنج دقیقه خنده و قهقهۀ جانانه پیدا کنید؟
- خنده رایگان است! پس بیشتر بخندیم.
- گاهی میتوانیم توی آینه به صورت خودمان خیره شویم و بخندیم. امتحان کنید.
- خنده مسری است. “بخند تا دنیا به تو بخندد.”
نقلقول:
وقتی عضلات صورت حرکت داده میشوند، مکانیزمهای هورمونی در مغز شروع به فعالیت میکنند. عضلات مختلف صورت که برای لبخندزدن، نشان دادن خشم، انزجار و غیره به کار گرفته میشوند، همگی در ارتباط با فرستندههای عصبی در مغز هستند. این فرستندهها به تمام بدن پیامهای شیمایی میفرستند. «واینبوم» (فیزیولوژیست فرانسوی) عقیده دارد، لبخندزدن بر روی این هورمونها تأثیرات مثبت میگذارد، در حالی که دیگر حالات صورت تآثیر منفی بر این هورمونها دارند.
نقل از کتاب خنده درمانی، نوشتۀ لیز هاجیکنسون، ترجمۀ هنگامه نصراصفهانی، نشر دستان
تمرین:
گفتوگویی دربارۀ لبخند و خندیدن بنویسید و در این صفحه ثبت کنید.
140 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
[…] اولین جلسۀ سمپوزیوم توسعه فردی به خندیدن و تاثیر مثبت آ… […]
* یه چیزی سریع بپوش جمع و جور کن الان مهمونا میان.
+ من آماده م فقط یه کار مونده بکنم.
* میشنوی؟ این اداها چیه سر اینه درمیاری؟
+ بحثم لباس نیست عزیزم دارم تمرین ایکس می کنم.
* ایکس چیه دیگه؟
+ بگو ایکس..
* ایییکس خب که چی؟
+ دیدی؟؟؟ حالا زوری انگار داری لبخند میزنی…
*حالا چرا ایکس؟
+ چون دندونامم سفیده وقتی میگم ایکس قشنگ جلب توجه می کنه تصنعی بودن لبخندمو می پوشونه.
* خوبه دیگه،ایده ی جدیدته؟ بجای اخمو بودن و حالت ایکس پیشونی اومدی تو حالت ایکس لب؟ حالا تا آخر مهمونی میخواهی بگی ایکس؟
+ معلومه که نه، این ایکس مال یه لحظه شه
* بقیه ش چی؟ میری رو حالت هواپیما و تو هپروتی یا باز اخمویی و ابوالهول؟
+ بقیه ش در حال پیش بینی ام
* پیش بینی چی؟
+ اینکه وقتی باز مهمونا میگن شاد بزن تارمو بردارم بکوبم تو سرشون و از ایکس برسم به دندون قروچه
* ( میخنده) دیوونه
+ ایکس
الو سلام میترا ، خوبی؟
-سلام ، عجب که یه زنگ زدی .
-راست میگی ، خیلی گرفتارم ، باور کن . حالا بگو ببینم تو چطوری؟
-میبینی که پرسیدن داره ؟
-خوب دیوونه من از کجا باید ببینم ،
-نمیفهمی تو خونه ام سر کار نرفتم
-ویدیو کال که نیست ، بگو چی شده ؟
میترا ؟
-بیا اینجا ، از اینجا نمیشه .
-میام میبرمت بیرون حالتو خوب میکنم .
-بیا نسترن ، تورو خدا بیا .
لباس بپوش ده دقیقه دیگه اونجام .
یه ربع بعد
-سلام ،بیا تو بغلم قربونت بشم ، چی شده ؟
-سلام ،هیچی این مرتیکه آدم نمی شه ، نمیتونم باهاش بمونم ، نمیتونم نسترن ،
-خیلی خوب اول بخند ، صورت قشنگتو ببینم ،
-برو بابا
-نه جون من ، مگه دلت نمیخواد یه مشاوره مجانی بگیری ، همراه موسیقی و یه گوشه دنج .
-کجا میخوای بریم؟
-دریاچه پارک خوبه ، یه گوشه باهم میشینیم ، حال میکنیم .
برو ، برو نسترن فقط داغونم .
-شرطش اینه بخندی ، این روغن کاری شروع بحثه ، بخند ، بخند ، آفرین ، قربونت بشم.
-حیف نکرده ، بگو ببینم بازم بحث مادرشه
-نه بابا کاشکی مادرش بود ، خسیسیش داره منو میکشه ، بعدم نکن بشیناش ، مامانت نیاد ، کسی رو دعوت نکن .
خوب دیوونه تو که نمیتونی با دو تا بچه طلاق بگیری ، دلت میاد ، پس گور باباش صلوات ، زندگیتو بکن،
حقوق داری ، خرج کن .
-کاشکی میشد ، کارت منو میگیره ، اول همه قسطاشو با کارت من میده بعد که حقوقم و به صفر رسوند بعد خیالش راحت میشه .
-نه این طوری قبول نیست ، شدت عمل به خرج بده ، قبل از اینکه حقوقتو بگیره دو میلیون بذار تو این کارت من بگیر استفاده اش نمیکنم ، بعدم بقیه اش رو بده به خودش .
-تو چی فکر کردی میفهمه میگه دو تومنش کو ؟
-بگو به نسترن بدهکار بودم ، بعد همینطور ذره ذره جمع کن ، اون که مرد بیراهی نیست ، عیاش و زن باره و خلاصه داغون که نیست ، ببین منم چون میبینم محسن نمیتونه پس انداز کنه من پس انداز میکنم ، حق داره ، تو هم بیخیالی ، بعدم اینا رو ولش کن ، میخوام برات از معجزات خنده بگم
الان این ماه دوتومن ، ماه دیگه پونصد ، ماه دیگش هفتصد ، جمع میشه دیگه مگه چقدر پول میخوای ،
-بابا گرونی دو تا بچه داره ، عاشقته ، بفکر زندگیشه ، والا من به جای اون بودم از بالای این اخلاقت طلاقت میدادم ، یکم نمیخندی ، بت زهرمار شدی . با پنبه سر ببر ، زن خوش اخلاق باش ، خنده های بلند ،
-خوب شد نسترن اومدی خیلی حالم بهتر شد .
-باید قول بدی خوش اخلاق باشی ، حقوقتم بدی بهش، اون مدیریتش بهتره .
-تو میدونستی خنده خشم و اضطراب و دور میکنه ،
نگرانی رو از بین میبره ، خوشگلترت میکنه ، از بت زهرماری درت میاره ، نمیذاره افسرده شی ، خنده مسریه ، تو الکی بخند ، اگه نخندید و پولاشو به پات نریخت من اسممو عوض میکنم .
خنده یه لذته ، چند وقته خودتو ازش محروم کردی ؟
خود خنده بتنهایی یه زبانه یعنی لال باش اما بخند ، زندگیت میچرخه
بیا بغلت کنم ، بخند بخند ، آبارک الله
خوشگلم
نسترن زراعتی
_ همیشه از سُر خوردن یا لیز خوردن افراد در برف و یخبندان خنده ام میگرفت، اما بعدش عذاب وجدان میگرفتم که چرا از درد کشیدن کسی خنده ام میگیره.
_ عذاب وجدان نداره، درسته، یک احساس دوگانه هست، ولی خنده اش دست خود آدم نیست! مثل وقتی یکی قلقلکمون میده، هم خنده مون میگیره هم احساس ناراحتی میکنیم، و دوست نداریم ادامه بده، دوست داریم فرار کنیم!
_ ولی تو قلقلک دو طرفش، یعنی هم خنده اش، هم نخواستنش مال خودمونه، اما لیز خوردن کس دیگه خنده اش مال ماست، ناراحتیش مال یکی دیگه، اینه که عذاب وجدان داره!
_ اینکه آدم از زمین خوردن کس دیگه خنده اش بگیره، ریشه در بدجنسی داره؟
_ نه، فکر کنم بدجنسی، یک کم بی انصافی باشه، این یکجور تفریحه! البته که ما از زمین خوردن و آسیب دیدن کسی خوشحال نمیشیم، اما،در مواردی مثل زمین خوردن توی برف، یا صحنه هایی شبیه به این، احساس میکنیم خود طرف هم زیاد آسیب نمیبینه، و گرنه که اگه آسیب جدی باشه، دیگه هیچکس نمیخنده!
_ ولی تجربه من میگه، حتی اگه آسیب جدی باشه، خنده بر هر درد بی درمان دواست!
_ خود من یکبار که زمین یخ زده بود،توی یک خیابان شلوغ زمین خوردم، در عین حال که بدنم درد گرفته بود، وقتی دیدم همه دارند نگاهم میکنند، دیدم بهترین کار اینه بزنم زیر خنده! با این کار، انگار دردم هم کم شد!
چیه چرا می خندی؟
– چرا نخندم؟
این همه گرونی، کشت و کشتار، بدبختی
-این همه آدم خوب دور و بر تو و من، کارهای خوبی که داره اتفاق می افته، اصلا این همه سوتی واسه خندیدن
تعداد آدم ها خوب بیشتره یا آدم های بد؟ همه دارن سر هم کلاه میذارن، همه به هم ظلم می کنن
-اونایی که حق بقیه رو می خورن چند درصدن؟ بیشتر از ده درصد؟
نه
-پس نود درصد آدم ها خاکستری مایل به سفیدن
خوب آره نود درصد شبیه همیم که موندیم تو گل نه اینکه خوش باشیم
-تعریف خوشی چیه؟
زندگی بدون دغدغه
–داریم؟
این همه آدم با شرایط عالی بهترین امکانات برای خودشون و بچه هاشون
-و اونها هیچ مشکلی ندارن؟
خوب اونا هم دارن
-پس بخند 🙂
+تا حالا شده با خودت حرف بزنی؟
_ اره
+جدی؟ کِی؟
_همین الان که دارم با تو حرف میزنم تو که نه! ممم خودم
+ چی چرت میگی! الان داری با من حرف میزنی همزمان تو دلت با خودت حرف میزنی؟ من این همه حرف رو با دیوار میزدم ؟ لعنتی یادم باشه بعد هر صحبت یه کوییز بگیرم
_سکوت
+یوهوووو تو از من خل تری به چی فکر میکنی؟
_ دیوونه کم مونده بود کورم کنی با انگشتت
+از واکنشش خندم گرفت و گفتم کسی بهت گفته بود که میری تو فکر چقدر مسخره و خنگ میشی؟
_ تا حالا کسی گفته بود به تو چقدر بد میخندی؟
+ تا دلت بخواد به همشونم میگم خنده قشنگه حتا اگه بد باشه ! ببینم اصلن خنده بد هم داریم مگه؟
_ اره تو.
+ بدنمک فکر کنم روز خوبی رو انتخاب نکردم برای با تو حرف زدن!
_اوهوم
+ ولی بیا و حرف بزن هنوز هیچی درباره ی خندیدن با تو دیالوگ نکردم
_ باز تو این مسخره بازی هاتو شروع کردی؟
+تو اسمشو بزار مسخرگی. من میگم شناخت ، تفکر ، زندگی
_ :/
+نمیخوای چیزی بگی؟ اشکالی نداره اذیتت نمیکنم
_خنده خوبه
+ خب؟
_حتا اگه مصنوعی باشه.
+ نوچ هرچیزی مصنوعیش مسخرس، فیکه، ناجوره آدم عبوس بهتر از کسیه که به زور و کتک و ریا یک لبخند مسخره تحویلت میده.
_ من ترجیح میدم تو مترو اول صبح کلی آدم با لبخند مصنوعی ببینم تا انسان های عبوس و عصاقورت داده.
+خب اونم بستگی به حالم داره اگه خوب نباشم و یکی اینجوری به من بخنده دوست دارم فکشو بیارم پایین مسخره باباتم مگه بااون خنده مصنوعی!!!
_ :))))
+ میخندی؟ والا این حرفو اگه توییت میکردم الان کلی فیو حق می بارید
_آره با پنجاه تا فالوور
+ پنجاه و دوتا این بار دوتایی خندیدیم
_باور کن بد میخندی من نگران میشم وسط خنده هات اکسیژن کم بیاری و تلف بشی
+با همون خنده های مسخره گفتم ببین هرکسی تذکر میده میگم خنده هرکسی مثل اثرانگشت میمونه خاصه.
_از یه خنده فلسفه درنیار, قبول کن و خندتو بهتر کن اصلن کاش خنده هم عمل داشت 🙂
+ اگه داشت هم عمل نمیکردم همین نچرال خوبه
_ آره خب تغییر سخته همین که بپذیری برای من کافیه
+ پذیرفتن بدون تغییر و عمل که فایده نداره
گفتی عمل؟ دختر فکر کن یکی با خط اخم کلفت وسط ابروهاش ،بره لبخند بکاره رو لبش
_بازم قشنگه لبخند کلن قشنگه
+اره به شرطی که بره اون خط اخم رو هم برداره
ولی من دوست دارم چشم بخنده ،قلب بخنده.
_ خانوم فیلسوف میشه به من توضیح بدی قلب چجوری میخنده؟ نکنه قلبت مثل خودت بخنده من تحمل این یکی رو ندارم دیگه :)))
+آخی قربون قلب خندونم برم من .واقعن حس نکردی؟ همون لحظه ی رضایت از خودت
بخشش از ته قلبت، کمک کردن ، رسیدن به هدف و آرزو ها، حس مفید بودن اصلن همین زندگی کردن تو حال و اکنون
_کلیشه ای بود اما پسندیدم
+ وقتی اما میاد کلمه بعدش مهمه مرسی.
_ولی کلیشه پسندی
+خیلی بدجنسی 🙂
اره به این معتقدم حالا اسمش هرچی باشه
_راستی دیدی اینایی رو که میرن خط لبخندو عمل میکنن؟ تو چند سال دیگه که پیر و فرتوت بشی حتمن عمل لازمی
+عمرن نچرال قشنگه هرچند اون خط لبخند به من یادآوری میکنه زندگی شادی داشتم و زیاد میخندیدم پس دوستشون دارم
_بهت افتخار میکنم ولی دیگه اونجوری نخند
+ میخندم :)) من میگم تو که داری زحمت میدی به عضلات صورتت بلند تر بخند حتا اگه مسخره باشه ، دندون آخریت خراب باشه و چشمات انقدری نخ شده باشه و اشک جمع شده باشه که چیزی نبینی و دل درد بگیری
پایه ای تمرینش کنیم؟
_خندیدن دل میخواد، دل خوش سیری چند؟
+ باشه ولی نگفتی به چی فکر میکردی!
(فاطمه ناجی)
مرسی از خندهای که به لبم آوردی فاطمه جان. لذت بردم از این دیالوگ👌
ناعمه جان عزیز ممنون که وقت گذاشتی و خوندی و خوشحالم دوستش داشتی این پیام برای من خیلی دلگرم کننده بود و پرمهر✨
+ یک چیزی بپرسم؟
_ بپرس،فقط سریع بپرس چون خیلی کار روی سرم ریخته
+ میدونی چرا اسکلت ها نمیتونن از پشت بوم خودشونو پرت کنن پایین؟
_ وااا…یعنی چی؟…چه ربطی داره ؟.. چمیدونم
+ آره خب ،صدسال دیگه هم بگذره بازم نمیدونی …اما خب واضحه دیگه ،چون جیگر ندارن ….(قهقهه میزند )
_ خیلی لوس و بی مزه ای واقعا…الان وقت جوک تعریف کردنه؟یاد کارام میفتم بغضم میگیره،اگه عطسه کنم اشکام میریزه ،تازه هنوز کارای مدرسه رو انجام ندادم …بعد نشستی برای من جوک میگی ؟ برو ..برو تنهام بذار فعلا
+ یک سوال دیگه بپرسم؟ قول میدم بعدش برم …باور کن
_ چرت و پرت نگی ها …؟
+ نه واقعا جدیه..ببین یک مقاله ای هست درمورد بیسوادی حیوانات ،خیلی جالبه،گفتی مدرسه یادش افتادم ،تو میدونی چرا پنگوئن ها جز بیسوادان دسته بندی شدن؟
_ جدددی؟ چنین مقاله ای هست واقعا؟ عجببب…مگه حیووناهم سواد میفهمن چیه؟ وای بحالت اگه …
+ عههه…نه بابا جدیه دیگه گفتم
_ خب باشه بگو …نمیدونم درمورد پنگوئن اطلاعاتی ندارم حقیقتا
+ چون اونجا توی قطب مدام برف میاد ،مدرسه هاشون تعطیله (با صدای بلند میخندد و قهقهه میزند)
_ زهر مااااار …مسخره ی میمون …نمکدوووون….
+ باشه باشه عصبانی نشو ،برات جوک گفتم یکم بخندی ،چرا این قدر مقاومت میکنی آخه ؟
_ الان وقت جوکه؟ساعت چنده؟….ای واااای راستی سرراهم باید تا کتابخونه ارشاد برم ،کتاباشونو پس بدم
+ آهاااا ،راستی یه چیزی بگم برگات بریزه؟میدونی هفته پیش چیشده ؟…یه آقایی اومده توی کتابخونه با صدای بلند به مسئولش گفته ،آقا من یک ساندویچ همبرگر میخوام با نون اضافه …(میخندد)..بعد مسئولش با صدای آروم گفته آقاااا اینجا کتابخونه است…
اون آقا هم با صدای آروم تر گفته …اووووه ببخشید ،من یه ساندویچ همبرگر میخوام با نون اضافه…(صدای خنده از ته دلش بالا میرود)
_ وای از دست تو (با خنده و صدای بلند ) کشتی منو …دیگه نمیتونم نخندم (قهقهه میزند ) …آخخخ دلم …جوکات اینقدر بی مزه است که از جدیت استرسام کم کرد …بازم بگو
+ چی بگم؟
_ جوک دیگه؟
+ خیار
_ وااا…چه بی نمک
+ خب خیار شور (میخندد)
_ کوفتتت….(درحال قهقهه زدن و خنده های مسری)
+ خببب…حالا چون خندیدی و مقاومتو شکوندی برای حسن ختام برنامه میخوام یه جوک واقعی بگم برات …دوتا هواپیما باهم ازدواج میکنن ولی بچه دار نمیشن ،میدونی چیکار میکنن؟
یه هواپیمارو به فروندی قبول میکنن(با صدای بلند و با احساس پیروزی میخندد)
_ فروندیییییی….ای خداااا….(میخندد و در حال خنده حرف میزند)…عالی بود …آروم شدم دیگه استرس ندارم …اشتهام باز شد …الان میتونم برم اول یه نیمروی مشتی درست کنم بخورم بعدم برم بیرون سراغ کارام …
+ دقت کردی که چرا تخم مرغ های دو زرده اخراج نمیشن ؟(حالت تفکر احمقانه ای به خود میگیرد و در ادامه میخندد)
_ بسه دیگه …بسه …دل درد شدم (با حالت خنده )
– خانم! خانم معلم! اجازه اجازه!
(با نگاهی به پشت سر، پسرک پر انرژی کلاسش را دوان دوان مییابد)
+بگو سبحان جان! مثل همیشه حرفات جمع شدن پشت لبت تا بپرن بیرون، نه؟
(نفس نفس زنان جلوی پای معلم میایستد)
– خانم اجازه؟! ما دلمون… برای سجاد… تنگ میشه… بهش بگید، باشه؟
(معلم متعجب و اندکی نگران چهره در هم میکشد)
+چرا پسرم؟ مگه سجاد قراره کجا بره؟
– خانم! سجاد گفتش که دیگه تا آخر عمرش با من قهره… آخه وقتی خورد زمین و شلوارش خاکی شد، خندیدم!
(نگرانی از چهره معلم پر میکشد و تبسم روی لب مینشاند)
+چرا خندیدی سبحان جان؟ میخوای بگی دوستت رو مسخره کردی؟
– نه خانم، ما مسخرش نکردیم که آخه. فقط… فقط باحال افتاد یهو خندمون شد…
+باحال افتاد؟
(پسرک با دزدیدن چشمها و به آرامی سر تکان میدهد)
+خب شاید سجاد ازت توقع داشته وقتی خورد زمین، سریع بری و دستش رو بگیری. یعنی کمکش کنی تا دوباره سرِ پا بشه پسرم
(پسرک لب و لوچه آویزان کرده و سر پایین میاندازد)
– آخه من فکر نمیکردم دردش اومده باشه که… ولی فکر کنم پاش خیلی درد اومد که زودی باهام قهر شدش
(معلم مقابل دانش آموز روی دو پا خم شده و دست پسرک را به آرامی میگیرد)
+خب انشاالله که پاش درد نگرفته. ناراحت نباش سبحان جان. شاید فقط از اینکه توام مثل بقیه بهش خندیدی و به عنوان نزدیک ترین دوستش شبیه بقیه بودی یکم دلخوره پسرم.
(پسرک با چشمانی اشک آلود خیره در چشمان معلم نگاه میکند)
– خانم! خانم میشه شما بهش بگید آشتی کنه؟ دیگه همیشهی همیشه دستش رو میگیرم که حتی باحالم نیفته، قول میدم خانم!
(معلم به سختی برای کنترل کش لبخندش تلاش میکند)
+همیشهی همیشه؟ که باحالم نیفته، ها؟
(پسرک سریع اخم کرده و دستش را از دست معلم آزاد میکند)
– خانم معلم! شما هم که داری منو مسخره میکنی! خوبه منم مثل سجاد قهر بشم؟!
(معلم با انگشت خط بین دو ابروی دانش آموز را صاف میکند و دست زیر چانه میزند)
+اخم نکن پسر قشنگم، نه من اینکار رو نکردم. قهر اصلا کار خوبی نیست. من بهت قول میدم سجادم قهر نکرده فقط شاید یه کوچولو ناراحته هنوز ته دلش…
– خانم! یعنی شما الان منو مسخره نکردین؟ ولی منم مثل سجاد فکر کردم که…
+درسته عزیزم! بعضی وقتها ما آدما نمیتونیم جلوی خندههامون رو بگیریم اما خب واقعا منظور بدی هم پشتش نداریم، اینجا یه مشکلی پیش میاد اگه گفتی چی میشه؟
(پسرک دوباره چهره اخم آلودی به خود میگیرد و به سرعت پاسخ میدهد)
– سجاد فکر میکنه ما بهش خندیدیم و مسخرهاش کردیم!
+اِ، دوباره اخم کردی که… (با انگشت دست، مهربانانه طرح لبخند به لبهای پسرک دیکته میکند)
+آره دقیقا درست گفتی، اما خب بعدش باید چیکار کنیم به نظرت؟
– ببخشید بگیم خانم؟
(معلم کمی در فکر فرو میرود و دوباره یک دست زیر چانه میزند)
+اوهوم… بهتره اول دلیل رفتارمون رو توضیح بدیم و بگیم که اگه این رفتارم ناخواسته باعث ناراحتیت شد…
– معذرت میخوام!
(معلم لبخند میزند)
+آفرین سبحان جان! معذرت خواهی گاهی اوقات لازمه. اگه مشکلی ایجاد کرده باشیم با رفتارمون، کلاممون یا هرچیز دیگه که ناخواسته بوده باشه و به خصوص اگه اون آدم یکی از دوستامون یا یکی از عزیزانمون بوده باشه، مگه نه؟
(پسرک شتاب زده بالا و پایین میپرد)
– خانم! خانم! پس شما به سجاد نگید. من خودم میگم، خودم!
(پسرک با همان هیجان و شتابان به طرف سالن مدرسه میدود)
+کدوم طرفی داری میری سبحان؟ مدرسه تعطیل شدهها!
(در حال دو و بدون ذرهای مکث فریاد میکشد)
– کیفم! وسایلم! یه نقاشی ام برای سجاد کشیدم ولی ترسیدم بهش بدم بندازه آشغالی… همش جا مونده خانم، همش!
(معلم در حالی که بلند میشود تن صدا را بالاتر میبرد)
+خیله خب، آروم تر حالا! مراقب خودت باش.
(پسرک جلوی در سالن مدرسه رو به معلم کرده و بریده بریده و خنده کنان صدا به گوش معلمش میرساند)
– ولی خانم… یادم نرفتش… شما ببخشید نگفتید!
(پسرک به دو در تاریکی سالن مدرسه محو میشود، معلم خیره در تاریکی زمزمه کنان با خود حرف میزند)
+درسته پسرم! ما آدما معمولا تو پیش پا افتاده ترین مسائله که بیشترین عقب نشینی رو داریم…
(معلم راه خود را ادامه میدهد)
+کاش میشد یه روزی بشه که به همون اندازه که قشنگ صحبت میکنیم، درست هم رفتار کنیم!
🌱برگرفته از اندکی واقعیت
-فکر نمیکردی انقدر سخت باشه، نه؟
+واقعا نه!
-کدومش؟ دیالوگ نوشتن یا خندیدن؟
+دیالوگ نوشتن در مورد خندیدن!
-مثلااااا، فکر کن به آخرین باری که خندیدی!
+انشا که نمیخوام بنویسم! این از کجاش دیالوگ درمیاد؟ فکر کن یه چیزی پیش اومده بوده، منم خندیدم. تمام. دیالوگش کو؟
-اصن یادته آخرین بار کی خندیدی؟
+همین چند دقیقه پیش، تو دلم به خودم خندیدم که نمیتونم یه دیالوگ بنویسم.
-به تو باشه که همه چی تو دلته. تو دلت میخندی، تو دلت گریه میکنی، تو دلت زندگی میکنی کلا. منظورم اینه که کی اون عضلات مسخره صورتتو تکون دادی آخرین بار؟
+حالا واجبه آدم آخریشو یادش باشه؟ وقتی داره اتفاق میفته که نمیدونی آخریه! فکر میکنی یه اتفاقه مثل همه اتفاقا. اولی بودن یه چیزی. ولی آخری بودن که روش برچسب نخورده. کلی که گذشت، باید زور بزنی تا یادت بیاد آخریش کی بود. بعدم، حالا واجبه آدم آخریشو یادش باشه؟
-نه واجب نیست. واجب تکون دادن عضلات مسخره صورتته که تکون خوردن یادشون نره، تکون دادن خودکار روی کاغذ پیشکشت باشه.
یک : شاهین بهمون گفته دیالوگ بنویسیم با موضوع خنده
دو : چه خوب، موضوع خوب و در عین حال احتمال سختیه درسته؟
یک : آره، دقیقا، من که چیز زیادی از دیالوگ نمی دونم ولی جستجوی اولیه ای که کردم یکی از ویژگی های دیالوگ خوب، وجود تضاد و تقابل هست بین دو طرف.
دو: خوب حالا مشکل چیه پس، این طور که راحت شد که.
یک : خوب مشکل دقیقا همینجاست، هر چی با خودم فکر می کنم مگه کسی هست که با خنده مخالف باشه؟ اگه بخوام همچین شخصیت و اظهار نظری بسازم، خودم هم به عنوان نویسندش باورش ندارم.
دو: پس این همه آدم عبوس و مغمموم تو جامعه چین اگه کسی با خنده مخالف نیست؟
یک : درست می گی ولی اگه از همون ها هم راجع به خنده بپرسی، فکر نمی کنم بگن خنده بده.
دو: اگه اینطوره پس چرا نمی خندن و شاد نیستن؟
یک: نمی دونم، سوال خودم هم هست، شاید اونقدر غرق تلخی ها شدن که یادشون میره که باید شاد باشن و بخندن، اونقدر ظرف ذهنشون رو از تلخی و غم پر کردن جایی نمونده برای شادی و خنده.
دو: فکر نمی کنی، خیلی داری پیچیده و فلسفیش می کنی، قرار بود فقط راجع به یه خنده بنویسی.
یک: آخه انسان واقعا پیچیده است، چندین بعد داره، ذهن و روان، ژن، هورمون های شیمیایی درون بدن که همه به هم مرتبطه و نهایتا رفتار و خلق و خوی انسان رو می سازه.
دو: وای دیگه خیلی سختش کردی، یه دیالوگ نشاط آور ساده برای یک جلسه سمپوزیم 20 دقیقه ای که این همه آسمون ریسمون بافتن و فلسفه خلقت نمی خواد، به قول خودت داری گم می شی تو شلوغی های پیچیده افکارت، خنده یادت میره،
یک : خوب حالا دیالوگ رو چی کار کنم پس؟
دو: هیچی همینایی که برای من گفتی رو به عنوان تکلیف دیالوگت بده، اینجوری باعث میشی بقیه هم سمپوزیومی هات هم یه لبخندی هم تو دلشون به این افکار وسواسی مشوشت بزنن، حالشون برا لحظه ای هم که شده خوب بشه …
_فکرمیکنی واسه این موقعیت باید چیکارکنی؟میتونی به مشکلاتت بخندی و ازشون ردبشی؟
+من یه دخترخاله دارم همیشه ناراحتیا و مشکلات گذشتش رودرقالب شوخی و خنده و با طنز میگه.این باعث میشهانگار طعم تلخ اون خاطرات واسش کم میشه.
_پس توام الان میتونی همینکار کنی؟
+نه من نمیتونم چون من از گذشتم گذر نکردم چون اونا واسم خاطره نشدن اونا بخشی از من شدن با من پامیشن با من میخوابن و من نمیتونم باهاشون خوب بخندم یا حتی بهشون بخندم.
_دیدی وقتی به یکی میخندی یهو با ناراحتی میزاره میره ودیگه بهت نزدیک نمیشه؟تو اینجا حق داری به ناراحتیا ومشکلاتی که اذیتت میکنن از ته دلت با تمسخر بخندی تا بهشون بربخوره و برن.
+میتونم با تمسخر بخندم بهشون ولی حس بدجنسی دارم.
_نه تو به یه آدم نمیخندی تو داری به یه بدی اذیت کننده میخندی برای دور شدن ازش.پس اگه این تنها راهه انجامش بده این یه لطفه در حق خودت.
+فکرمیکنین بعدش میتونم با فکر آزاد و باخیال راحت بخندم؟فکرمیکنین مشکلات یه بار منفی میزارن رو خنده واقعی آدما؟
_من فکرمیکنم هرتلخی که با خودت حمل میکنی مقداری از زیبایی و رهایب و شیرینی خنده هات کم میکنه.یکاری کن متوجه بشی چقد خنده هات شیرینن.انرژی جهان هرآدمی از خنده های شیرینیشه انرژی جهانت رو به خودت برگردون.تو میتونی.
+آره من باید بتونم خنده ی تمسخرآمیزم رو به فکرا و ناراحتیای اذیت کنندم وبعد خنده ی سبک و شیرینم روبه دنیای درونم تقدیم کنم:))
دختر: س… لآمممم.
پسر با لبخند: سلام عزیزم چطوری؟
دختر: خوب… به چی میخندی؟
پسر:به شلوار خمره ای صورتیت.
دختر: خیلی مسخرهست، نه؟ حس میکردم همه تو خیابون دارن مسخرم میکنن. تو ام روشون.
پسر: نه اصلا مسخره نیست.
دختر: برو خودتو سیاه کن با اون سیبیلات.
پسر: بده؟
دختر: حداقل یه تابشون میدادی شبیه بهنام بانی بشه!
پسر: مگه تاب نداره؟
دختر: نه!
پسر: داده بودم که حتما ماسک خرابش کرده.
دختر: بیا جلو درستش کنم.
پسر: آخه زحمت میشه.
دختر: بیا بابا…
آهاااان حالا باحال شد.
پسر: خوبه الآن، راضیی؟
دختر: خوب که نمیدونم ولی با مزه شده.
پسر: بامزه بهتر از خوبه… همینو میخواستم بگم
شلوارتو مسخره نکردم اتفاقا بنظرم خیلی با مزه ست.
دختر با شادمانی: جدی میگی؟
پسر: آره والا… کلا از دور که میومدی تیپت خیلی با مزه و خاص بود.
دختر: واااای کلی ذوق… میسی.
پسر: عین آدم بگو مرسی! میسی چیه مثل این دختر لوسا!
دختر: دوست دارم… میسی میسی میسی…
پسر: خب بسه… هر کار عشقته بکن.
دختر: عشقم که تویی.
پسر: جوون بابا… شرمندمون نکن.
دختر: حالا تو یکم ازم تعریف کن!
پسر: چشم، داشتم میگفتم ترکیب لباست و دوست داشتم کیف و کفش و فرم عینکتم که قهوه ای ست کردی باحاله پیرهن سفید روپوش بنفش… احتمالا کمربند باریک قهوه ایم بستی!؟
دختر: آررررره بببین.
پسر: آفرین به این دقت انتخابت.
دختر: خوبه؟
پسر: همین که اهمیت میدی خوبه.
دختر: ولی همه تو خیابون نگام میکردن.
پسر: خوبه که نگاه کنن.
دختر: آخه یجوری نگام میکردن انگار دارن مسخره ام میکنن یا میگن چه دختر خلی… پشیمون شده بودم. دیر نمیشد برمیگشتم عوض میکردم لباسامو
پسر: خل خوبه دیگه. من خل دوست دارم
دختر: دیونههههه…
پسر: دیونه خوب یا دیونه بد؟
دختر: دیونه عالی.
پسر: میخوای بزنیم بیرون از کافه با این تیپ بانمک تو و سیبیلیا مزه من دست تو دست یکم ملت و تست کنیم.
دختر: چه تستی؟
پسر: هرکی نگاه کرد بهمون زل میزنیم بهش ولبخند میزنیم. ببینیم عکس العملش چیه؟
دختر: دعوا نشه؟
پسر: نه باحال میشه میبینی.
اصلا بنظرت کسی جرأت میکنه با من دعوا کنه؟
دختر: نه والا با این سیبیلات!
پسر: پس قهوه مونو بزنیم و بریم خل بازی.
دختر: جیک گردوییم سفارش دادی؟
پسر: بله.
دختر: آخ جوووون.
دختر: س… لآمممم.
پسر با لبخند: سلام عزیزم چطوری؟
دختر: خوب… به چی میخندی؟
پسر:به شلوار خمره ای صورتیت.
دختر: خیلی مسخرهست، نه؟ حس میکردم همه تو خیابون دارن مسخرم میکنن. تو ام روشون.
پسر: نه اصلا مسخره نیست.
دختر: برو خودتو سیاه کن با اون سیبیلات.
پسر: بده؟
دختر: حداقل یه تابشون میدادی شبیه بهنام بانی بشه!
پسر: مگه تاب نداره؟
دختر: نه!
پسر: داده بودم که حتما ماسک خرابش کرده.
دختر: بیا جلو درستش کنم.
پسر: آخه زحمت میشه.
دختر: بیا بابا…
آهاااان حالا باحال شد.
پسر: خوبه الآن، راضیی؟
دختر: خوب که نمیدونم ولی با مزه شده.
پسر: بامزه بهتر از خوبه… همینو میخواستم بگم
شلوارتو مسخره نکردم اتفاقا بنظرم خیلی با مزه ست.
دختر با شادمانی: جدی میگی؟
پسر: آره والا… کلا از دور که میومدی تیپت خیلی با مزه و خاص بود.
دختر: واااای کلی ذوق… میسی.
پسر: عین آدم بگو مرسی! میسی چیه مثل این دختر لوسا!
دختر: دوست دارم… میسی میسی میسی…
پسر: خب بسه… هر کار عشقته بکن.
دختر: عشقم که تویی.
پسر: جوون بابا… شرمندمون نکن.
دختر: حالا تو یکم ازم تعریف کن!
پسر: چشم، داشتم میگفتم ترکیب لباست و دوست داشتم کیف و کفش و فرم عینکتم که قهوه ای ست کردی باحاله پیرهن سفید روپوش بنفش… احتمالا کمربند باریک قهوه ایم بستی!؟
دختر: آررررره بببین.
پسر: آفرین به این دقت انتخابت.
دختر: خوبه؟
پسر: همین که اهمیت میدی خوبه.
دختر: ولی همه تو خیابون نگام میکردن.
پسر: خوبه که نگاه کنن.
دختر: آخه یجوری نگام میکردن انگار دارن مسخره ام میکنن یا میگن چه دختر خلی… پشیمون شده بودم. دیر نمیشد برمیگشتم عوض میکردم لباسامو
پسر: خل خوبه دیگه. من خل دوست دارم
دختر: دیونههههه…
پسر: دیونه خوب یا دیونه بد؟
دختر: دیونه عالی.
پسر: میخوای بزنیم بیرون از کافه با این تیپ بانمک تو و سیبیلیا مزه من دست تو دست یکم ملت و تست کنیم.
دختر: چه تستی؟
پسر: هرکی نگاه کرد بهمون زل میزنیم بهش ولبخند میزنیم. ببینیم عکس العملش چیه؟
دختر: دعوا نشه؟
پسر: نه باحال میشه میبینی.
اصلا بنظرت کسی جرأت میکنه با من دعوا کنه؟
دختر: نه والا با این سیبیلات!
پسر: پس قهوه مونو بزنیم و بریم خل بازی.
دختر: جیک گردوییم سفارش دادی؟
پسر: بله.
دختر: آخ جوووون.
+ یک چیزی بپرسم؟
_ بپرس،فقط سریع بپرس چون خیلی کار روی سرم ریخته
+ میدونی چرا اسکلت ها نمیتونن از پشت بوم خودشونو پرت کنن پایین؟
_ وااا…یعنی چی؟…چه ربطی داره ؟.. چمیدونم
+ آره خب ،صدسال دیگه هم بگذره بازم نمیدونی …اما خب واضحه دیگه ،چون جیگر ندارن ….(قهقهه میزند )
_ خیلی لوس و بی مزه ای واقعا…الان وقت جوک تعریف کردنه؟یاد کارام میفتم بغضم میگیره،اگه عطسه کنم اشکام میریزه ،تازه هنوز کارهای مدرسه رو انجام ندادم …بعد نشستی برای من جوک میگی ؟ برو ..برو تنهام بذار فعلا
+ یک سوال دیگه بپرسم؟ قول میدم بعدش برم …باور کن
_ چرت و پرت نگی ها …؟
+ نه واقعا جدیه..ببین یک مقاله ای هست درمورد بیسوادی حیوانات ،خیلی جالبه،گفتی مدرسه یادش افتادم ،تو میدونی چرا پنگوئن ها جز بیسوادان دسته بندی شدن؟
_ جدددی؟ چنین مقاله ای هست واقعا؟ عجببب…مگه حیووناهم سواد میفهمن چیه؟ وای بحالت اگه …
+ عههه…نه بابا جدیه دیگه گفتم
_ خب باشه بگو …نمیدونم درمورد پنگوئن اطلاعاتی ندارم حقیقتا
+ چون اونجا توی قطب مدام برف میاد ،مدرسه هاشون تعطیله (با صدای بلند میخندد و قهقهه میزند)
_ زهر مااااار …مسخره ی میمون …نمکدوووون….
+ باشه باشه عصبانی نشو ،برات جوک گفتم یکم بخندی ،چرا این قدر مقاومت میکنی آخه ؟
_ الان وقت جوکه؟ساعت چنده؟….ای واااای راستی سرراهم باید تا کتابخونه ارشاد برم ،کتاباشونو پس بدم
+ آهاااا ،راستی یه چیزی بگم برگات بریزه؟میدونی هفته پیش چیشده ؟…یه آقایی اومده توی کتابخونه با صدای بلند به مسئولش گفته ،آقا من یک ساندویچ همبرگر میخوام با نون اضافه …(میخندد)..بعد مسئولش با صدای آروم گفته آقاااا اینجا کتابخونه است…
اون آقا هم با صدای آروم تر گفته …اووووه ببخشید ،من یه ساندویچ همبرگر میخوام با نون اضافه…(صدای خنده از ته دلش بالا میرود)
_ وای از دست تو (با خنده و صدای بلند ) کشتی منو …دیگه نمیتونم نخندم (قهقهه میزند ) …آخخخ دلم …جوکات اینقدر بی مزه است که از جدیت استرسام کم کرد،…بازم بگو
+ چی بگم؟
_ جوک دیگه؟
+ خیار
_ وااا…چه بی نمک
+ خب خیار شور (میخندد)
_ کوفتتت….(درحال قهقهه زدن و خنده های مسری)
+ خببب…حالا چون خندیدی و مقاومتو شکوندی برای حسن ختام برنامه میخوام یه جوک واقعی بگم برات …دوتا هواپیما باهم ازدواج میکنن ولی بچه دار نمیشن ،میدونی چیکار میکنن؟
میرن یه هواپیمارو به فروندی قبول میکنن(با صدای بلند و با احساس پیروزی میخندد)
_ فروندیییییی….ای خداااا….(میخندد و در حال خنده حرف میزند)…عالی بود …آروم شدم دیگه استرس ندارم …اشتهام باز شد …الان میتونم برم اول یه نیمروی مشتی درست کنم بخورم بعدم برم بیرون سراغ کارام …
+ دقت کردی که چرا تخم مرغ های دو زرده اخراج نمیشن ؟(حالت تفکر احمقانه ای به خود میگیرد و در ادامه میخندد)
_ بسه دیگه …بسه …دل درد شدم (با حالت خنده )
-خوش خنده تو این موقعیت می خندی؟
+ آره خب مگه چی شده؟
حالا این ماشین یه مشکلی به هم زده.
– این مشکل هست اخه؟!
+پس چیه؟
یه پنچری ساده هست.
– این یه فاجعه هست، من باید تا چند دقیقه دیگه برم کافه دوستام میان اونجا.
+خب مگه دوست های من نیستند؟!
– خب آره ولی زشت هست که دور برسیم.
+هیچ زشتی نیست، حالا اوناهم زود نمیان.
-زشته!
هِی با تو هم ها نخند، تو هرموقعیتی که نباید بخندی.
+تو هر موقعیتی نه، ولی الان مگه چه موقعیتی هست؟
-دیرمون شده، تازه ماشینم خرابه!
+تو برای یه چیزی هست که داری اینطور می کنی؟
– اره خب گشنمه و اگر دور برسیم همه ی غذا ها را می خورن.
+اِ حواسم نبود، پس بدو بدو درست کن بریم.
ولی بازم می خندم.
-از دست تو
سلام تجربه نگاری روز اول سمپوزیوم توسعه فردی
تمرین: دیالوگ نویسی
موضوع: خنده
پسر: مامان میگم چرا بعضی از آدما همیشه انگار میخندن اما بعضی از آدما از پیش شون که رد میشی خیلی چهره شون عبوس و گرفته است.
مادر: عزیزم گاهی اوقات آدما خیلی درگیر روزمرگی هاشون میشن. علت شاد بودن و غمگین بودنشون همینه
پسر: مثلا خاله جون با اون لپای تپلش همیشه لبخند رو لبش هست اما می دونیم که خیلی در زتدگی اش گرفتاری داره اما بروز نمیده و هر موقع باهاش حرف می زنیم کلی انرژی مثبت بهمون میده انگار نه انگار که مشکلی داره و همیشه یه خنده قشنگی توی صورتش هست.
مادر: آره پسرم راست میگی همینطوره خب خاله جون یاد گرفته که مشکلاتش رو خیلی جلوی دیگران بازگو نکنه میگه مشکل من چه ربطی به آدمهای دور و برم داره. خودم باید حلش کنم. تازه وقتی آدم مثبت باشه انگار همه اتفاقها براش بهتر و راحت تر میشه. شنیدی که میگن:
بخند تا دنیا برویت بخندد همینه دیگه😅
پسر: چه خوب که آدما بتونن همیشه خندون باشن. احساس خوبشون رو به بقیه هم منتقل میکنن.
مادر: توی یه کتابی خونده بودم که خنده بهترین داروست صبر کن آهان کتاب لبخند درمانی بود که استادم معرفی کرد از قول نورمن کازینز این جمله رو گفت. واقعا خنده خیلی تاثیر مثبتی در روند درمان بیماران دارد و الان این مسئله بصورت کاملا علمی تایید شده است.
پسر: دیدی بعضی از آدما رو حتی از پشت گوشی تلفن هم که باهاشون حرف میزنی انگار جلوی صورتت ایستادن و میتونی از صداشون و لحن خوب حرف زدنشون بفهمی که الان دارن با لبخند باهات صحبت میکنن حتی برق شادی توی چشماشون رو هم می بینی😂
مادر: برعکس اش هم هست غیبت نباشه یه فامیلی دارم هر وقت باهاش تلفنی حرف میزنم فقط از درد و مرض هاش میگه و به جای اینکه حالت رو خوب کنه بیشتر آدم حالش گرفته میشه بخاطر همین سعی میکنم دیر به دیر باهاش تماس بگیرم. طفلی دست خودش نیست انرژی منفی میده.
پسر: مامان مشتاق شدم این کتابی که استادتون معرفی کرده رو بخونم چی بود اسمش؟
مادر: (با لبخند) چه عالی خوشحالم که علاقمند شدی😍
کتاب “لبخند درمانی” از لیز هاجکینسون
✍فریبا نبی زاده
– پاکش کن.
– چی رو؟
– اون لبخند احمقانه ی جا خوش کرده روی لبات رو.
– تسلیم نمی شم.
– تسلیم چی؟
– مقاومت تو.
– نمی فهمم چی میگی.
– دارم می گم نمی خوام شکست بخورم.
– ما که وسط میدون جنگ نیستیم.
– زندگی از دو تا میدون جنگ هم بزرگتره. پس واقع بینیت رو کجا جا گذاشتی؟
– و شیوه مبارزه تو توی این جنگ خندیدنه؟
– رایگان و بی دردسره. تهش ورزش کردن چند تا عضله ست.
– زندگی برات بازیه؟
– یه بازی جنگی؟ سرگرم کننده به نظر می رسه. تو هم می تونی امتحانش کنی.
– ترجیح می دم عاقلانه زندگی کنم.
– سخت بگیری، سخت می گذره رفیق. به جای محکم کردن خط دفاعیت، می تونی اسلحه ات رو عوض کنی.
+میخوای حرف بزنی؟
-از چی بگم؟
+از همون چیزایی که حال دلت رو خراب کرده؟
-خیلی زیادن!
+گوش میدم!
-خستهام!
+ازچی؟
-از ادای قهرمانها رو در اوردن،از جنگیدن برای داشتن چیزایی که حق منه…از این همه دویدن و نرسیدن!
+یعنی میخوای بگی،قهرمان نبودی یا نیستی؟
-نه،میخوام بگم قهرمانهام خسته میشن،یه جایی کم میارن!
+آره،خسته میشن،ولی ناامید نمیشن،اونا مثل یه سرباز همیشه میجنگن؟زخمی میشن،جای خیلی از این زخمها برای همیشه تو،تن و روحشون میمونه…ولی اونا فقط یه کم زمان میخوان،یه کم استراحت،تا دوباره آمادهی جنگیدن بشن!
-امّا تو جنگ همیشه بُرد با تو نیست؟اصلاً یه جاهایی مجبور میشی،عقب نشینی کنی؟
+ فکر میکنی بازندهای؟
-نیستم!؟حالِ الان من، حال اون سربازِ برگشته از جنگه…خسته و زخمی،بدون هیچ غنیمتی..
سربازی که احساس میکنه،چند سال بیهوده جنگیده،و تنها چیزی که از این جنگ نصیبش شده یه مغزِ مریضِ که مدام سوت میکشه،و یه قلب که زیر پاهای آدمها لِه شده، وقتی به پشت سرم نگاه میکنم،یه ویرونه از تموم چیزایی که باختم میبینم.
از جوونی و تموم آروزهام.
+آره،جنگ یا زندگی!برد و باخت داره…یه بار تو،یه بار اون…عقب نشینی هم یه تاکتیکه،مثلِ دور خیز کردن…
چند قدم میری عقب!تمام انرژیاتُ ذخیره میکنی،همهی جوانب و برسی میکنی،رو هدفت متمرکز میشی،بعد حمله میکنی؟
میدونی آدم وقتی میجنگه،شاید،خیلی چیزارو از دست بده،ولی مطمئن باش قهرمان زندگی خودش میشه.و حتما یه چیزایی هم به دست میاره که ارزشش رو داره.
در بدترین حالت،اگه شکستم بخوری،اون شکست میارزه به شکستی که بدون هیچ تلاشی تسلیماش شده باشی.
میجنگی و،جنگ تموم میشه.و قهرمان واقعی اونیه که بعد از جنگ شروع میکنه به ساختن،به آباد کردن…
درست مثل تو…
-سلام
+سلام چی شده؟
– همه چی ریخت بهم. نتونستم بخاطر اتفاقاتی که افتاد کار رو سر موقع برسونم.
+خب حالا میخوای چکار کنی؟!
-هیچ کار دیگهای از دستم برنمیاد.
+یعنی میخوای دست بذاری رو دست که زحمتات به باد بره؟
– نه دیگه تا این حد. کار رو فرستادم. از زمانش گذشته بود ولی گفتم شاید تأیید بشه. منتظرم تا ببینم چی میشه.نمیدونی چقدر نگرانم. تو دلم انگار کیلو کیلو رخت میشورن.
+میفهمم تو این جور مواقع آدم اینطوری میشه اما ببین تو شاید در اون مورد هیچ کاری از دستت برنیاد اما در مورد حالا الان خودت فک کنم بتونی یه کاری بکنی.
-حالِ الان من واقعاً دیگه مهم نیست.
+ ببین تو یا اون کار رو از دست میدی یا میگیرش. مگه نه؟
-خب آره.
+پس یه احتمال به دست اومدنی تو اون کار وجود داره ولی این لحظهای که تو الان توش هستی با این حجم از نگرانی داره حروم میشه.
– مهم نیست.
+اشتباهت همین جاست. این لحظه مهمه چون تو اگه احتمال میدی، حتی یک درصد،که اون کار قبول نمیشه باید خودت رو برا یه کار دیگهای آماده کنی.
-از این کلیپای انرژی مثبت تو اینستاگرام زیاد میبینی؟
+نه چطور مگه؟
-آخه حرفات شکل اوناست. از اونا که من ردشون میکنم و میگم برو عمو دلت خوشه!
+یعنی منم برم؟
-نمیدونم والا هر طور خودت صلاح میدونی.
+خب من صلاح میدونم یه راهکار بهت پیشنهاد بدم.
-وقت گیر اوردی ها. خب باشه پیشنهاد بده ولی…
+بخند
-ها؟
+بخند
-برا چی آخه؟
+تو بخند
-به این حال نزارم بخندم؟
+نه به حرفای من بخند. اصن الکی بخند فقط بخند.
-باشه بیا.
+بیشتر
-بیا اینم بیشتر.
+بیشتر
-وا چه گیری کردم. دیگه بیشتر از این که میشه قهقهه.
+اشکال نداره اتفافاً من همین رو میخوام.
(قهقهه میزند و من هم همراهش میخندم.)
+یادته اون روز تاکسی جا نداشت به زور پای تو رو گذاشتم تو که یه تاکسی دیگه نگیرم؟
-وای آره یادته خب خل بودیم یه تاکسی دیگه نمیگرفتیم؟
+یادت نیست؟ پول نداشتیم.شیش تا آدم گنده به اندازهی یه کرایه تاکسی پول نداشتن!
-آها آره یادم اومد. از بس که اونروز خرید کرده بودیم. بعد تا آخر مسیر چند بار حضور و غیاب کردیم که نکنه یکی افتاده باشه پایین!
+آره بیچاره زهرا نشسته بود کف تاکسی.
-راننده چقدر بهمون خندید.
+بنده خدا فک کنم جریمه هم شد.
-وای خدا چقدر خندیم.
+حالا بهتری؟
-آره. راستش من فکر میکردم اینایی که تو اوج بدبختی میخندن خیلی احمقن اما حالا میبینم من احمق بودم که این فکر رو میکردم!
+دور از جونت. بذار برم ببینم این سفارش ما چی شد.
(بلند میشوم و به طرف پیشخوان کافه میروم. صدای جیغش متوقفم میکند)
+چی شده چرا جیغ میزنی؟
-بلاخره قبولش کردن وای خدایا چقدر خوشحالم بخند بلند بخند.
دختر توی آینه: چیه چرا قیافه گرفتی؟
من :چیزی نیست
دختر دختر توی آینه:به چی فکر می کنی؟
من :به خنده، به امروز به این که باید در مورد خنده بنویسم
دختر توی آینه :خوب مشکل کجاست؟
من :مشکل خود خنده است و اینکه خیلی باهاش میونه خوبی ندارم چی میتونم در موردش بگم؟
دختر توی آینه:تو که گاهی به من لبخند میزنی
من: گاهی
دختر توی آینه: چرا کم میخندی تا حالا بهش فکر کردی؟
من: کوچیک که بودم تو مدرسه یکی بهم گفت زشت میخندی منم همیشه فقط لبخند میزنم وقتی هم می خوام از ته دل بخندم حواسم هست طول نکشه
دختر توی آینه :مگه میشه خنده ی از ته دل رو کنترل کرد؟
من :خیلی اوقات این کار رو کردم
دختر توی آینه: شاید خواسته اذیتت کنه، تازه فهمیدم چرا کمتر بهم میخندی
من: میدونی کرونا با همه بدی هاش یه خوبی داشت، اونم ماسک بود
دختر توی آینه:پشت ماسک میخندی
من: راحت تره چون آدما فقط چشماتو میبینم من خوب بلدم با چشمام بخندم
دختر توی آینه:حیف قشنگی خنده های از ته دل نیست که پشت ماسک مخفی بشه هر آدمی با خنده خوشگلتره
من: دوست دارم همیشه جدی باشم چون خودمم جدی هستم
دختر توی آینه: این همه جدیت همیشه به کارت نمیاد ها
من :نصیحتم نکن خوشم نمیاد
دختر تو آینه :باشه فقط یه چیزی رو می خوام بدونی اونم اینکه توی تمام این سال ها هر زمان که بهم لبخند زدی یا به ندرت خندیدی فقط زمان هایی بی نهایت زیبا بودی که خنده ات از سر دوست داشتنم بود در این لحظه زیباترین لبخند و خنده را داشتی چون چشمات هم می خندید همزمان قلبتم میخندید پس شاید به جای نخندیدن یا کمتر خندیدن بهتر باشه که همه آدم ها را دوست داشته باشی تا خندت تورو زیبا تر کنه، شاید دوست دوران بچگیت رو دوست نداشتی از نظر اون تو زشت میخندیدی چون حقیقی نبودی
من:سکوت… میرم تمرینمو انجام بدم
Raefe.midwife:
تکلیف سمپوزیوم توسعه فردی راجع به خندیدن
قلقلکم میده .
عصبانی میشم .
+خنده بر هر درد بی درمان دواست.
_خنده به زور خودش درده.
+خنده تا حالا هیچکی رو نکشته.
_زورگویی هات حتما میکشه حتی اگه خنده باشه.
+خب زور نمی کنم خودت بخند .
_به چی بخندم ؟ به اخلاق خوبت؟این همه تو خونه خسته شدم همه مسئولیت ها مال منه .
+انقدر تلخ نباش دیگه . خب منم که بیرون خونه کار می کنم.
_همین دیگه خوش به حالت باز ساعت کاری داری کارت تموم میشه بلاخره .
+این همه حرف زدی تا نخندی . برو جلو آینه لبخند بزن . تو برنامه خندوانه گفتن خنده خنده میاره .
_الکی الکی مثل دیوونه ها بخندم . چه فایده که از درون داغونم.
+اره الکی هم بخندی دلتو شاد میکنه . هر چیزی تو کائنات انرژی داره تو بخند اون وقت اوضاعتم تغییر میکنه .
_شعر تحویلم میدی . من دلیلی برا خنده دروغی ندارم.
+اخه دردت چیه . چهار تا ظرف می شوری خب بنداز تو ظرفشویی غذا هم از بیرون می گیرم خوبه .
_اصلا منو نمی فهمی بحث این نیست چهار تا غر بزنم تو هم بگی غذای بیرون می گیرم . بحث مسئولیت پذیریه که نمی فهمی . یه بار شده بچه رو تو بخوابونی . اصلا چی میشه من هم یک ساعت بخوابم .
+ببین تو یک بچه سالم داری . یک شوهر هم داری که سایه ش بالا سرته دیگه چی می خوای . ناشکری نکن . خدا رو شکر کن و بخند .
_اه اه بسته حالمو بهم نزن از شعارهای تکراری . اتفاقا مشکلم خود تویی . فکر می کنی از اینکه یه نر بالا سرمه خیلی ذوق زده م .
+عزیزم ببین می خندی چقدر خوشگل تر میشی تازه من سیب گونه تم می بینم حسابی کیف می کنم.
_می خوام کیف نکنی . اگرم واقعا دوست داری بخندم پس کاری کن که واقعا از ته دلم بخندم .
+بیا عکس اینا رو ببین بچه معلول دارن . بعد ببین هنوزم دلیل برا خندیدنت وجود داره یا نه.
_متنفرم که خودمو با بدبخت تر از خودم مقایسه کنم . دوستامو نگاه کن ملکه ن مثل ملکه ها زندگی می کنن. آب تو دلشون تکون نمیخوره . شوهراشون مثل پروانه دورشون می چرخن . بچه شونو نگه میدارن .خیال می کنی مثل من کلفتی می کنن؟
+خیلی خب اصلا تاثیر خنده رو بی خیال . انرژی کائنات هم فاکتور می گیریم . اون کتاب جوک که برا تولد پارسال خریدم برات اونو هر روز یه صفحه شو بخون .
_وای خدا من میگم خسته م میگی جوک بخون . واقعا که بی مسئولیتی .
+اره میگم جوک بخون . مال اینه که همیشه خودتو سانسور می کنی . تو هر جمعی میری می خندن من می بینم خودتم خنده ت می گیره ولی جلو خنده تو می گیری چون فکر می کنی با خندیدن سبک و احمق به نظر میرسی . به خودت سخت می گیری که سنگین باشی . بعدم بهشون حسودیت میشه میگی این خل و چل ها رو ببین چقدر سبکن . اونا با خندیدن جذاب میشن همه به اونا توجه می کنن میگی ببین چه کرمی می ریزن .
_اها پس اینو بگو خوشت اومد که سارا و ساناز تو مهمونی خونه عمه زری قهقهه می زدند . فهمیدم دردت چیه .اره کرم می ریزن . مخصوصا اون کارا رو میکنن تا تو رو جذب کنن . من که باکم نیست نیست که تحفه ییم هستی .
+ها ها ها عزیزم نگران میشی که منو از دست بدی اره . نترس من همیشه عاشقتم مخلص این غرغرهاتم هستم .
__خدای اعتماد به نفسی!
+همین منو ببین مگه نمیگی تو همیشه خوشحالی اره اعتماد به نفس دارم . خودم رو دوست دارم . من تو آینه خودمو می بینم و به خودم حرفهای خوب می زنم . انرژی مثبت می فرستم کائنات هم باعث میشن من شاد باشم.
_ترجیح میدم هیچ وقت نخندم تا اینکه خودمو گول بزنم همه چی خوبه و مشنگ بزنم .
+هیچ وقت همه چی کاملا اونطور که می خوای پیش نمیره . ولی اگه تو این دنیای تلخ خودتم به خودت انرژی ندی دووم نمیاری .
ببین تو همون مهمونی عمه زری جای اینکه فکر کنی همه بدن و از تو بد میگن اگر به فکر این بودی چطوری بیشتر بت خوش میگذره چی میشد؟
_خب مگه دروغ میگم . ندیدی داشتن حرف می زدن تا اومدم ساکت شدن. پچ پچ های سمیرا تو گوش زهرا و سقرمه زدن نسیم رو ندیدی
+حرف من اینه عزیز چرا به هر کسی اجازه میدی که حالتو بد کنه . اگه فکر می کنی اونا با تو بدن و انقدر بهت بد می گذره خب نرو مهیمونی عزیزم.
_خیال می کنی خیلی دلم قنج میره برا اون مهیمونی هاشون . اگه نرمم که کلی غر میزنن . میگن افاده ییه و..
+وقتی که میری هم که درباره ت حرف می زنن . اصلا بذار بزنن مگه تو همونی هستی که اونا میگن؟ اگه نیستی چرا ناراحت میشی . بیا یه کار دیگه کن . بلاخره تو کل زندگی ۳۰ساله ت یه خاطره خوب که داشتی نداری؟
_فقط بچگی هام .
+آفرین خب دوباره اجازه بده کودک درونت فعال شه.
_آره مثل تو که همیشه بچه یی . خر میشی بچه های برادرت سوارت شن .من انقدر سبک نیستم .
+ها ها ها ببین منظورم اینه کارهایی که تو بچگی دوست داشتی انجام بده . سن و سال چه اهمیتی داره . میدونی چیه بچه که بودیم خوشحال بودیم چون تو لحظه زندگی می کردیم .
_اره چه میدونستیم قرض و بدهی و قسط و مریضی و هزار کوفت و زهر مار دیگه چیه .
+آفرین . از دیدن یک برگ ،
سنگ ، آب ، بلبل حتی گل ذوق می کردیم . گِل بازی هامونو یادته؟ رویا یادمه گفته بودی که چقدر بادبادک بازی دوست داشتی. می خوای آخر هفته بریم بیرون شهر بادبادک هوا کنی؟
_بشم مضحکه ی مردم؟
+یه جا میریم که خلوت باشه دوتایی یا حتی می تونی اگه دوست داری تنهایی بری.
_آخییش تنهایی . تنهایی شو هستم.
+عزیزم عکسی از خاطرات خوبت بچسبون رو آینه ت یا هر جای خونه که بیشتر چشمت میفته بلکه دیدنشون به لب خانومی م لبخند بیاره من ببینم ذوق کنم.
_تو اگه راست میگی خودت منو بخندون و شاد کن .
+همیشه به دنبال خوشبختی و شادی بیرون از خودت گشتی . من کیم عزیزم . خودت باعث شادی خودت باش . خودتو ببین . فراموش کن حرف مردمو . دقت کردی ۹۰درصد غم و نگرانیت حرف مردمه آخرشم به قول خودت ازت راضی نمیشن . رها کن این باید و چارچوب ذهنی رو که همه باید دوست داشته باشن و ازت راضی باشن . کی گفته همه مردم جهان باید من و تو رو دوست داشته باشن . سارا پشتت حرف زده خب به درک! دوست نداره به درک! فقط چشماتو ببند فراموش کن هر کی بهت بدی کرده و ببخششون . بخشش باعث خوشبختی میشه.
_اگه همه رو ببخشم تو یکی رو نمی تونم ببخشم .
+ها ها ها من که میدونم تو دلت چه خبره . فقط زبونت تند و تیزه . خب اصلا چرا مربی مهد کودک نمیشی . همون کاری که همیشه دوست داشتی . وقتی که هر روز دانشتو پخش کنی و به جریان بندازی دلت شاد میشه .
_ندیدی خواهرات چی میگفتن که میخوای بری کهنه شور بشی.
+همین دیگه دوباره برگشتیم به حرف دیگران . عزیز من ما تنها به دنیا میایم تنها از دنیا میریم تو زندگی به هزار و یک دلیل تنها میشیم پس تنها کسی که برامون همیشه می مونه خودمونیم . انقدر به خودت سخت نگیر . خودتو بغل کن . ورزش کن و برا خودت جایزه بخر . هیچ اشکال نداره با بچه ت شعر بخونی . ایراد نداره گل بازی و خمیر بازی کنی . ایراد نداره لباسهای رنگی بپوشی . ایراد نداره از خودت عکس تکی بگیری . ایراد نداره گاهی کتاب جوک بخونی . تو مشکل بزرگی نداری اصلا اگه یکی بپرسه چرا شاد نیستی میگی چون همه کارهای خونه به عهده منه؟ یا سارا تو مهیمونی عمه زری تو گوش ساناز گفته لباست بت نمیاد؟
دیدم حرفش این دفعه منطقه فقط نمیدونم این همه حرفهای قلمبه سلمبه رو از کجا یاد گرفته بود. طوری که خیالات برش نداره فقط آروم گفتم باشه به حرفات فکر می کنم .
شب از نیمه گذشته بود و دخترم با چشم های باز من خسته و دل گرفته را نگاه می کرد و یک ریز حرف میزد چراغ ها را کم کردم تا صورت بی حالم حس طراوت دخترم را نکاهد…
من: معصومه خیلی خستم بیا رو تخت تا بخوابیم
دخترم: مامان قصه میگی
من: نه ( حس خستگی من در محیط القا می شد)
دخترم: چرا بخوابیم؟
من: تو بیدار بمون کنار من و من میخوابم خیلی خستم
… اتاق نیمه تاریک است به چشم های من خیره شده با لبخندی روی لبش دست بر روی موهایم می گذارد حس زیبا پراکنده شد چشم هایم را باز کردم و بادیدن این صحنه لبخند به لبم آمد
من: لبخند…
دخترم: خندید در حالی که نوازشم می کرد
من: خندیدم
کار بالا گرفت به هم نگاه می کردیم و می خندیدیم در حالی که همدیگر را در آغوشی گرم پناه داده بودیم
دخترم: به سکسکه افتاد و بلندتر خندید
صدای ما فضای اتاق را روشن کرده بود
من: با هر سکسکه ی دخترم قهقهه میزدم
خستگی پرید و رفت برایش آب آوردم بازهم خندیدیم قصه گفتم لالایی خواندم و خندیدن حالم را عوض کرد
من: راستی شنیدی استاد در جلسه امروز چی گفت .
بامن: بله ،لبخند بزنید وبعد ،جمله کلیشه ای (لبخند بزن تا دنیا بهت بخنده )البته نمیدونم چرا اینو نگفت خنده بر هر درد بی درمانی دواست .همچنین ذوق می کنی انگار چیز تازه ای شنیدی؟
من: خب ،خب یک لحظه زبون به دهن بگیر. درسته که حرف تازه ای نیست ولی یاداوری یک اصل مهمه ، حرکتی ساده که براثر انقباض وانبساط عضلات صورت ،ماهیچه ها به عقب کشیده می شود لبها ازهم باز می شود گویا غنجه ای بر روی صورت تو شکفته ، از شادی تولد این غنچه ،مروارید سیاه دوچشم تو تلالو خاصی پیدا می کند وچهره ات چه زیبا میشه تا حالا خودت را در این لحظه درآینه دیدی؟
بامن : باریکلا کم کم رفتی تو عالم شعر وشاعری ،دست منم بگیر با هم بریم .
من: در کنار این زیبایی چهره تو آرامش روح وروان را بدست میاری وحتی میخوام بگم این فقط برای خودت نیست بلکه کسی هم که این گل خنده را دریافت میکنه این آسودگی را درک میکنه.
بامن: قبول دارم الان که فکر شو می کنم می بینم چهره ی خندان تورا بیشتر دوست دارم بخصوص اون وقتایی که باهر کی روبرو میشی تبسم روی لبت هست ومن همیشه گفتم عامل موفقیت تو در روابط اجتماعی همینه.
من: پس یک عذر خواهی مدیونی .چون بخوبی برات روشن شد که اینها حرفهای کلیشه ای نیستند بلکه اصولی است که باید مرتب به هم یاد آوری کنیم تا بتوانی شاهد توسعه فردی باشیم.
دیالوگ طنز بین خودم و خودم :
– خنده ام می آید و می خواهم تازه شوم . اکسیژنی جدید و تازه می خواهم ، ماهیچه های صورتم نیازمند ورزش هستند و …
– خُب بخند دیگه ، یکم عملگرا باش . این تئوری ها قرار نیست خنده بسازه ” خنده ام می آید و …”
– مسخره می کنی؟
– خُب مسخره ای دیگه ، منتظر بهانه ای برای خندیدن ؟ دنبال یه چیزی می گردی که تو را به خنده وادار کنه ؟
– شاید اره
– شاید اره نه ، حتما اره . دنبالش نگرد ، نیست ، یعنی بیرون تو نیست. هر چه هست درون خودت است
– جانم ؟
– جانم و درد ، یکم گوش کن ببین چی می گم
– دارم گوش می دم ، چه بداخلاقی . با همین اخلاق ….. می خوای درس خنده بدی ؟
– همین اخلاق گندم از این تئوری های مسخره تو و جستجوهای بی حاصل تو خیلی بهتره
– چشم ، ببخشید . گوشم با شماست ، بفرمایید
– اول یک نفس عمیق بکش
– هههههههه ، اوففففففففف
– نه یکی کمه ، پنج تا بکش
– ههههههههههه ، اوففففففف …. (5 نفس عمیق ) – خوب بعدش ؟
– همین دیگه بعدش باید شروع کنی به خندیدن ، از یک تبسم شروع کن و ادامه بده تا بیفتی روی زمین و قه قهه بزنی
– درس آموزش خندت همین بود ؟ لازمه بیفتم روی زمین قه قهه بزنم ؟
– حالا به این شدت نشد ، نشد اما باشه هم بد نیست و به قول بزرگی شادی واقعی اونی که دلیلی نداشته باشه و بدون دلیل شاد بودن باعث می شه که اون شادی همیشه پایدار بمونه
– هه هه هه هه هه
– چته؟
– تکلیفت و حداقل با خودت روشن کن . آخرش بخندم یا نه ؟
– آهان از اون لحاظ ، بخند بخند ، راحت باش
من: الو، سلام زنگ زدم بگم اگه بیداری در رو باز کن، من پشت درم…
او: چرا زنگ درو نمیزنی؟
من: آخه ترسیدم خواب باشی و از صدای زنگ بیدار بشی…
او: چیزی شده؟ بیا تو
من: چیزی نشده، راستش مهمون داشتیم، همه بودن… قبلش با دوستم دعوام شده بود… توی مهمدنی هم همه رو مخم بودن… آه چرا نمیذارن آدم نفس بکشه… نمیتونم حرف بزنم …. این اشکها….
او: عیبی نداره عیبی نداره، بیا بغلم… گریه کن… راحت باش…
من:نمیخوام اذیتت… باید بهتر رفتار میکردم… صبور نبودم..
او: الان باهم حلش میکنیم، حرف میزنیم ببینیم چی شده
من: اصلا انگار اوضاع از کنترلم خارج شده
او: میدونم… میدونم
من: میتونم بینیم رو با تیشرتت پاک کنم؟؟
او: لازم نیست وسط حال بدت جوک بپرونی تا جو رو تلطیف کنی، راحت باش و گریه کن
.
.
.
منِ دیگر: داشت خوب پیش میرفت اما انگار کرم داری که باز برگردی سر گریه.
من: منظورت چیه که داشت خوب پیش میرفت تو بودی چطور ادامهش میدادی؟
من دیگر: خب بعد از اون جوک آب دماغ میتونستن کلی بخندن و برن روی مبل بشینن و بقیهی متجرا رو با آرامش ادامه بدن.
من: متوجه نیستی؟ این خنده خنده نبود، اون جوک هم جوک نبود! ففط یه حالت تدافعی بود چون کسی که داره گریه میکنه احساس ضعف بهش دست داده از اینکه جلوی دوستش نمیتونه فوران احساسش رو کنترل کنه و یه دوست خوب حتما خواسش به این چیزام هست.
من دیگز: یه دوست خوب جوک دوستش رو تحویل میگرفت و میذاشت احساس پیروزی بهش دست بده و بهش میخندید.
من:تعریف من و تو از دوست خوب متفاوته.
من دیگر: بحث رو نپیچون، چرا نمیتونی یه دیالوگ خوب راجع به خنده بنویسی؟ چرا همیشه باید مطلب رو بپیچونی؟ شبیه دورهی دانشجویی که استاد موضوع 《وقتی همه بیقانوند》 رو داده بود و تو می خواستی ثابت کنی قوانین اونقدرها هم خفن نیستند و اگه گاهی یه سری قوانین مزخرف رو زیر پا بذاریم ممکنه درای رحمت به رومون گشوده بشن، تهشم گند زدی، مشکلت با انجام یه تمرین ساده چیه؟ مشکلت با خنده و خندیدن چیه؟
من: وایسا وایسا، خودت میدونی که من خوب میخندم و خیلی از چیزایی که من بهشون مبخندم در تظر دیگران احمقانهست، میدونی که چقدر جنگیدم تا راحت لخندم و حرفایی که لهم زده شده مثل چقدر میخندی یا چقدر بد میخندی رو از سرم بیرون کنم، میدونی که نفسم بند میاد گاهی اوقات از بس مبخندم.
پس مشکلی با خندیدن ندارم، فقط با اینکه فکر کنیم هرکی مبخنده حالش خوبه و با تفکیک خنده و گریه مشکل دارم، اگه وقتی حالت بده خوب گریه کنی بعدش هم خندههای سالمتری خواهی داشت. اون ضرب المثله رو باهم شنیدیم و به نظرمون رسید که خیلی درستتر به نظر میرطه دیگه، یادته؟ گریه بر هر درد بی درمان دواست؟
منِ دیگر: به لحظه توجه کن به حرفات، کی گفت گریه نباسه و فقط خنده باشه؟ چرا مبخوای همیشه متفاوت باشی و خفن به نظر برسی؟
من: مثل اینکه تو هم دلت آب دماغ میخواد(البته اینجاابن تهدید شبیه تف سربالاست😂)
من دیگر: اههه…. هوف…. بیا از اول بهش فکر کنیم، به زمانهایی که داری فکر میکنی چهرهت شبیه چهرهی مامانت عبوس شده و دوستش نداری، به اینکه تلاش میکردی با لبخند جایگزینش کنی و واقعا جواب میداد، به ابنکه وقتی یه بحث بیهوده با یک نفر مخت رو داغ کرده با یک اموجی خنده میتونی حال خودت رو خوب کنی و اون اموجی حسش بهت منتقل میشه، به اینکه وقتی مبخندی نسبت به چهرهی اخموت چروکهای کمتری روی صورتت میوفته. و زیباترم هست.
من: خب درسته، موافقم…
من دیگر:
Give it a try, Fake it till you make it,
ok?
من: الان کی داره ادای خفنها رو در میاره با انگلیسی حرف زدن وسط یه دیالوگ فارسی؟
من دیگر: من دیگه حرفی ندارم 😐
– چی خنده دار بود؟
– دوستم برام جوک فرستاده بود تا دیدم سریع خوندمش خندم گرفت. حالا چی شده مگه اینجوری نگام میکنی. انگار خطایی ازم سر زده.
– ما داریم درباره ی یه چیز جدی و مهم بحث می کنیم. اونوقت تو یه چشمت به صفحه گوشیه و جوک میخونی؟!
– به نظر من اونقدا که تو فکر می کنی هم جدی نیست. تو زیادی سخت می گیری.
– نه، مثل تو پا رو پا بذارم و غش غش به یه جوک بی مزه بخندم…
– آره به نظرم آدم باید توی این روزگار پر غصه به هر چی حتی ترک دیوارم بخنده وگرنه سنگ رو سنگ بند نمیشه.
– نه وقتی که داریم با هم منطقی صحبت می کنیم.
– بالاخره هر منطقی هم توش یه تبسم ریزی هست. نه عین این عصا قورت داده ها راست راست بشینیم انگار قاضی گفته جلسه رسمی است.
– جلسه رسمی؟ قاضی مگه اینو میگه؟از کی تا حالا آقا به لبخند زدن توصیه اکید دارن؟ جای تعجب داره. اوایل زندگی یادته همش می گفتم انقدر خودتو عصبی نکن همه که قرار نیست درک و فهمشون مثل ما باشه . تو هر چی هم داد بزنی، اونا بی خیال یه پوزخند تحویلت میدن و دو قدم جلوتر که رفتن اصلا یادشون میره چی شده بود.
– چند روز پیش توی جلسه ای که با همکارام داشتیم یه سخنران دعوت کرده بودن که صحبتاش فوق العاده بود. اصلا من یه چیز میگم تو یه چیز میشنوی…
– خب خدا رو شکر یه کسی هم تونست روی تو تاثیر بذاره بس که گفتم زبونم مو در آورد. والا این همه ما روضه می خونیم آقا گریش نمی گیره . حالا یه غریبه اومد یه حرفی زد چنان تاثیر داشت که حالا داره منو نصیحت می کنه.
– حالا گوش بده تا بگم چیا گفته. می گفت: وقتی می خندیم 17 ماهیچه در صورت و 80 ماهیچه نقاط دیگه ی بدن به حرکت درمیاد. یه تلاطم شادی بخش . اینکه تمام قسمت های بدن تحت تاثیر یه خنده قرار می گیرن و از درون تازگی و نشاط ساخته میشه. مثلا فکر کن لحظه ای که حالمون بد میشه یه لبخند به خودمون بزنیم همون لبخند زورکی میتونه کمی از اون حس و حال بد کم کنه.
حتی خندیدن فرایند سوزوندن کالری در بدن رو تقویت میکنه و سرعتشو بیشتر می کنه.
– خدا خیرش بده اینا رو گفته حداقل روی تو یکی تاثیر بذاره من میرم از نزدیک ازشون تشکر می کنم.
این سوزندن کالری هم برات خوبه تا اون شکم گندت، کوچیک بشه و چربیاش بسوزه.
– صبر کن هنوز مونده،چیزای جالب ترشو بذار بگم. میگفت: خنده، یک انفجار سیستم لذت توی مغزه.
زمان خندیدن، ۴۴ واحد حرکتی فعال میشن و تفاوت خنده با لبخند، اینه که در خنده، عضلات به صورت فعالانه منقبض میشن، درصورتی که در لبخند ، عضلات منقبض نمیشن.
وقتی میخندیم به صورت خودکار عمیقتر نفس میکشیم و میزان اکسیژن بیشتری وارد خونمون میشه.
خنده باعث بهبود روند درمان اندامهای آسیبدیده میشه چون وقتی از ته دل میخندیم هورمونهای شادیآور ترشح میشن که به روند بهبود بیماریهایی مثل افسردگی کمک میکنه.
وقتی خندیدنمون تموم میشه اون حس آرامشش همچنان تا مدتی توی بدن میمونه. شریانها گشاد میشن، فشارخون همچنان کاهش پیدا میکنه.
– ببین از قدیم راست گفتن که خنده بر هر درد بی درمان دواست. حالا من هر چی بهت میگفتم تو میگفتی: ول کن بابا وسط عصبانیت میگه خونسرد باشه یه لبخند بزنی حله… حالا تحویل بگیر مرد!
-خب دیگه انقدم تو سر من نزن. من تسلیمم …
– من یه پا دکترم ولی تو منکرش میشدی.
– حالا خانم دکتر چی داشتیم می گفتیم.
کمی مکث می کند: باورت میشه اصلا یادم رفت برای چی انقدر داشتم حرص می خوردم.
مرد دندان هایش را روی هم می گذارد و با لبخندی تصنوعی به زن نگاه می کند و هر دو با صدای بلندی می زنند زیر خنده…
ناظم مدرسه برای بیدار کردن دو دانش آموز تنبل وارد کلاس شد:
ناظم: یالا بلند شید.کله پوک ها!
دانش آموز اولی: واسه چی بلند شیم؟
ناظم: مگه نمیدونید ساعت چنده؟
دانش آموز دومی: اگه میدونستیم که از تو نمیپرسیدیم!
ناظم: مزه نریز مسخره، تکون بدید لاشه تون رو.
دانش آموز اولی: معلم تاریخ ما این ساعت نمیاد.
ناظم: نمیاد که نمیاد! حالا شما باید از شب تا این موقع بخوابید؟!
دانش آموز دومی: پس از شب تا کی بخوابیم!؟
دانش آموز اولی: ههههههههه
ناظم: فکر کردی من نمیدونم منو فیلم کردید؟
دانش آموز دومی: جدی فکر کردی میدونی؟!
دانش آموز اولی: هههههههههه
ناظم: تا اون روی سگ منو ندیدید بزنید به چاک.
_ نخند.
+ چرا نخندم؟
_ چون مردم دارن نگاهت می کنن.
+ خوب نگاه کنن.
_ این برای یک دختر خوب نیست.
+ چرا خوب نیست؟
_ پشت سرت هزار جور حرف میزنن.
+ چه حرفی؟مگه خندیدن گناهه؟
_ نه گناه نیست ولی آنها فکر می کنن تو چه دختر جلفی هستی و اگر این فکر رو هم نکنن تو را چشم می زنن و ممکنه بعد از خنده گریه به سراغت بیاد.
+ این دیگه چه حرف غیر منطقیه ! چرا باید گریه کنم؟
_ چون مردم حسودی و تحمل خوشحالی دیگران را ندارن و ممکنه چشمت بزنن.
+ ولی من این طور فکر نمی کنم من مردم را دوست دارم و می خوام با خنده هام اونا غم هاشون رو فراموش کنن. الان وقتی من می خندم شما دلت شاد نمیشه؟
_ البته که من از خوشحالی تو خوشحال میشم….
+خوب پس دیگه حرفی نمی مونه.( باز شروع به خندیدن کرد.)
_ باشه پس آروم بخند.
+ چرا؟
_ چون تو دختری و نباید صدای خنده تو را غریبه ها بشنون.
+ چرا مگه دختر بودن جرمه؟
_ نه جرم نیست ولی دوست ندارم صدای قشنگ خنده هات دل غریبه ها رو بلرزونه.
+ ( خنده تبدیل به تبسم کم رنگی شد.) چشم.
فردوس منصوری
۱۳ تیر ۱۴۰۰
خواهر بزرگتر: ببین مجبور نیستی برای یک عکس معمولی نیشت رو تا بناگوشت باز کنیها!
برادر: اتفاقا مجبورم … میخوام حال بقیه با دیدن عکسام خوب بشه.
خواهر بزرگتر: حالا هی من میخوام با زبون بی زبونی بهت بگم انقدر نخند زشته! تو هم که اصلا عین خیالت نیست، خودتو زدی به کوچه علی چپ …
برادر: اکه گیر دادیها … چرا قفلی زدی ول کنم نیستی؟
خواهر: ببین داداش بذار باهات رُک حرف بزنم، اجازه نده خندیدن شرافت درونت رو بکُشه …
برادر: تو باز کتاب خوندی فیلسوف شدی؟ اگر مامان اینجا بود تیم نصیحت تون میترکوندا !
خواهر: تو هم که هرچی من میگم ربطش میدی به کتاب … بابا یکم برای فکر و استدلال شخصِ شخیصِ خودمم ارزش قائل باش!
برادر: اوه بحث جدی شد … چشم بفرمایید خانمِ شخص شخیص!
خواهر: هرچند که مطمئنم هنوز تو دلت داری به حرفام میخندی ولی باز جای شکرش باقیه که نقاب اون خندهی مضحک رو از روی صورتت برداشتی …
برادر: حالا ببین چقدر طولش میدی تا بگی ! زودتر بگو تا خنده مضحکم از پشت نقاب جِدیت بیرون نزده.
خواهر: ببین من که نمیگم نخند … حرفم اینه که خندهی واقعی رو با سرمستی ناشی از بیخیالی اشتباه نگیری!
برادر: اجازه استاد؟ کمرم رگ به رگ شد … ۲۰ ثانیه سکوت لطفا …
خواهر: (لبخند ریزی میزند) از دست تو و حرفات …
برادر: آبیا، باریکلا تو هم داری راه میوفتی ولی حالا جدا از شوخی این یکبار حرفت خیلی تاثیر گذار بود، یکم بیشتر توضیح میدی؟
خواهر: بیشترش میشه این که شش دونگ حواست باشه به مشکلات خودت بخندی اما برای دردای دیگران ژلوفن باشی، یادت باشه تا جایی تو خندیدن فروبری که حال آدمای اطرافت رو فراموش نکنی.
برادر: اَاَاَ چه خفن گفتیا! جون تو دلم خواست منم دو خط کتاب بخونم …
به من بگویید مهندس
همکاری داریم که سودای مدیریتی در سر دارد و ادای همه کاره ها رو در میاره
برای تمرین درس اول و دیالوگ طنز درس اول سمپوزیوم توسعه فردی گفتگویی بین رسول و دوستان نوشتم ، امیدوارم درست نوشته باشم و خنده روی لبهای شما جاری بشه
رسول: بیا دفتر گزارش رو بنویس
امیر: خب خودت بنویس
رسول (چشمانش را در می آورد) من میگم تو باید بنویسی
امیر: به فامیلت میگم که مهندس نیستی، کارگر فنی (خخخخ)
رسول: (دستهایش به هم می مالد)باشه بابا خودم دفتر رو می نویسم
ایوب ارشد اتاق کنترل: قهقهه می زند
امیر:(با سر و صدا فین می کند) اگر حرف گوش نکنی به فامیلت می گم که تو مهندس نیستی .
رسول: زهر مار لامصب
امیر: چشمک میزند به ایوب
رسول: (با قیافه ای حق به جانب )مسخره ها
امیر: چته خب؟
رسول:(کمی فکر می کند)خیلی بی شعوری احمق
امیر: (می خندد) معلومه کیه
رسول: (دستگاه قهوه ساز را روشن می کند) بیا قهوه کوفت کن اینقد حرف مفت نزن
امیر: (با دکمه های کامپیوتر ور میرود)چشم آقای مهندس جوووووون
رسول: مسخره بازی در نیار
امیر: مگه خودت نگفتی بهم بگید مهندس
رسول : گفتم جلو نیروهای جدید و فامیلم
امیر : ای بابا
تلفن اتاق کنترل زنگ می خورد
امیر : الو
حسین کریمی: سلام خوبی
امیر: قربانت
حسین کریمی: مهندس رسول کجاست خوب لاف میزنه
امیر: از بس جلو فامیلش بهش گفتیم مهندس جان حالت تهوع به همون دست داده
حسین کریمی : (خخخخخخخ) راستی مقدار تولیدی دیشب چقد بوده؟
امیر: جمع هر دو واحد ۱۳۵۴۳
حسین کریمی : ممنون سلام مهندس جان برسون فعلا خداحافظ
امیر: (خخخخخخ)چشم
رسول: (رنجیده خاطره می شود و می گوید)هر هر هر
امیر: امان از دست تو
رسول: برو بیرون ( با حالتی عصبی توی اتاق راه می رود)
امیر: چته بشین مگه زخم بستر داری؟ بشین
رسول: تو کلا بیشعوری
امیر: بهت میگم مهندس پررو نشو دیگه
رسول: بشین بابا
امیر : به یه چیزی دقت کردی
رسول : به چی ؟
امیر :(دور و بر خود خود را نگاه می کند) به اینکه روزهای فرد بیشتر لاف میزنی
رسول :(تلاش می کند که انکار کند) برو بابا لاف چه می زنم ؟ مدرک کارشناسی دارم خب باید بهم بگید مهندس
امیر : فامیلت میدونه که مدرک دیپلمت هم معادل هست؟
رسول: برو، بخدا دیپلم را خودم درس خوندم گرفتم
امیر: خخخخخخ
رسول: برو بمیر( لال شی الهی)
امیر: بی شوخی ، جدی جدی دیپلم رو خودت گرفتی؟
رسول : (کمی فکر می کند ) اهوم
امیر : مرتیکه ی دروغگو ، حقه باز
رسول: (با ساعت رنگ و رفته اش ور می رود) من دروغگوام؟
امیر:(خنده می زند) معلومه
رسول:( با لکنت) من؟
امیر:(صورتش را به طرف او می کند ) په نه په نیم من
رسول: ببند فک نجست رو، اصلا می فهمی چیزداری میگی؟ خودت مدرک داری ؟
امیر: (بند کفش هایش را می بندد) بله که دارم، دانشگاه آزاد خوندم
رسول:(دست میاره توی موهاش) مدرک قلابی و جعلی (قهقهه می زند)
امیر: (دفتر گزارش را باز و بسته می کند) هر چی که هست معادل نیست.( زحمت کشیدم ، مدرک نخریدم )
رسول: ای خدااااااا، بهتره از تو دور بشم ، تو واقعا مسخره ای
سکوت توی اتاق کنترل حکم فرما می شود.
امیر: بیا یه قهوه بخور آروم بشی
از شیر آب سردکن مخزن قهوه ساز را پر می کند، قهوه ساز را روشن می کند.
رسول: (پس از مکثی کوتاه با صدای بلند ) گوش کن امیر
امیر : چیه؟
رسول می دونی به چی فکر می کنم ؟
امیر : به چی ؟
رسول: ولش کن
امیر: بگو خب، شاید به اینکه فامیلت بفهمه که مهندس نیستی نگرانی؟ (قهقهه می زند امیر )
رسول: میشه خفه شی، پررو شدی بخدا
امیر: نگران نباش
رسول: هه
امیر: میدونی چند ساله با هم همکاریم؟
رسول: از زمان قاجار
امیر: می بینی تو خودت بی شعوری نمی زاری مثل آدم باهات رفتار کتک
رسول : (خمیازه می کشد)بیشعور خودتی
امیر: (با شیطنت )کلاه بردار و دغل کار
رسول: (خشمگین )دیگه داری روی اعصابم میری
امیر: (با نیش و کنایه می خنده ) قسم میخورم که بالاخره فامیلت بو میبره که مهندس نیستی
رسول:( با صدای گرفته) بفهمه به توچه
امیر : پس چرا مثل سگ دروغ میگی؟
رسول: (با بی حوصلگی ) وای از دست تو
امیر: دستت در بیار از توی دماغت
رسول :(بعد از کمی مکث) گوش کن فکر نمی کنی داری مشنگ بازی در میاری؟ من یه طرح دارم برای رفع مشکل واحد ابشیرین کن میخوام به مدیر بگم ولی قبل از اینکه بگم میخوام ازش قول بگیرم که اگه مشکل واحد رفع شد صد میلیون طرحم رپ می فروشم.
امیر:( قهقهه می زند)
ایوب: ( حرف امیر را قطع می کند و قهقهه می زند) رسول تو چقد از خود راضی هستی یه کلمه علمی یاد گرفتی نمی دونی چی به چیه بعد ادعای صد میلیون داری ؟
رسول: (اول ساکت ، سپس به سختی )حالا معلوم میشه
ایوب: برو مهندس بهت می خنده وقتی نتونی توضیح بدی
امیر: میخواد به فامیلیش به هر طریقی شده ثابت کنه که واقعا مهندسه(قهقهه می زند) اینجوری آبروی خودت میره بدبخت
رسول: (با لحنی ابلهانه ) شاید بهتره این داستان رو فراموش کنیم.
امیر: من فراموش می کنم ولی برای فامیلت تازه شروع میشه(قهقهه می زند )
رسول: خب بسه حالا تو هم
امیر: (پوزخندی می زند) باشه شنگول و منگول
رسول : نخود هر آش
امیر: چه رابطی داشت؟ خیلی خری می دونستی؟
رسول: آخ خدا
امیر: خیلی هفت خطی
رسول: چی ؟
امیر: گیلی گیلی (رسول رو قلقلک میدهد)
رسول : احمق دست به شکم من نزن بدم میاد
امیر: خخخخخخخ
رسول: گورت رو گم کن از جلو چشمام دور شو
امیر: چشم مهندس جوووووووون قلابی
این نمایشنامه کوتاه با موضوع لبخند رو نوشتم واسه سمپوزیم توسعه فردی:
دکتر سقة الاسلام: سلام پیرمرد چطوری؟
بیمار: هنوز گلوم درد میکنه. دکتر نتیجه آزمایش سرطان چی شد؟
دکتر سقةالاسلام: مثبته. شک نکن.
بیمار: دکتر یعنی چی ؟
دکتر سقةالاسلام: سرطان فک تایید شده و مرحله اخر هستیم.
بیمار: این چه طرز حرف زدنه دکتر؟
دکتر سقةالاسلام: پول مول چقدر داری؟
بیمار: یعنی دکتر ..یعنی چی؟ مگه میشه؟ مگه نباید یواش یواش به مریض بگید که پس نیوفته؟
دکتر سقةالاسلام: گفتم پول مول چقدر داری ؟
بیمار: واسه چی ؟
دکتر سقةالاسلام: ببین این نقشه بهشت زهراست. این قسمت جنوبی الان توی رینج ۵۰ تومان هست. دو طبقه ها ۴۰ تومنه.
شمال که بریم از ۷۵ شروع میشه. حالا یه طبقه دوست داری یا دو طبقه؟
بیمار: فرقی نمیکنه.
دکتر سقةالاسلام: خدا رحمتت کنه. من این لیستو بعد از تشخیص به بیمارام میدم. لیست هزینه های کفن و دفن. به نظرم آدم اگه بمیره هم آگاهانه بمیره خیلی بهتره تا نفس اخر رو با استرس بکشه. دقیق هزینه هاتو حساب کن. من جای تو بودم اول موجودی رو تکمیل میکردم و روزهای اخر رو خوش می گذروندم. بیمار من نباید استرس بکشه.
بیمار: بخدا داری اسکلمون میکنی؟
دکتر سقةالاسلام: نه به هیچ وجه. این داروها رو میخوری و هیچ استرسی نداشته باش. اگه کسی هم نداری رمز کارتتو بده خودم یکی از بچه های کلینیک کاراتو میکنه. ۳ چوخ دستمزد میگیره.
بیمار: دکتر یعنی واقعا تمومم؟
دکتر سقةالاسلام: بله عزیزم. گریه نکن. تموم. برو شروع کن فهرست نویسی رو از شاهین کلانتری یاد بگیر یه دوره نظم شخصی برو. لینکشو از خانم اهل ایمانی بگیر. با نظم بمیر و لذت ببر. لبخند بزن. یک درصد شاید معجزه شد. هنوز استرس داری؟
بیمار: واقعا که تو چه دکتری هستی … نوبرشو آوردی. جیش کنن تو مدرکی که به تو دادن. شیر تو همه چیز. لعنت لعنت لعنت …
دکتر سقةالاسلام: داد بزن خوبه ولی فحش نده. خانم منشی نفر بعدی لطفا بفرست تو. برو ویزیت نمیخواد بدی.
بیمار: اصلا جیش کردم تو علم پزشکی… جیش تو دکتراتون… فااااااااااژ تواین زندگی …. فاژژژژژژژژژ…
سلام
ظاهرا من در انجام تمرین دچار سوء برداشت شدم . نوشته ی قبلی اشتباه بود .
این تمرین اول منه تو سایت 😊🙏👇👇
https://www.faridehfard.ir/530/%d8%aa%d9%85%d8%b1%db%8c%d9%86-%d8%a7%d9%88%d9%84-%d8%b3%d9%85%d9%be%d9%88%d8%b2%db%8c%d9%88%d9%85-%d8%aa%d9%88%d8%b3%d8%b9%d9%87-%d9%81%d8%b1%d8%af%db%8c/
میا:ببین بابابزرگم همیشه میگفت اگه غمدار شدی و کسیام کنارت نبود، دستتو ببر زیر بغلت و خودتو قلقلک بده. اونوقت دیگه میخندی و غصه از یادت میره.
دری:تو که وقتی به دنیا اومدی بابابزرگت نبود!
میا:هوم؟
دری:چیه جوابی نداری
میا:خب من مطمئنم اگه زنده بود همین توصیه رو میکرد.
دری:تو همیشه توهم میزنی!
میا:خب راستش نمیخوام بترسونمت ولی بابابزرگم زیاد میاد به خوابم. (صدایش را ارام میکند) میدونی عکسم زیاد ازش ندیدم ولی خوب میشناسمش.
دری:نه دیگه تو واقعا یه چیزیت میشه.
میا:اصلا باشه من حرف نمیزنم تو از خنده بگو ببینم.
دری:میگم. اما قبلش بگو ببینم بابا بزرگت دیگه توصیهای نداشت؟
میا:اوم بذار فکر کنم… اها اون همیشه میگفت بخند تا خنده از اتاقت شروع بشه و برسه به کل دنیا. خودش لبخند میزنه. میدونی یه لبخند قشنگ. یه لبخندی که ادم احساس امنیت میکنه. احساس اینو داره که همه چی خوب میشه. وقتی که نگاش میکنم، میگم اره غم ابدی نیست. الکیم شده بخند تا دنیا توی خندت شریک شه.
دری:میدونی حسودی میکنم بهت. کاش منم بابا بزرگی خیالی داشتم که توصیههای خنده داری بهم میکرد.
میا:اون نه من گفتم اون خیالی نیست!
دری:اما تو یه جوری ازش حرف میزنی که انگار دیدیش.
میا:من دیدمش.
دری:توی خواب؟
میا:ای بابا اصلا خودت بیا ببنیش.
دری:چی کار میکنی؟
میا پشتش را به دری میکند و کلاه روی سر میگذار و یک سبیل مصنوعی به پشت لبش میچسباند.
میا(با تغیر صدا):منو صدا زدین؟
دری(با صدای بلند میخندد): تو دیوانهای دختر.
میا(با تغیر صدا):نوهام به خودم رفته.
دری:صدای خنده
میا:صدای خنده
buy clomid for men
معلم: چرا دست جلو دهانت گرفته ای؟
دانش آموز: آقا عادت داریم.
معلم: غلط کردی که عادت داری.
دانش آموز: آقا به خدا راست میگم.
معلم: داشتی میخندیدی.
دانش آموز: آقا نه به قرآن. برای چی بخندم.
معلم: همه معلم ها تو رو شناختن. راست می گفتن که سر کلاس کلا مشغول خندیدن هستی.
دانش آموز: کدوم خنده آقا. الکی میگن.
معلم: یعنی من هم که با دو تا چشمهام دیدم الکی میگم.
دانش آموز: آقا منظور ما بقیه معلم ها بود. نه شما.
معلم: بیا برو بیرون. فایده ای نداره. تو آدم بشو نیستی.
دانش آموز: آقا بخدا. جون مادرتون. اجازه بدین سرکلاس بمونم. از درس عقب میفتم.
معلم: به جهنم. مگه تو فکر درس و مرس هم هستی. کارت شده خندیدن به این و اون
دانش آموز: والاه من نخندیدم
معلم: پس چرا دست جلو دهنت گرفته بودی.
دانش آموز: آقا نمیشه بگم.
معلم: یا بگو یا از کلاس پرتت میکنم بیرون.
دانش آموز: آقا نمیشه. شما ببخشید.
معلم: نمیشه. تا نگی نمیشه. یا باید بری بیرون از کلاس یا اینکه راستش رو بگی.
دانش آموز: آقا آخر کلاس بوی بد میاد.
به نام خدا
با سلام و احترام
(مناظره فرفری ها به وقت ۷ صبح ۱۳ خرداد ماه ۱۴۰۰😍😁)
ن/ سلام خندون من، سلام مریم جون صبحت بخیر عزیز☺
م/سلام صبح بخیر نسرین جون خوبی؟؟
ن/ممنون گلم عالی هستم ساعت ۵/۵بیدار شدم بخش اول کتاب خواستن توانستن نیست رو خوندم
م/باریکلا
ن /راستی چه بانوی شیکی هستی گلم، به قر و فر موهات چقدر خوب می رسی، آفرین لذت می برم
م/کلمه قر و فر رو دوست دارم😍،
نه اون قدرا ولی خب حواسم به موهام هست
ن /گفتم یه کلمه بنویسم به فرفری بیاد😁😁😁
م/😍😍😍
ن/موهای منم مثل خودت فرفریه😍
م/من از روی عکس متوجه نشدم☺
ن/درسته تو عکس فرفری نیستم، وقتی موهامو می شورم، روز اول فرفرین،اولین باری که شونه میزنم فرشون می پره😊
برای جلوگیری از پریدنشون باید موس مو استفاده کنم😁
م/ طبیعیه تا حدودی
دل به پیچ و تاب نمیشه بست😁
ن/آره واقعا،
دخترم دنیا،مادربزرگم ،عمه هام هم فر فرین، یه فرایند فراگیر پیچ پیچی😁
م/عزیز دلم دختر داری؟ اونم فر فری😍
ن/اره گلم البته فر موهای دنیا، شبیه باباشه یه کم موج درشت تری نسبت به من داره
بابای دنیا پسر عممه
فرفری ها، دورمون رو فرا گرفتن
عامل ژنتیک اصل ماجراست و دست بردارنیست😁
انگار میخاد هفت نسل و نتیجه ادامه داشته باشه😁😁
م/بابای منم در جوونی موهاشون خوش حالت بوده
ن/فرفری بودن؟
م/ آره فر درشت، خوش حالت طاق میزدن، مدل رایج اون زمان
من کیف می کنم عکساشونو می بینم
ن/چه باحال
م/آره
ن/ای بابا ، اصل مطلب رو چرا یادم رفت، بابام هم فرفریه، از نوع درشتش😁
م/یاد یه جوک افتادم، یکی تو بایو اینستا نوشته بود، یه دوست کله فر نداریم تو موهاش کیک بپزم😁😁😁😁😁
ن/وای چه حرف عجیبی، ملت چه تصوری از مو فرفریا دارن🤔😁
م/😁😁😁😁😁
ن/یکی از دختر خاله هام مدل موهامو خیلی دوست داره ، دست میکشه بین موهام و میگه کاشکی موهام مثل تو بود ، بهش میگم ای بابا مهسا جون،اگه بدونی موی فر چه دنگ و فنگی داره
موهای به این لختی و خوش حالتی داری، من اتفاقا موهاتو خیلی دوست دارم
م/آره آواز دهل از دور شنیدن خوش است
آره خواهر
ن /گلم برای مراقبت از پیچ و تاب خوشگلت چی استفاده می کنی؟
م/یعنی چی مراقبت! برام بیشتر بنویس
ن/مثلا ماسک مو روغن، دوفاز از این دست محصولا
م/آهان
تو بگو چی می زنی؟
تا ببینم شبیه هم کار می کنیم
ن/چه جمله معروفی ! تو چی می زنی😁😁😁
من شامپو عسل، ماسک ابکشی زیتون، موس مو ،دوفاز ارگان
م/من نرم کننده ماسک آبکشی کرم سینره، موس مو، دوفاز ارگان هرزگاهی که یادم بیاد
ن/گلم نرم کننده استفاده نکن، همون ماسک آبکشی کافیه، نرم کننده به مروز زمان باعث ریزش مو میشه
م/چشم ممنون از انتقال تجربه
ن/چشمت سلامت گلم
ماسک آبکشی روغن های گیاهی عالیه آبرسان و تقویت کنندس
روغن آرگان در صورتی که موهات آسیب دیده باشن عالیه
م/نشنیده بودم ، مرسی که گفتی تو کارت درسته
ن/ممنون گلم، ببین تو رو خدا ساعت هفت صبح وسط یه مناظره به دوست فرفریم مشاوره میدم، فکر کنم عادت شده برام😁
گلم من مشاور محصولات پوست و مو هستم
م/مشاور پوست و زیبایی😍😍😍
ن/آره گلم
م/دیدم خیلی متخصصی
به به😍😍
ن/نظر لطفته عزیزم
م/خب الان یه سوال
؟؟؟
چی بگیرم برای آبکشی
ن/روغن های طبیعی مثل آرگان ، زیتون ، خشخاش خوبن ، بستگی داره جنس موت چی باشه
،گلم میخای فرم مشاوره رو برات بفرستم تیپ پوست و موهات دقیق تر مشخص شه
م/نه میدونم، جنس موهام خشکه
گفتم دوستانه بهم بگی
ن/موهای منم جنسشون خشکه معمولا موی فر آب کمتری تو خودش ذخیره داره، از ماسک زیتون استفاده می کنم
همون موقع گره های مو رو باز میکنه و موهام نرم میشه، این مارکی که من استفاده می کنم بوی آدامس هلویی میده
م/چه مارکی
ن / مورال اپ
م/رایحه هلو وسوسه کننده است
،خیلی از این رایحه خوشم میاد برای ماسک صورت هم از این رایحه استفاده میکنم
ن/آره عطر هلو بی نظیره،
راستی این ماسکم رایحش مثل ادامس پولوی قدیمه، معرکس، کلا میرم به چند سال قبل
م/دقیقا،نسرین عزیزم، ممنون از پیشنهادات و انتقال تجربه
ن/خواهش می کنم گلم، هر وقت سوالی در این زمینه داشتی ازم بپرس در خدمتم
م/حتما
ن/قربونت برم، شاداب باشی عزیزم
م/خوشحال شدم بابت هم صحبتی دوست و مشاور پوست و زیبایی
روزت بخیر،
کارت حرف نداره
موفق باشی
ن/راستی مراقب فرفریای خوشگلت باش
م /شما هم همینطور
ن /ممنون گلم موفق و پیروز باشی عزیزم😍
مجید: لبخند می زند و چایش را می نوشد.
سمیرا:چرا می خندی؟
مجید:می خندد.
سمیرا:باز خُل شدی؟
مجید:باز شروع کن(می خندد)
سمیرا:به من می خندی؟
مجید:چرا به تو؟ حالم خوبه می خوام بخندم.
سمیرا:حتما یک چیزی هست که می خندی!
تو هر موقع اینجوری می خندی بعدش منو غافلگیر می کنی.نکند برای من هدیه خریدی؟
مجید:نه آقاجان! از این خبرا نیست.دلم می خواهد بخندم.
سمیرا:می دانستم.ما از این شانس ها نداریم.
مجید:عجب حالیه!
بابا بخند ب روی دنیا،دنیا ب روت بخنده.
خدا رو شکر شما رو دارم،زندگیم آرومه دلم می خواد شاد باشم بخندم مگه بده؟(بلند می شود و شروع ب رقصیدن می کند
بخند ب روی دنیا دنیا ب روت بخنده)
سمیرا:(چپ چپ نگاهش می کند)کاش همه مثل تو بی خیال بودن
مجید: یعنی چی؟ هر کی بخنده بی خیاله؟
سمیرا:خوبه هنوز شغل درست درمونی نداری، اگر داشتی که حتما قهقهه می زدی.
مجید : نزن این حرفا رو سمیرا.خدا بزرگه، دو روز دنیا زنده ایم بزار شاد باشیم.تو هم بخند؛ وقتی می خندی قشنگتر میشی.
سمیرا:(کنترل را برمی دارد و روی مبل می نشیند، تلویزیون را روشن می کند)
تلویزیون:جامعه روانشناسان ب این نتیجه رسیده اند که خندیدن موجب درمان بسیاری از بیماری ها می شود، آنها می گویند حتی اگر دایلی برای خندیدن ندارید، ژست خندیدن ب خود بگیرید این باعث می شود تمام روز را سرحال باشید و…
سمیرا: اینها از حال مردم چ خبر دارند؟ (تلویزیون را خاموش می کند)
مجید: می خندد.
ناظم مدرسه برای بیدار کردن دو دانش آموز تنبل وارد خوابگاه شد.
ناظم: یالا بلند شید، کله پوک ها
دانش آموز اولی: واسه چی بلند شیم؟؟
ناظم: مگه نمیدونید ساعت چنده؟
دانش آموز دومی: اگه میدونستیم که از تو نمی پرسیدیم.
ناظم: مزه نریز مسخره، تکون بدید لاشه تون رو.
دانش آموز اولی: معلم تاریخ ما این ساعت نمیاد.
ناظم: نمیاد که نمیاد! حالا شما باید از شب تا الان بخوابید؟
دانش آموز دومی: پس از شب تا کی بخوابیم؟!
دانش آموز اولی:هههههههه
ناظم: 😡👊
-میگما… این فیلمه خیلی خنده داره چرا نمیخندی تو؟
-خیلی وقته نمیتونم.
-نمیتونی؟! کاری نداره که…
-برای تو آره ولی برای من نه
-حالت خوبه؟
-من بلد نیستم حتی لبخند بزنم.
-چرا؟
-از وقتی که بچه بودم زندگی مشکلاتش رو خراب کرد رو سرم؛ همون موقع خندیدن رو هم فراموش کردم.
-نباید فقط موقعی که خوشحالی بخندی… حتی گاهی لازمه به بدبختی هامون بخندیم و…
-سخته
-آره ولی امتحانش کن. یه بارم که شده مشکلاتت رو همراه با یه لبخند ساده حل کن و اون وقت میبینی که معجزه میکنه.
لبخند تو خلاصه خوبی هاست
لختی بخند خنده گل زیباست (قیصر امین پور)
_حالت خوبه ؟ +نه _اتفاقی افتاده ؟ +امروز رییسم باهام دعوای لفظی کرد _خوب به تو چه حسی دست داد ؟ +خیلی ناراحتم _این اتفاق کی رخ داد ؟ +صبح _الان ساعت چند هست ؟ +۸ شب _چرا این همه مدت درگیری ؟ +خوب ناراحت شدم _میدونی میتونی بخندی و فکرشو رها کنی ؟ +دلت خوشه ها … _همین الان بخند، قهقه بزن، اصلا چرا از صبح نخندیدی ؟ +خخخخخحخ _خوبه خوبه بخند +هههههه _الان بهتری ؟ +آره یه جورایی
– خنده داره؟ دستمو بگیر پاشم، اه بستنیه گند زد به شلوارم.
– وای وااای عالی بود! وسط بحث جدی یهو تلپی افتادی زمین! پاشو بابا چیزیت نشده که لوس نشو.
– فکر نمیکنی درست نیست به کسی که میافته زمین بخندی؟
– تو کی انقدر حساس شدی؟ اگه غریبه بودی که نمی خندیدم بهت.
– کلا به نظرت لازمه اینجوری جیغ و ویغ کردن تو خیابون؟ تا صد کیلومتری همه داشتن نگاه میکردن.
– خب نگاه کنن، آدما به چیزای مهمتری فکر میکنن. یه دختر که داره تو خیابون میخنده زود یادشون میره.
– یعنی نمیخوای قبول کنی آبروبری؟ هر چند دقیقه یه بار دلم میخواد یه جوری رفتار کنم انگار باهات نسبتی ندارم. بد نیست یکم ملاحظهی دیگرانو کنی.
– ملاحظهی دیگران با نخندیدن؟! اونا نهایت چند ثانیه مجبورن به جیغ جیغای من گوش بدن و شایدم اگه اعصابشون ضعیف باشه یا اصلا آدمای شوخطبعی نباشن یه فحشی بدن و برن. اما من کل روزم با این خندهها ساخته میشه. بعدم چطوره بری یقهی دادزنای در مغازهها و وانت ضایعاتیای تو کوچهها رو بگیری بگی ملاحظهی مردمو کنن؟ کسی که با خندیدن مشکل داره درواقع با خودش مشکل داره. یا بیش از حد به قضاوت بقیه فکر میکنه. اینکه شهلا خانوم و احمد آقا تو چند لحظه در مورد من چه فکری میکنن چه اهمیتی داره؟
– ببین…
– نه وایسا. چه اهمیتی داره وقتی دیگه هرگز قرار نیست با این آدمای دورت تو یه مکان قرار بگیری؟ حتی اگرم قرار بگیری مطمئن باش نه تو اونارو میشناسی نه اونا تورو. زیادی خودتو بزرگ میبینی. هیچکس اونقدر که فکر میکنی به تو اهمیت نمیده.
– ببین من مشکلی با خودم و بقیه ندارم. از قضاوت کسی هم نمیترسم. من فقط به نظرم بلند خندیدن تو خیابون کار قشنگی نیست. جلب توجهه. همین. بستنیتم بخور کج شده.
– قشنگ؟! چطور میتونی بگی خندیدن قشنگ نیست؟! چطوره با تف کردن و دست تو دماغ کردن و متلک انداختن تو خیابون مقایسه ش کنی تا ببینی کدوم قشنگه کدوم نیست؟! در مورد جلب توجهم باید بگم شاید فکر میکنی هرکی میخنده میخواد توجه تورو جلب کنه به خاطر همین برداشتت اینه. مهم نیست بعضیا برای جلب توجه میخندن یا نه. اما قطعا همه برای جلب توجه نمیخندن. آدما میخندن چون خنده یه راه ابراز احساساتمونه. نیازی نیست انقدر پیچیده ش کنی. و اینکه…
– چی شد؟
– فهمیدم… حسادت! شاید حسودیت میشه که من میتونم به راحتی احساسمو بروز بدم و به چیز دیگهای فکر نکنم. تو به این آزادی من حسودیت میشه!
– احمقانه ست! همهی آدما هروقت اراده کنن میتونن بخندن، این که حسادت نداره!
– نه تو نمیتونی. تو توی ذهنت یه سری مانع درست کردی، به خاطر دیگران به خودت حق نمیدی بخندی و همینطور بقیهی آدما… واااای بستنیم افتااااد! شالمو کثیف کرد!
– هه هه هه. گفتم داره آب میشه!
– کوفت! بستنی نفرین شده!
13/4/1400
زمان : نیمه شب
مکان : اتاق خواب
من : چند شبه باهم حرف نزدیم
کرونچه: خودت برام وقت نگذاشتی درگیر بابا و مامانت بودی
من: آره خیلی ترسیده بودم فکر کنم داشتی اون روت رو بهم نشون میدادی که یکم بترسم . من تحمل ندیدن پدر و مادرم رو ندارم تورو خدا با ما این کارو نکن .
کرونچه : بزار امروز دکتر بیاد ببینم چی میگه و ببینه من تا کجاها پیش رفته ام این دکترا نیومده منو برمی گردونند
من: دست از سرشون بردار
کرونچه : به یک شرط دست بر می دارم اگه گفتی؟
من: نمی دونم حتما داروهاشون رو بخورن
کرونچه : نوچ!! بخندند!!!
من: بخندن که نفسشون می گیره ! تازه فشار خونشون هم بالا می ره
کرونچه: وای از دست شما آدم ها همه اش فکرهای منفی تو کاسه تونه . بابا بخندن اندروفین خونشون بالا میره احساس شادی و نشاط می کنند و بیماری یادشون می ره تازه طبق تحقیقات پزشکی باعث درمانشون هم میشه
من: خوب دکتر شدی ها ! از بس تو بیمارستان ها چرخیدی همه چی هم یاد گرفتی می گفتنویروس هوشمندی هستی نمی دونستم تا این حد
کرونچع : خنده تنها درمانی هست که من نمی تونم روش اثر داشته باشم
من: ما آدم ها میگیم خنده بر هر درد بی درمان دواست . می دونی من اینو حس کردم . وقتی پسر دومم به دنیا اومد خیلی درد داشتم و ناراحت بودم. بچه داشت خفه می شد و خدروشکر نجات پیدا کرده بود. اگه بچه چیزیش می شد من افسردگی می گرفتم . خیلی اون صحنه خفگی بچه برام دردناک بود. ولی می دونی بعدش چی شد؟
کرونچه: کشتی مارو بگو چی شد؟
من: بعد از یک هفته که به بچه سرم انتی بیوتیک و اینا زدن و حال بچه خوب شد آوردنش که بهش شیر بدم. وقتی بغلش کردم بهم لبخند زد و شیر خورد . نمی دونم اون لبخند رو کی یادش داده ولی من تمام دردهام یادم رفت و چنان شعفی گرفتم که نمی تونی تصور کنی! راست می گن که خنده بر هر درد بی درمان دواست. واقعا بچه ها وقتی به دنیا می آن چطور فرق خنده و گریه رو می فهمند.
کرونچه: به نظر کرونچک من هم دنیا بیاد من همین طور خوشحال میشم.
من: یعنی شما زاد و ولد هم دارید ! جان خودت دست از سر ما بردارید
کرونچه : کجای کاری موج پنجممون که عمو دلتا باشه هم داره میاد ( و قهقهه می زنه)
من: می دونستی 5 نوع لبخند داریم؟ لبخند پاداش، لبخند ووابسته(ارتباط اجتماعی)، لبخند سلطه، لبخند دروغگو، لبخند حزن انگیز، لبخند مودبانه، لبخند معاشقهريال لبخند شرم، لبخند ژکوند(مهماندارهای هواپیما)، لبخند هوشمند و …
اگه بخوام از انواع لبخندها بگم باید خوابت ببره . ما ادم ها زبان بدن فراوانی داریم.
کرونچه : شما ادم ها خیلی پیچیده اید اینو که قبلا بهت گفته بودم.
تمرین دیالوگ نویسی برای اولین جلسه سمپوزیوم توسعه فردی با موضوع لبخند
– عجب روز مسخره ای شده ها، از صبح که از خواب بیدار شدم مثل احمق ها یه لبخند بزرگ روی لبم نشوندم و هیچ کاری هم نمی کنم که یوقت لبخندم خراب نشه.
+ وا خوب پس چطور به من زنگ زدی؟
– ها ها ها. راست گفتی ها. ولی اخه تلفن کردن که کاری نداره بقیه کارا منظورم بود.
+ خوب چه کاریه به جای لبخند زدن به کارات برس.
تو مگه سر کلاس سمپوزیوم توسعه فردی نبودی؟
+ نه. من خواب مونده بودم. چطور مگه؟ موضوع چیه؟
بابا پس حسابی از مرحله پرتی. موضوع جلسه اول لبخند بود. دارم لبخند می زنم ببینم تصنعیش کار ساز هست یا نه.
+ نمی فهمم منظورت رو؟ یعنی چی کارسازه یا نه؟
راستش استاد می گفت یکی از راه های کم شدن تنش لبخند زدنه.
+ اهان از این لحاظ. حالا کم هم شده؟
ها ها . چه جورم. اصلا تنش ندارم. کلی کار عقب افتاده دارم، الکی فقط می خندم. برای نوشتن صفحات صبحگاهی آنقدر خندیدم که یه بالشت محکم از تو اتاق خواب پرت شد رو کله ام و یه فحش ابدارم اول صبح نوش جان کردم.
+ نوش جانت. کی پنج صبح پا میشه می خنده؟
هه هه. من دیوونه. ولی خدایی نمی دونی چه کیفی کردم. بعد اونم نیم ساعت داشتم به پرتاب بالشت که انقدر دقیق بود می خندیدم.
+ دیوونه. خدا نکشتت انقدر خندیدی. منم خنده ام گرفت.
الان یکی هم پیدا میشه یه تفنگ روی شقیقه تو میزاره و میگه خفه خون بگیر بزار بخوابیم.
+ تفنگ رو از کجا اوردی؟
تفنگ چخوف بود دیگه؟
+ یا حضرت عباس، چخوف رو کجای دلم بزارم. اون اینجا چه می کنه؟
چه بدونم از دست این استاد شاهین باز قیمه ها رو ریخت تو ماستا. وسط بحث خنده یه تفنگ هم اورد وسط . منم که سرخوشم همه چی رو به هم می بافم.
+ خیلی خندیدی، خل شدی ها برو یکم به کارات برس.
باشه پس تو چرا داری می خندی؟
+ خوشم اومده. استرسم کم شده. از دیشب عزای امتحان امروز رو گرفته بودم. صبحم اصلا حالم خوب نبود. زنگ زدی انقدر مسخره بازی در اوردی به کل استرسم یادم رفت.
راستی؟ امتحان چی داری؟ ساعت چند؟
+ هاها ریاضی ساعت یازده.
خره الان که یازده و نیمه
+ شوخی می کنی؟
نه بابا چه شوخی دارم. پرید نه؟
+ (خنده و گریه در هم می امیزد.) خدایا شکرت. اخیش یعنی رد شدم رفت. حالا انتخاب دیگه ای جز رشته ادبیات ندارم.
چی میگی دیوونه؟ امتحان ندادی. بابات کله ات رو میکنه.
+ ها ها ها. دیگه مهم نیست. خدا هم نمی خواد من برم رشته ریاضی.
خنده با تو چه کرد.. پاک خل شدی رفت. تا نو شریک جرمت نکردم برم روی تمرینم کار کنم.
+موضوعت چیه؟
در مورد یه شعره.
+ چه شعری؟
یه مردی بود که لب نداشت.
+ آشناست.
اره عشق ادبیات! به نظرم برو ریاضی. مال احمد شاملو دیگه. اینو همه می دونن. یه مردی بود حسین قلی چشماش سیاه، لپاش گلی. غصه و قرض و تب نداشت اما باسه خنده لب نداشت. خنده بی لب کی دیده، مهتاب بی شب کی دیده. لب که نباشه خنده نیست پر نباشه پرنده نیست. طولانیه
+ قشنگ بود. واجب شد برم ادامش رو هم بخونم. حالا تو چی می خوای درمورد این شعر بنویسی.
می خوام ببینم لب لازمه خنده است؟ نمیشه بدون لب خندید؟
+جالبه. ولی این که دیگه فکر کردن نداره. لازم نیست چیزی درباره اش بنویسی. خنده یه چیز درونیه. تو برق چشم ها هم دیده میشه.
اره توی رقص و تک تک اجزا و حالات بدن دیده میشه. اما بازم میشه یه چیزی از توش در آورد.
+ راستی چرا شاملو گفته خنده بی لب نمیشه؟
اون حرف از دید حسین قلی بوده، بعد در خلال شعر میگه که حسین قلی غصه خورک خنده نداری به درک خنده که شادی نمیشه عیش دومادی نمیشه. دله خنده سر پشک خره خنده دل تاج سره خنده لب خاک و گله خنده اصلی به. و این حسین قلی برای رسیدن به خنده راه زیادی رو طی می کنه و سختی های زیادی می کشه و اخر شعر تموم چیزایی که برای خندیدن رفته بود سراغشون تا لبشون رو به امانت بگیره بهش میگن.« ای خنده خنده خنده رسیدی به عرض بنده؟ دشت و هامونو دیدی؟ زمین و زمونو دیدی؟ انارگلگون می خندید؟ پسته خندون می خندید؟ خنده زدن لب نمی خواد؟ داریه و دمبک نمی خواد یه دل می خواد که شاد باشه از بند غم ازاد باشه
+ خیلی خوب بود. برو تمرینت رو انجام بده منم برم سمپوزوم رو گوش کنم شاید منم تونستم یه کاری کنم. ها ها
عمرا تو برو بخواب ها ها ها
+ دلیل اون لبخند مضحکِ روی صورتت چیه؟
_ پیشنهاد استادم بود.
+ استادت گفته یه لبخند بذاری گوشهی لبت که شبیه دیوونه ها باشی؟
_ مگه دیوونه ها بد هستن؟
+ نه، اما تو که دیوونه نیستی!
_ لبخند زدن ربطی به دیوونه بودن نداره که.
+ آخه لبخند تو خیلی مسخره است!
_ از همون اول مسخره بود؟
+ نمیدونم، ولی هرچی داره زمان میگذره لبخندت احمقانه تر میشه.
_ خب فکر کنم واسه اینه که دلم میخواد از دست تو عصبانی بشم ولی خنده رو، جایگزین کردم.
+ از دست من عصبانی بشی؟ بیا و خوبی کن…
_ تو چه خوبی کردی؟
+ خواستم کمکت کنم این لبخند احمقانه رو برداری از روی صورتت!
_ لبخند من از اولش احمقانه نبود که.
+ تو یه آدم احمقی، پس لبخندت هم احمقانه است.
_ توجه کن به لبخندم! احمقانه تر نشد؟
+ اوه اوه… دیگه هیچ فرقی با یه احمقِ دیوونه نداری!
_پس حرف زدنت رو تموم کن.
+ چرا؟
_ چون دیگه بیشتر از این نمی تونم لبخندم رو کش بیارم.
+ خدا شفات بده.
_ وای وای، دیگه نمیتونم خودم رو کنترل کنم…
( صدای خنده اش به آسمان میرسد)
آزاده : آماده باش امروز میخواهیم برویم به یک دورهمی از دوستان خواهرم
من: آخه نمیشناسم هیچ کدوم از آن ها را
باید بنشینم یک گوشه وفقط نگاه کنم ، خسته میشوم
آزاده : از همین الان جبهه گیری نکن که بخواهی یک گوشه بنشینی ؛ آشنا میشوی ، صحبت میکنی …
من:چطور میتوانم با چند نفری که تا حالا ندیدمشون به این سرعت دوست شوم وصحبت کنم ؟
آزاده : همه روابط بین آدم ها به حس درونی خودمون ربط داره ، اگه خوشحال وشاد باشیم ، به راحتی میتوانیم حس خوب خودمون را به دیگران انتقال دهیم .
من: خوب اول باید در یک جمع شاد باشم تا خوشحال شوم .
آزاده : اصلا اینطوری نیست ، شادی را خودت برای حال خودت مهیا کن
من: چطوری ؟
آزاده : باید از احوال خودت آگاه باشی
باید ببینی چه کارهایی تو را خوشحال میکند
همان کارها را انجام بده
ببین از چه چیزهایی لذت میبری
واینکه وقتی در یک جمع دورهمی نشستی
راحت باشی ، به خودت سخت نگیری
راحت بتوانی ارتباط،برقرار کنی .
من : خب ، اگه من بیام وبهم خوش نگذره چی؟
آزاده : ذهن خودت را آماده کن برای خوش گذراندن وشاد بودن .
من : شادی از نظر تو در یک جمعی که نمیشناسی چی میتونه باشه؟
آزاده : تو خیلی راحت بایک لبخند کوتاه در برخورد اول میتوانی آغاز گر یک رابطه باشی
من: لبخند زوری ؟ لبخندی که نمیاد
آزاده : هر وقت هر انسانی یا هر دوستی یا هرکسی که با تو هم سفر یا هم صحبت یا همکار باشد با نگاه مهربانت ویک لحن ساده دور از تمام دلواپسی ها واسترس ها میتوانی
یک ارتباط خوب وبه یاد ماندنی برای خودت بسازی
من : تو خیلی راحت میگویی .اینطوری نیست!،
آزاده : تو بخواه ، ناخودآگاه تو ، برایت بهترین دوست وبهترین رابطه را فراهم میکند
صدای رادیو: «بخند به روی دنیا دنیا بهت بخنده..» رادیو خاموش میشود.
سارا: برو بابا دلت خوشه ها مگه چیزی هم واسه خندیدن هست. مگه میشه شاد بود؟
میترا: میتونه باشه.
+تورو خدا دوباره شروع نکن این حرفای انگیزشیتو.
– انگیزشی نیست خب حقیقته.
+ اهان باشه بهش میگم.
– ببین چیزی رو قبول نداری که نباید بگی نیست.
+ وقتی نیست بگم هست؟
– مطمئنی که نیست؟ به نظرت نمیشه پیداش کرد؟
+ از شدن که میشه ولی اینجا نمیشه.
– مطمئن باش اگه قرار باشه جایی پیداش کنی همینجاست.
+ دیدی گفتم باز میخوای حرف انگیزشی بزنی!
– مگه انگیزه داشتن بده؟
+ اگه پوچ و بیمعنی باشه آره. بده! شما ریدی تو لیوان میگی نیمه پرشو ببین!
– اگه همچین چیزی تو لیوان باشه من اولی میگم لیوان رو بنداز دور. ولی وقتی عینکت قهوه ای باشه همه چیزو اون رنگی میبینی.
+ الان آهنگ سوس ماس باید پخش میشد.
– موافقم.
+ شب بریم سینما؟
– فیلمش خنده داره؟
يکي از دلايلي که ممکن ترس در نوشتن ايجاد کند، اينست که فرد، مساله اي را درک کرده، اما ممکن است تجربه نکرده باشد و يا حتي تجربه کرده باشد و نوشتن در مورد آن، اين دغدغه را به وجود بياورد که ممکن است ديگران او را قضاوت کنند.
– چه شد، انگيزه ات رفت؟
– از آن موقع که منتظر تاييد ديگران بودم
سلام
این لینک طنز نویسی بصورت دیالوگ در سایتم ، بانام آنکِلیناکولی است.
https://www.faridehfard.ir/519/%d8%a2%d9%86%da%a9%d9%90%d9%84%db%8c%d9%86%d8%a7%d9%85%d9%88%d9%84%db%8c/
دیالوگ نویسی
شادی: بیابنشین کنارم باتوکاردارم.
من:ولم کن، من باتوکاری ندارم.
شادی: توبیابنشین، باشه قبول، حرف نزن، فقط گوش کن.
من: بیانشستم،ها.
شادی: دلت میادبامن اینجوری حرف بزنی، منی که سالهای زیادی کنارت بودم، کلی خاطرات خوب ،خوش ،پرازشادی ولبخندراباهم تجربه کردیم.
من: امروزکه هیچ کدام ازآن خاطرات وجودندارند، چه فایده آخه؟
شادی: ببینم توفکرمیکنی مقصرمن هستم، که تودیگه حتی لحظه ی شادی راتجربه نمیکنی، مثل تمام آن سالهای که لبخندازرولبت پاک نمیشدوآنقدرخوشحال وشادبودی که انگاردنیامال توبود.
من: بایادآوری خاطرات گذشته چیزی تغییرنمیکنه، همه اون روزها تمام شدندودیگروجودندارند.
شادی: باشه، تودرست میگی، اون روزها دیگه وجودندارند، اماآیانمیشه دوباره روزهای پرازشادی ولبخندراساخت؟
من: هیچ دلیلی برای لذت وخوشحالی وجودنداره، نمیبینی، نکنه توهم کورشدی، چشاتوبازکن وخوب ببین، همه زندگی مرا تیرگی وتاریکی پرکرده است.
شادی: میخای یادت بندازم باچه چیزهای لبخند وقهقه های مستانه سرمیدادی، یه لحظه فکرکن ببین الان نمیتونی دوباره اونهاراوارد زندگیت کنی.
من: دیگه نمیخام، دوست ندارم چیزی رابسازم وبازهم به ویرانی برسه.
شادی: باشه، توحق داری ناراحت وغمگین باشی، ولی فکرنمیکنی برای برگشتن به روزهای خوب وخوش بایدتلاش کنی وقدمی برداری. اصلا میدونی چراتوآینه به خودت نگاه نمیکنی؟
من: دلیلی برای شادبودن ولذت بردن اززندگی وجودنداره.
شادی: من این جمله توراباورندارم، تاحالا به نورسفیدی که به قلبت میتابه توجه کردی؟
من: کدام نور؟
شادی: همان نورامیدی که بارهاتورابه سمت شادی ولبخندسوق میده وهزاران بارتلاش کردتابتونه لبخندرابه زندگی توهدیه کنه، اما توحتی حاضرنشدی اونوببینی. از چی داری فرارمیکنی، میدونی شادبودن وشادزندگی کردن حق همه موجودات دردنیاست و باید برای ورودش به زندگیت توهم قدمی رابرداری و اونوحق خودت بدانی.
من: دلم برای خودم تنگ شده؟
شادی: درسته، همینه،خودت، پاشوآینه اتاقت سالهاست که چشم انتظارلبخندتوست.
✍شهنازنادری
+دلم برایش سوخت. نگاهش کن. تنها آنجا نشسته است.
-من که اینطور فکر نمیکنم. نگاهش کن میخندد.
+نه نمیخندد.من که اینطور نمیبنیم.
-شاید تو نمیبینی اما برق چشم هایش اینجا را نورانی کرده.
+مگر میشود؟!برق چشم هایش را چطور میبینی؟
-از زمانی که تنها شدم، فهمیدم میشود خندید بدون آنکه کسی ببیند.
+محض رضای خدا…این ها را چه کسی باور میکند!؟ خیال بافی را کنار بگذار. آن بدبخت هم دیگر نمیتواند بخندد حتی اگر آن تنهایی ای که تو در موردش میگویی وجود داشته باشد.
-تو هم تنهایی. ولی دیگر نمیخندی.
+چرت نگو. من خوبم. شادم و تنها نیستم.
-باشد. حرف، حرف توست.
+چرا بامن مخالفت نمیکنی؟
-چون میدانم حال که عصبانی هستی، در تنهایی ات هزاران بار بیشتر ناراحت خواهی شد. ببین روزها میگذرند و جایشان را به شب ها میدهند. و تنها کسی که نمیخندد، درد شب ها را میفهمد. و من میدانم این درد چگونه خواهد بود… گریه خواهی کرد و هیچگاه نخواهی خندید. حتی اگر بر لب هایت تبسم نقش بسته باشد اما هیچگاه چشمانت از خنده نورانی نخواهد شد.
+”برای کسی چون من از گذشته مگو که درد خاطره را خاطره دوا نکند”
-خوب خواهی شد. شاد خواهی بود. و چشمانت زمانی که حتی نمیخندی لبخند خواهد زد؛ تنها کافی ست بخندی.
خندید و گفت :
تو هم بخند .
از قدیم گفتند خنده بر هر دردِبی درمان دواس
گفتم :
من مثل تو الکی خوش نیستم نمیتونم بیخودی بخندم.
دوباره خندید و گفت :
اینبار کشدارتر و با سکتههایی میانحرف زدنش،
منکه الکی نمیخندم این همه موضوع خندهدار وجود داره یه نگاه به دور برمون بنداز
آخه تو ..
آنقدر چدی گفت که من واقعا دوربرم را نگاه کردمچیزی ندیدم به جز جمعیتی از آدمهای معمولی که از سر و کول هم ….
گفتم :
اصلا به من چه که تو مدام میخوای بخندی
من دوست دارماینطوری باشم فکر میکنم بهتره
نگاهی عمیق بهمن انداخت و گفت:
فکر کردی من این چیزا حالیم نیست که نباید به کسی خندید
نخیر آقا منم میدونم که باید با هم بخندیم نه به هم
دستش را انداخت دور گردنم و شروع کرد بلند بلند خندیدن طوری که لرزههای خندش من را هم میلرزوند انگار هر دو داریم میرقصیم از اینحالت خندم گرفت و منم شروع کردم خندیدن
گفت آهان حالا شد دیدی تو هم میتونی بخندی
گفتم من به خندههای تو و دیونهبازیات میخندم وگرنه سبکسر نیستم .
گفت :
سبکسر چیه پسرجان میگم بخند بلکه صدات به کائنات برسه فکر کنه خوشیم برامون خوشی جمع کنه.
مگه نمیگن هر کاری که بکنی کائنات هم میره عین اونو برات جور میکنه پس یالا بخند .
دیگه کمآورده بودم دلم میخواست از ته دلم بخندم
گفتم باشه میخندم اونم به خاطر دل تو
هر دو تامون دست به گردن تو پبادهرو راه میرفتیم و بلند بلند میخندیدیم جمعیت از کنارمون با خنده و شوخی رد میشدن
آرنجم را فرو کردم تو پهلوش و گفتم
وای ببین شوخی شوخی مردم را وادار کردیم به خنده .
مارو نبرن دیونه خونه؟
گفت :
بهتر اونجا دیگه هر چی هم بخندیم دیگه کسی نیست بگه چرا میخندی چون فکر میکنن دیونه شدی
بشگنی زد و گفت:
بیا بریم دیونگی هم عالمی داره
دیگه همه چی از یادم رفته بود و تموم دعواهای اون روز را فراموش کردم.
با صدای بلند میخندیدم و میگفتم بخند تا دنیا به روت بخنده
-امروز خیلی کم خندیدی پگاه.
-سؤالی که پیش میاد اینه: اصلا خندیدم امروز؟
-آره، وقتی که استاد داشت داستان تفنگکشی توی ترافیک رو تعریف میکرد خندیدی.
-بعدش چی؟
-اونقدر درگیر درست کردن پورتفولیو شدی که نتونستی حتی بهش فکر هم بکنی. من داشتم از دور نگاهت میکردم پگاه. به نظرم یه تغییراتی کردی. مثلا اینکه متمرکزتر شدی. شیش ساعت مدام داشتی یه کار رو انجام میدادی و فکر میکنم قبلا اصلا نمیتونستی توی فکرت همچنین کاری بکنی.
-درسته. انجامش دادم. اما الآن خیلی خستم. الآن باید منوتو در مورد لبخند با هم حرف بزنیم. اینکه چرا انقدر خندیدن خوبه.
-من فکر میکنم خندیدن باعث میشه مویرگهای مغزم از درد نپکن.
-دوباره میگرنت عود کرده؟
-آره، و باور کن چقدر دلم میخواد تا دو روز نه به صفحهی موبایل نگاه کنم و نه سیستم.
-میفهمم، اما ما باید در مورد خندیدن دیالوگ بگیم!
-چرا میزنی منو؟ خیلی خب بگو. شروع کن.
-اوم، فقط یه سؤال. فکر نکنم طنز بشه. اشکال که نداره؟
-معلومه که نه. اونی که استاد فرستاده بود یه نمونهی عالی بود. ما فقط میخوایم یکم چرتوپرت تحویل هم بدیم پگاه.
-اکی. شروع شد. اون رازی که در مورد خندیدنت بهم گفتی رو یه بار دیگه بگو.
-من وقتی که یه نفر داره روی اعصابم راه میره و ازم ایراد میگیره و مثلا داره به نفع خود من کار میکنه شروع میکنم به خندیدن.
-اصلا نفهمیدم که منظورت خانوادهته!
-هر چی. من واقعا میخندم. و نمیشنومشون.
-کار خوبی میکنی پگاه. ما هر دوتامون دیدیم زمانی که به اون حرفها توجه میکردی چی میشد.
-اوهوم. حالا من یه سؤال دارم. دلت برای خندینهای کی خیلی تنگ شده؟
-اول از همه برای خندیدنهای آبام. و بعد برای یکی از دوستهام که بهش میگفتم آجی.
-حالا یه چیز غمانگیز در مورد خندهی یه نفر بگو.
-من صدای خندهها و نحوهی خندیدن کسی که یه مدت نسبتا طولانی دوستش داشتم رو به یاد نمیارم… حتی الآن که دارم زور میزنمم هم فایدهای نداره.
-دلت براش تنگ شده. اما میتونی بهش فکر کنی و لبخند بزنی. به قشنگترین چیزی که با فکر کردن بهش یادت میاد.
-دستهاش. و بغلش. و بوی عطرش.
-داری لبخند میزنی پگاه.
-بله، ممنونم.
-فکر میکنی بهتره همینجا بحث رو ببندیم؟
-آره. اما بیا سعی کنیم قبل از اینکه به خواب بریم چند ثانیه بیشتر لبخند بزنیم.
-قول میدم که قبل از اینکه بخوابم لبخند بزنم، ممنونم. دوستت دارم.
-فردا بیشتر بخند برام. و من هم دوستت دارم، پگاه.
در ادامه قسمتی از دیالوگ هست برای خواندن دیالوگ کامل به سایتم سری بزنین
اگه دوست داشتین
https://hamidehnoroozi.ir/1352/%d8%af%db%8c%d8%a7%d9%84%d9%88%da%af-%d9%86%d9%88%db%8c%d8%b3%db%8c-%d8%ae%d9%86%d8%af%d9%87-%d9%88-%d9%84%d8%a8%d8%ae%d9%86%d8%af/
دیدی وقتی آدما میرقصن چه حس خوبی دارن؟ بنظرم کسی نمیتونه عبوس باشه و اخم کنه ولی برقصه. اگرم بشه رقص نیست که هست؟
+ هاهاها. نه نیست. خب که چی؟
وقتی میرقصی، مجبور میشی لبخند بزنی. خب بنظرم همون لبخندشون عامل حال خوبشونه.
+ زیاد فکر میکنی. اونا به خاطر گردش جریان خونه و ترشح هورمون.
حالا باور نکن ولی لبخند قدرت داره. وقتی لبخند میزنی میفهمی اونقدرا هم مهم نیستن چیزایی که حرصش رو میخوری.
+ نمیتونم درک کنم. هیچ وقت نتونستم الکی بخندم. بنظرم توش یه دورویی داره وقتی لبخند میزنی در حالی که از خشم و تنفر پری.
منم همینطورم. ولی باید تمرین کنیم
+ خب بیا الان با هم تمرین کنیم. میای؟
باشه. ایمممم. لبخند بزن زیبارو.
+ اییمممم .. ای وای من چه لبخند الکیپلکیای. تو راحتتر از من میخندی یادت نیست خندههای جیغ و بنفشت رو تو کلاس؟ ولی برای من خیلی سخته.
صدای درون: دلم برات خیلی تنگ شده.
خنده: برای من؟
صدای درون: هوووم
خنده: یادته خیلی جدیم نمیگرفتی و گاهی از اینکه خیلی همراهتم دلخور میشدی و ناراحت میشدی که بخاطر صدای بلند قاه قاه خنده بهت تذکر میدادن، حالا ببین چی شد.
صدای درون: فکر می کردم همیشه برام می مونی ، فکر می کردم هیچ چیزی نمی تونه محوت کنه، اماااا الان که چند وقته نمیتونم داشته باشمت و ندیدمت دلم برات خیلی تنگه.
خنده: من که میخوام بیام ، چرا سخت می گیری و اجازه نمیدی؟
صدای درون: میدونی اصلا حرف سخت گیری و اجازه دادن نیست، فعلا نمی تونم میزبان خوبی برات باشم، هنوز در بُهت اتفاقات رُخ داده ام، وجودم سوخته و دلم خاکسترشده، تو این چندسال اخیر پشت هم بد اومد و سعی کردم پشت سرشون بذارم ، تو رو مهمون خودم کردم و سرپا موندم ، اما حالاااا این مصیبت آخر بزرگتر از توانم بود ، سوگ روی سوگ ، پرکشیدن غریبانه عزیزانم درباورم نیست ، می دونی احساس می کنم غم ضربه فنی م کرد.
خنده: نه اصلا اینطوری فکر نکن ، جایی شنیدم حداکثر عمر سوگ دوساله ، من همین جا کنارت می مونم تا روزی که دوباره صدام بزنی و من برات قهقهه بزنم.
صدای درونم: حرفای قشنگیه ولی الان هیچ نظری ندارم ، تصور خنده روی صورتم مادامی که دیگه نمیتونم عزیزانم رو ببینم خیلی دشوار و ناممکنه ، اما امیدوارم روزی بتونم در دلم رو به روت باز کنم و میزبان خوبی برات باشم.
خنده: منم امیدوارانه، چشم به راه ،پشت در دلت میشینم.
+ تا همین چند سال پیش اکثر مردم این سرزمین معتقد بودند که خندیدین برای یک دختر و یا خانم منافی با شئونات اجتماعی است و متانت و وقار او را زیر سوال میبرد. توی خیابان و توی انظار عمومی، خندیدن یک دختر نه تنها زیبا نبود بلکه سبکسرانه و نامناسب تلقی میشد. هیچ وقت اخمهای درهم ناظم دبیرستان یا نچ نچ گفتن زنان سرزنشگر را فراموش نمیکنم.
– خب البته نمیشود با این عقیده صد در صد موافق بود؛ اما حتما افرادی که این قانون را پذیرفته بودند برای خود دلیل محکمی داشتند.
+ در این دنیا هیچ چیز مطلق نیست. همه چیز نسبی است. نمیتوان قانونی را که حق طبیعی یک انسان را زیر سوال میبرد، پذیرفت. نمیتوان با طبیعت انسان مبارزه کرد و در مقابل انتظار داشت در یک فضای سالم پیشرفت کنیم. یکی از زیباترین واکنشهای یک کودک، خندیدن است. در قدیم اگر شرایط ثبت لحظهها را داشتیم حتما بیشترین تصاویر مربوط به خندیدن بود. حتی اگر آدمها جدی هم باشند، هنگام ثبت تصویر لبخند میزنند. انگار در لبخند زدن، انرژیای نهفته است که حتی سالها بعد با دیدن یک عکس منتقل میشود.
– لبخند زدن سرشار از موج مثبت است. وقتی کسی از عمق وجودش لبخند میزند، فضای اطرافش پر از امواج گرم و پر نشاط میشود. این هاله آنقدر قدرتمند است که میتواند تا ساعتها هم خود شخص و هم اطرافیانش را سرشار از انرژی کند.
+ چند سال پیش در همان بحبوحه منع خنده، خالهام کتابی درباره زیبایی پوست خواند که اسمش را به خاطر ندارم. در آن کتاب یکی از راهکارهایی که برای داشتن یک پوست خوب پیشنهاد شده بود، خندیدن بود. باید جلوی آینه میایستاد و با کمک دستهایش، ادای خندیدن را درمیآورد. او جلوی آینه ادای خندیدن درمیآورد و ما واقعا از خنده ریسه میرفتیم. هنوز هم بعد از گذشت سالها با یادآوری آن زمان، خندهام میگیرد. انگار ارزش خنده در طول سالیان نه تنها کم نمیشود بلکه ارزشمندتر و ماندگارتر هم میشود.
-پدرم هر وقت که در تنگنا قرار میگیرد و یا ناراحت میشود، لبخند میزند. منم که در بیشتر زندگی از پدرم الگوبرداری کردهام، از این رویه پیروی میکنم. واقعا آرامشی که در این حالت ایجاد میشود قابل توصیف نیست. انگار به ذهن اجازه میدهی از زیر فشار رها شود و با فراغ بال دنبال ایده و راهکار برای عبور از آن موقعیت بگردد.
+میدانستی خنده مسری است؟ یعنی اگر به کسی لبخند بزنید و یا در جمعی شروع به خندیدن کنید، دیگران هم ناخودآگاه شروع به خندیدن میکنند.
-انسانها در تمام فرهنگهای مختلف دنیا دارای دوایری در اطراف خود هستند که حریمهای اجتماعی و شخصی را تعریف میکنند. شعاع این حریمها به فرهنگ اشخاص بستگی دارد. نکته جالب اینجاست که وقتی دو یا چند نفر با هم و به یک موضوع جذاب بخندند، بسته به موضوع مورد نظر آنها و میزان صمیمیتشان، در لحظه خندیدن، این حریمها کمرنگتر میشود و آدمها ارتباط نزدیکتری با هم برقرار میکنند.
+سیستم قدیمی آموزش بر محور جدیت و فاصله داشتن معلم و دانشآموز پیش میرفت؛ اما از یک جایی به بعد تعداد محدودی از معلمان محترم رویهشان را تغییر دادند و این تابو را شکستند. خیلی خوب به یاد دارم که اولین بار معلم هنر با لبخند وارد کلاس شد و بعد هم در طول سال تحصیلی ارتباطش را با تمام بچهها نزدیک کرد.
-من در لحظات بسیار زیادی که در سختی و تنگنا قرار گرفته بودم، خندیدم. میتوانم به جرات بگویم در خندیدن معجزهای است که فاصلهها را از بین میبرد.
لبخند صبح
مسافر: مستقیم؟
راننده: مستقیم تا کجا؟
مسافر: تا چهار راه پایینی.
راننده: بیا بالا. فقط یا پول خورد باید بدی یا با موبایل کارت به کارت کنی چون جز پنجاهی هیچی پیشم نیست.
مسافر: بله آقا مشکلی نیس.
رادیو: سلام هموطن.صبح دل انگیز بهاری تون بخیر. صدای منو از برنامه لبخند صبح می شنوید. امیدوارم لب هاتون غرق خنده و دل هاتون غرق شادی باشه. بخندید تا دنیا به روتون بخنده.
راننده صدای رادیو را زیاد می کند و با اخمنگاهی به آینه می اندازد.
مسافر: شما هر روز رادیوگوش میدید؟
راننده یکابرویش را بالا می اندازد و می گوید: چطور؟
مسافر: همینطوری.
راننده: کله سحر از خونه میزنم بیرون تا بوق سگ دنبال مسافر و یه قرون دو زار پول. چاره ای ندارم. شما مشکلی داری؟
مسافر با لبخند معذبی می گوید: نه نه اصلا اتفاقا من هم رادیو دوس دارم. لابد شما هم علاقه دارید؟
راننده: نه خیلی دیگه عادت کردم.
مسافر: فقط گوش میدید یا عمل هممی کنید؟
راننده: ملتفت نشدم. منظور؟
مسافر: ممنون همین جا پیاده میشم بفرمایید اینمپول خورد.
راننده: بفرمایید. نگفتی منظورت چیه؟
مسافر لبخندی زد وگفت بهتره یکم با دقت بیشتری رادیو گوش بدید. در ضمن بخندید تا دنیا به روتون بخنده آقای راننده.
[…] در جلسه اول سمپوزیوم توسعه فردی از خنده و خندیدن صحبت شد و اینکه حتی اگر لبخندتان تصنعی […]
امیر: چته باز تو فکری؟
من:هیچی بابا. همون مشکلات همیشگی
امیر:خودتو از پا میندازی با این همه فکر و استرس مزخرف
من:از نظر تو شاید مزخرفه اما از نظر من…
امیر: اخه چه اهمیتی داره. مثلا الان به چی گیر دادی؟
من: صاحبخونه جوابم کرده. میگه باید کرایه رو دو برابر کنی
امیر : خخخخ. خاک تو سرت با این مشکلاتت. همین؟
من: چیزِ کمیه؟
امیر؛ حتی کمم نیست
من: اما
امیر: اما چی؟ خب مثلا الان زانوتو بغل کردی و غصه میخوری که چی؟
من: تو دیگه خیلی دلت خوشه. دارم بدبخت میشم. از کجا بیارم اخه.
امیر: دلم خوش نیست. خودت میدونی اندازه موهای سرت بدبختی دارم.
من: واسه همین انقدر خجسته ای؟
امیر: خخخ. خجسته رو خوب اومدی. من فقط یه چیز میدونم.
من: چی رو؟
امیر: این که اگه به این فکر ها میدون بدی، پدرت درمیاد
من: پس چه کار کنم؟
امیر: باید دنبال چاره باشی. اما نه فکر بیهوده و خودخوری چون درست نمیتونی تصمیم بگیری
من: اخه
امیر؛ اخه نداره. بجاش بخند. باور کن بهتر و سریعت میتونی بهترین تصمیم رو بگیری
من: میگم خجسته ای
امیر: هر چی اسمشو میخوای بذار. مهم اینه که جواب میده. خود دانی، ضرر که نداره
من: اکی
امیر: به انجمن خجسته ها خوش اومدی
-چرا اینقدر غر میزنی؟
+پس چیکار کنم؟ تو هم جای من بودی غر میزدی.
-چرا به جای غر زدن نمیخندی؟
+دلت خوشه ها. با این همه دربهدری و بدبختی دیگه جای خنده میمونه؟
-حتی یه لبخند ساده هم نمیتونی بزنی؟
+چه گیری دادی به من؟
-خب همهش میبینم عبوس و دمغی.
+چون مثل تو یه دل گنده ندارم که آب توش تکون نخوره. اینقدر بیدردی که راه به راه نیشت بازه.
-کی گفته من بیدردم؟
+بیدرد نبودی همهش نیشت باز نبود.
-حالا من گریه کنم مشکلات حل میشن؟
+نمیخواد گریه کنی، فقط اون نیشتو ببند. واقعاً حرصمو در میآره. آخه چجوری میتونی بخندی؟
-فقط کافیه اینجوری… دو سر این عضله های گونهات رو ببری بالا. بخند دیگه.
+به چی بخندم؟ به دلِ خوشِ تو؟
-فقط یه لبخند ساده.
+عجب کنهای هستی تو. آخه من بخندم چی گیر تو میآد؟
-وقتی مدام گرفتهای و اخم میکنی ذهنتم عبوس میشه و مدام بدخلقتر میشی. اینجوری هم حال خودت همیشه گرفته است هم حال بقیه رو میگیری. شبیه اون اختاپوسه تو باب اسفنجی. تازه اون یه وقتایی میخندید.
+منم گاهی میخندم.
-اگه راست میگی بخند ببینم.
+عجبا! بفرما:)
-آهان! ببین. حیف نیست این لبخندو حروم میکنی؟
+وقتی حروم میشه که راه به راه بیخودی میخندی. بهتره تو هم خودتو جمع و جور کنی وگرنه همه مسخراهات میکنن.
-همین الانش هم کم دستم نمیندازن.
+خب جمع کن خودتو.
-ببین منم مثل تو همهاش قیافهام تو هم بود. میگفتن چرا اینقدر رومُخی؟ حالام میگن چرا همهاش میخندی؟
+راست میگن. یکم تعادل داشته باشه بچه.
-ولی ترجیح میدم نیشام باز باشه تا اینکه پیشونیام مثل تو پر از چین و چروک شه. تازهشم، وقتی لبخند میزنی ذهنت باور میکنه که اوضاع اونقدرام بد نیست.
+ولی اوضاع حسابی خرابه.
-خب باشه. با آه و ناله چی حل میشه؟ نیگا… موهات یکییکی دارن سفید میشن. چیِ این زندگی که داری خوبه؟ همهاش در حال غر زدن و ناله و شکایتی.
+وقتی درد زل زده تو چشمات چطور میتونی بخندی؟
-بخند و روشو کم کن. بذار باورت بشه که ازش قویتری. تازهشم وقتی که تو بخندی بقیه هم ناخودآگاه لبخند میزنن. حاله همه بهتر میشه. یه بار دیگه لبخند بزن.
+ولم کن بچه.
-توروخدا…
+اِوا! چرا همچین میکنی؟ نکن… قلقلکم میآد… هاهاها!
+دیدی خندیدی؟
-امان از دست تو:)
_یادته آخرین باری که خندیدیم کی بود؟
+آره ، آخرین باری که با هم بودیم کلی خندیدیم !!
_کی ، پنجشنبه رو میگی ؟؟
+یادم نمیاد کی بود !!
_وا مگه نمیگی آخرین بار کلی با هم خندیدیم , ولی من یادم نمیاد پنجشنبه خندیده باشیم ؟؟
+گفتم آخرین باری که با هم بودیم کلی خندیدیم ، نه آخرین باری که کنار هم بودیم !
_حالت خوبه عزیزم ؟؟
+آره عشقم تو با من باشی خوبم !!
_(می خندد با صدای بلند)
+(نفس عمیقی میکشد)
امین: حالم اصلا خوش نیست، فکرم درگیره و نمیدونم باید چیکار کنم
درون امین: خب حتما یه جایی رو باید اصلاح کنی که بتونی بهتر کارت رو پیش ببری
امین: دیگه چقدر کلاس و دوره برم و شرکت کنم
درون امین: حتما باید بالاخره تغییری بدی، جایی عملت رو بیشتر و بهتر کنی که آموزشها برات موثر بشه دیگه
امین: آره درست میگی، شاید عمل بهتر و جدی تر نسبت به برنامه هایی که یادگرفتم بهتر بتونه به من کمک کنه و من رو از فکر و خیال بیاره بیرون
درون امین: دقیقا، پس حالا برای این که بتونی انرژی بگیری کمی لبخند بزن و حس و حالت رو عوض کن و یه برنامه برای انجام کارهات بریز
امین: حتما، مرسی که هستی درون خوب من .
– چرا چیز خنده داری توی زندگی من نیست ؟
– سخت نگیر .. اتفاقا همین لحظه و موقعیتی که الان توش گیر افتادی خیلی خنده داره.
– چطور؟
– هیچی دیگه . یه نیگا به خودت بنداز. توی این سن و سال جای انتخاب یه شغل آبرومند داری توی شهر دوره می گردی و استند آپ کمدی اجرا می کنی که از بد حادثه هردومون یه چاله وسط میدون محل نمایش رو ندیدیم و افتادیم توش. اخه این شد کار ؟
چشم باز کنی می بینی پیر شدی و هیچ اعتبار و پس اندازی برای خودت کنار نذاشتی و نهایتا افتادی تو یه چاله بزرگتر !
– من برعکس تو فکر می کنم. کار من خیلیم کار خوبیه. همین که یه جماعتی رو به هر دلیلی و بهونه ای می خندونم و حتی یه لبخند ساده روی لباشون میارم انرژی مثبتش به زندگی منم برمی گرده. تازه شم مگه خبر نداری یه قرداد حسابی با صاحب این فرهنگسرا بستیم که تا اخر سال نون مون توی روغنه.
– ول کن. فعلا رو دریاب که توی این چاله بزرگ گیر افتادیم و کسی نه صدامونو می شنوم و نه می تونه پیدامون کنه در ضمن اون پای بوگندوت رو هم بکش کنار یا حداقل لنگه کفشتو پیدا کن بپوش که بوی جورابت توی این جای تنگ و تاریک خفه مون کرد. اگه شانس بیاریم کسی نجاتمون بده، از این بو بیهوش نشیم خوش اقبال بودیم.
-دیدی بالاخره یه موضوع خنده دار هم اینجا پیدا کردیم.
– حق با تو بود. فقط کافیه زاویه دیدمون رو به اطرافمون تغییر بدیم و از کاه کوه نسازیم.
_یادت میاد آخرین باری که خندیدیم چند وقت پیش بود؟
+آره ، آخرین دفعه ای که با هم بودیم کلی خندیدیم !
_دقیقا کی بود ؟
+نمیدونم
_نمیدونی ؟ پنجشنبه اون هفته با هم بودیم
+یادمه
_پس چجوری میگی آخرین باری که با هم بودیم کلی خندیدیم ولی یادت نمیاد ،کی بوده ؟؟
+گفتم آخرین باری که با هم بودیم کلی با هم خندیدیم ، نه آخرین باری که کنار هم بودیم !!
_متوجه نشدم
+آره خیلی سخته متوجه بشی عشق من!
A good laugh and a long sleep are the best cures in the doctor`s book
Irish prover
+چرا اخم کردی؟ از چیزی ناراحتی؟
_ نه ناراحت نیستم چه اخمی؟
+آخه دارم میبینم خیلی تو خودتی حرف نمی زنی !
_خیالاتی شدی؟ من ناراحت نیستم
+ من خیالاتی نشدم دارم رفتارت رو می بینم رفتارت رو بقیه تاثیر میزاره متوجه این موضوع هستی؟
_ داری اشتباه فکر می کنی
+من اشتباه نمی کنم همون چیزی که میبینم و حس می کنم رو بهت گفتم
+ببین چقدر راحت میشه حالت صورتت رو عوض کنی ؟حاضری امتحان کنی؟
_نه من مشکلی ندارم چی رو عوض کنم؟
+کافیه با بچه ها چند دقیقه صحبت کنی
+کافیه شروع به صحبت کردن با اطرافیانت کنی
+کافیه به آدم های اطرافت توجه کنی
+همه اینها باعث میشه حالت صورتت عوض بشه و از این اوضاع درمیای میخوای امتحان کنی؟
_ نمیدونم . شاید
+ باشه امیدوارم هرچه زودتر امتحانش کنی و حالت بهتر بشه
تمرین جلسه اول
…
-متوجهم.
– راستی برق ما دیروز عصر قطع شده بود، برق شما چطور؟
– اتفاقا برق ما هم قطع شده بود. وااای ، منم تنها، نیست شجاع خان هستم، از تاریکی هم اصلا نمیترسم.
– ای وای، چی کار کردی ؟
– هیچی ، حال نداشتم پاشم شمع روشن کنم. دیدم چاره ای نیست، همونجا رو کاناپه دراز کشیدم، به تاریکی خیره شدم، چند دقیقه بعدش خوابم برد!
– جدی؟
– آره ، برق که وصل شد از صدای تلویزیون بیدار شدم.
– خوب کاری کردی. خواب خودش علاج خیلی مشکلاته.
– آره. ببین، جدیدا به یه نتیجه ای رسیدم: دوسوم مشکلاتی که فکر میکنیم مشکلات هستن، بعد از یکی دوساعت خواب ، اگر با خونسردی از دور بهشون نگاه کنیم، دیگه جدی به نظر نمیرسن.
– هوووم…. یک سوم باقی مونده چی؟
– دو سوم از اون یک سوم باقی مونده هم ، بهشون بی محلی کنی، بعد چند روز خودشون میذارن میرن.
– هوووم، خوبه خوبه، ولی باز یک نهمش موند که!؟
– زندگی همش خوش خوشان که نمیشه، همیشه یک کم بدبختی واقعی لازمه که به این راحتیا قابل حل نباشه. بالاخره باید یه دلیلی برای غصه خوردن و احساس بدبختی و درد و دل امثال من و تو باشه دیگه!
“اندر احوالات ماسک زدن یک فروشنده”
چشم:بخند دیگه…عه
دهان:برای چی بخندم؟!
چشم:از بد شکلی و بیحالی، رمق این طرف (شخصی که صاحب من است) رو کم کردم. تو هم که زیر ماسک برای خودت راحتی. زحمت هیچ تکونی به خودت نمیدی که لااقل یه ذره خوشحال به نظر بیام.
دهان:تو میخوای خوشحال به نظر برسی. من چرا باید لبخند بزنم؟
چشم:تنهایی نمیشه. هر کاری کردم نشد. ماهیچههای اطرافمون به هم وصله. نخندی، چروکهای اطرافم جوونه نمیزنن.
دهان:حالا میخوای خوشحال به نظر بیای که چی بشه؟
چشم:با این تقعر رو به پایینی که تو به خودت گرفتی، بچهها میان خوراکی بخرن، نگاهم به نگاهشون نیفتاده، پا به فرار میذارن، مردم هم از شدت اخمالو بودنم نزدیک نمیان.
دهان:اِممم…خب…میتونی بهشون نگاه نکنی.
چشم: میخوای وقتی مشتریها رو راهنمایی میکنم به کف زمین خیره بشم؟! یا به سقف مغازه؟ شاید هم به اجناس جلوی صندوق. هیچی دیگه باید از فردا تعطیل کنم.
دهان:خب من که کیپ تا کیپ پوشونده شدم میگی چی کار کنم؟
چشم:یکم لبخند بزن.
دهان:ایمم…..خوبه؟
چشم:آها بیشتر…یکم بیشتر…آفرین عالیه همینجا نگه دار.
دهان:تا کِی؟
چشم:تا وقتیکه…..
نفر اول با لبخند: چرا امروز انقدر دمغی؟ نکنه طلبکارا دنبالت کردن!
نفر دوم: حال و حوصله ندارم. فکرم هزار جاست. حال قهقه زدن ندارم.
نفر اول: من نگفتم که دروازه غارو باز کنی. گفتم یه لبخند کوچیک افاقه میکنه.
نفر دوم دهانش را به مسخره باز میکند: ایییییی. خوبه؟ مقبول افتاد؟
نفر اول: مسخرهبازی درنیار دیگه. یک لبخند بزن. کار سختی نیستا!
نفر دوم: مگه من دلقکم که الکی بخندم. چطوری توی این وانفسای گرونی و بدبختی میشه خندید!
نفر اول: خب اگر سگرمههات توی هم باشه همه چیز روبراه میشه؟ نه والا.
نفر دوم: آها اگر الکی بخندم همه چیز گل و بلبل میشه، آره؟
نفر اول: من هی میگم نره تو هی میگی بدوش. عزیز من حداقل اینجوری حس خودت خوب میشه.
نفر دوم: وای باز رفتی بالای منبر، پایین بیا هم نیستی. من وقت این سفسطه بازیها رو ندارم. «بودی که وار!» 1
نفر اول: تو یه بار حرف منو گوش بده، ضرر نمیکنی. جون من. این تن بمیره. (و در این حالت دستش را به گونهاش میزند.)
نفر دوم: زورکی دیگه؟
نفر اول: نه از ته دلت. یه خورده سعی کن. بگو باشه.
نفر دوم: باشه بابا. امر دیگه.
نفر اول: سلامتی. زنده باد!
پینوشت: همین که هست
سلام
وقت تون بخیر
تمرین دیالوگ نویسی در مورد خنده :
http://jahanfekr.ir/wp-admin/post.php?post=2474&action=edit
*زن و شوهری، در گرمای نیمروز یکی از روزهای تابستان در جادهای نسبتاً شلوغ در حال رانندگی هستند. در کل دیالوگها، مرد با تنش و عصبانیت صحبت میکند و زن با لبخند و آرامش.
– جلوتو مواظب باش، ندیدی اون وانتِ آبی مثل گاو پیچید جلوت؟
+ باشه، حالا چرا اینقدر خشن میگی، آرشجان؟
– توی این خیابونا باید گرگ باشی!
+گرگ؟
– بله گرگ!
+مگه جنگله؟
-از جنگلم بدتره. تو این مملکت گرگ نباشی، میخورنت!
+شاید اون بندهخدا وانتی هم عجله داشته! مریض داشته، مشکلی داشته …
موتوری را بپا! اصلاً دیدی موتورو؟
+البته که دیدم عزیزم. من به جهنم، خودت اینطوری عذاب میکشی!
-چطوری؟
+توروخدا این چندساعت که باهمیم، یککم بخند! خوش باش. چیه همش حرصوجوش بیخود میخوری!
-بخندم؟
+آره بخند! چه اشکالی داره؟
-به چی مثلاً بخندم؟ به فرهنگمون یا به اقتصادمون یا به این ترافیک و آبوهوای دلانگیز؟ یا به این کرونای لعنتی؟ خنده باید از تهِ دل باشه.
+ الآن دقیقاً تهِ دلت کجاست؟
-منظورم اینه که خنده باید واقعی و بهجا باشه، خندۀ بیجا معنی نداره.
* لحظهای سکوت بین آندو واقع میشود و سپس پردیس بهآرامی میگوید:
+همۀ اینا که میگی درست اما حالا اگر حرصوجوش بخوری، چیزی بهتر میشه؟ یا اگر بخندی و بیخیال باشی، اوضاع بدتره میشه؟
– حالا حواست به رانندگیت باشه.
+آخه عزیزم، با این قیافۀ داغونت، بیشتر حواس من پرت میشه!
-جلوتو نگاه کن! لازم نیست به قیافۀ داغونِ من نگا کنی.
+به نگاه نیاز نیست تا حواسم پرت شه!
-کرهخرِ بیفرهنگ!
+با کی بودی؟!
-با اون پرایده. ندیدی یابو چطوری از سمت راست سبقت گرفت؟! معلومه که ندیدی. تو فقط بخند! خوش به حالت. از هفتدولت آزادی.
* چراغ قرمز میشود و اتومبیل، پشت زنجیرهای طولانی از ماشینها متوقف میشود. آرش آهی میکشد و صندلی را آزاد میکند و به سقف اتومبیل خیره میشود. پردیس چندلحظهای توی گوشی دنبال چیزی میگردد و سپس گوشی را به آرش میدهد و میگوید:
+این کلیپو دیشب گیتی فرستاد، مُردم از خنده. وای خدا، خیلی خوبه این. نیگا کن.
* آرش سرش را بهآرامی بهطرف پردیس برمیگرداند و گوشی را میگیرد و چند لحظه نگاهی بیاعتنا میکند و میگوید:
-ملتِ الکیخوش! هشتشون گروی نهشونه، اونوقت بیستوچهار ساعته، نیششون بازه و دنبال لودهگیان. همینه که وضعمون اینه.
+چه ربطی داره؟! خوب چیکار کنن بندههای خدا؟ دلشون به همین چیزا خوشه!
-این شنگولبازیا مال کشوری مثل سویسه، نه این خرابشده.
+یه نگاه به عمو کامرانت بنداز. ماشالا چقدرخوشخندس. یادته، اون شبی که زلزله اومد و زنگ زدی بهش چقدر ماجرارو با خنده و شوخی تعریف میکرد؟ اینجوری خوبه. دنیا اونقدرها هم جدی نیست. خیلی جدی نگیر.
-اون پیرمرد دیوونهس. مرد باید یه ذره وقار داشته باشه، اونم تو این سن و سال.
+با همین دیوونگی ماشالا اینقدر خوب مونده. با همین با خندهسرکردن تو این سن، کرونارو رد کرد.
-من که تو مجلسی که اون باشه واقعاً خجالت میکشم، از بس حرف میزنه مردکۀ جلف!
+حالا بگذریم از ین حرفا، اگه منو دوست داری، یه امروز، امتحانی، الکی بخند. فقط برای من! اگه بد بود، از فردا دوباره مثل قبل باش!
* مرد سکوت میکند و چیزی نمیگوید. پردیس دستانش را از فرمان رها میکند و بالا میگیرد و به نشانۀ قلقلک، انگشتانش را در هوا به حرکت در میآورد و میگوید:
+اگه نخندی قلقلکت میدما!
آرش ماسک را از چهرهاش برمیدارد. خندهای بر گوشۀ لبهایش نقش میبنند و همزمان که گردنش را به سوی شانه پایین میآورد، لبخند تبدیل به خندهای اغراقآمیز میشود و میگوید:
-اینم خنده! فقط به خاطر تو عزیزم! حالا را بیفت. چراغ سبز شد.
“اندر احوالات ماسک زدن یک فروشنده”
چشم:بخند دیگه…عه
دهان:برای چی بخندم؟!
چشم:از بد شکلی و بیحالی، رمق این طرف (شخصی که صاحب من است) رو کم کردم. تو هم که زیر ماسک برای خودت راحتی. زحمت هیچ تکونی به خودت نمیدی که لااقل یه ذره خوشحال به نظر بیام.
دهان:تو میخوای خوشحال به نظر برسی. من چرا باید لبخند بزنم؟
چشم:تنهایی نمیشه. هر کاری کردم نشد. ماهیچههای اطرافمون به هم وصله. نخندی، چروکهای اطرافم جوونه نمیزنن.
دهان:حالا میخوای خوشحال به نظر بیای که چی بشه؟
چشم:با این تقعر رو به پایینی که تو به خودت گرفتی، بچهها میان خوراکی بخرن، نگاهم به نگاهشون نیفتاده، پا به فرار میذارن، مردم هم از شدت اخمالو بودنم نزدیک نمیان.
دهان:اِممم…خب…میتونی بهشون نگاه نکنی.
چشم: میخوای وقتی مشتریها رو راهنمایی میکنم به کف زمین خیره بشم؟! یا به سقف مغازه؟ شاید هم به اجناس جلوی صندوق. هیچی دیگه باید از فردا تعطیل کنم.
دهان:خب من که کیپ تا کیپ پوشونده شدم میگی چی کار کنم؟
چشم:یکم لبخند بزن.
دهان:ایمم…..خوبه؟
چشم:آها بیشتر…یکم بیشتر…آفرین عالیه همینجا نگه دار.
دهان:تا کِی؟
چشم:تا وقتیکه….
من دختری شاد و خندان بودم. سالها پیش وقتی با خونوادم دچار مشکل شدم و اونا منو جدی نمیگرفتند چون فکر میکردند که اگه حرفی بهم بزنند من ناراحت نمیشم و من هم نمیتونستم بدون خنده جوابشونو بدم، واسه همین فکر میکردند که من
از حرفزدناشون ناراحت نمیشم. همیشه لبخند داشتم اصلا هیچکسی منو بدون خنده یادش نمیاومد. بعد با اطرافیانم لج کردم و خندیدنو کنار گذاشتم و دیگه سعی کردم نخندم تا منو جدی بگیرند. و سالها بعد حس کردم که چقدر زندگی زشتی خودشو داره به من نشون میده و دیگه شادیاشو نمیبینم. و حس کردم این بدترین تصمیمی بود که در طول عمرم گرفتم و بهش عمل هم کردم. الان پشیمونم ولی دارم سعی میکنم که دوباره شادی کردن و خندیدنو بیارم تو زندگیم. و دیگه هیچوقت ازخودم دورشون نکنم، حتی اگه منو جدی نگیرن.
خندیدن و شادی باید حتما تو سبد زندگیمون باشه.
امروز تو جلسه اول توسعه فردی بودم ، استاد کلانتری یه جمله مطرح کردن ، حالا اون جمله چی بود :
خنده دویدن درونی است .
همونجا با اینکه به خودم قول داده بودم تمام تمرکزم تو جلسه باشه ، ولی یهو دیدم ، خود دیگری از من دور شده و رفته سراغ این جمله
بهش گفتم مگه بهم قول نداده بودیم سر جلسه هر دو مون با توجه کامل حضور داشته باشیم
جوابی که بهم داد جالب بود ؛ گفت ببینم تا حالا درونت دویده ؟
بهش گفتم الان که دارم فک میکنم من اگر خیلی هنر کرده باشم پیاده روی درونی داشتم
بهم گفت میای لااقل روز های زوج رو بعد جلسات بریم برای تمرین دویدن درونی ؟
یکم فک کردم و گفتم ؛ موافقم خود خلاق من ، مگه یاد نگرفتیم ۲۱ روز برای عادت سازی جواب میده .
خب ، الان اگه قول بدی سر حرفت باشی ، منم هستم .
از فردا شروع کنیم برای دویدن درونی .
و شاید خنده درمانی رو باید جدی بگیریم ، بیا قول بدیم که با هر خنده بتونیم تنش های روزانه رو کاهش بدیم .
بعد هر دو خندیدیم .
به نظرم از همین امروز شروع کردیم . 😁
شما هم شروع کنید .👌👌
من: چه شکلک های ترسناکی می تونم در بیارم!
او: تازه کجاش رو دیدی
و چشم هایش را گشاد کرد.
من: ههههه! من بهترش رو بلدم.
و دندان های نیشم را نشان دادم.
او: یکم دهنت رو بازتر کن. آها الان تاریک دهنت هم معلوم شد. عالیه!
من: بذار برقا رو خاموش کنم. از ترسناک تر تو شهر پیدا نمیشه.
او: تو واقعا خوب تقلید چهره می کنی. هیچ کس نمی تواند به خوبی تو از صورت من تقلید کند.
من: هههههه. شوخی خوبی بود.
و از جلوی آینه کنار رفتم.
“بسه دختر! هر و کر رو تمومش کن. نمی بینی چقدر کار داریم؟”
“من کی هر و کر کردم؟ فقط دارم می خندم.”
” همین دیگه. به این میگن هر و کر! بلند شو به کارات برس ظهر شد.”
” تو همیشه با خندیدن من مشکل داری! هر وقت می بینی دارم می خندم یک جوری باید از دماغم در بیاری. دوس داری همیشه گریه کنم؟”
” ” من با خندیدن تو مشکل ندارم. ولی آخه دختر جون هر چیزی یه وقتی داره. الان باید اتاقا رو جمع و جور کنیم. چیزی نمونده مهمونا برسن.”
“همین دیگه. آخه کار چه ربطی داره به خنده؟ میشه هم کار کرد، هم خندید. تو هر وقت می بینی من می¬خندم حسودی می¬کنی. فوری یاد کارایی می افتی که من باید بکنم.”
” من؟ من به تو حسودی کنم؟؟ اونم بابت سبکسری¬هات!! فکر نمی¬کنی مردم چی میگن؟ فکر می-کنن پاک خل شدی؟ دم به ساعت یه گوشه¬ای روی یه کتاب ولو شدی داری قاه قاه می¬خندی. اون وقت من باید تند تند همه کارا رو بکنم که اوقات مامان تلخ نشه.”
” میدونی چیه؟ همون که گفتم. تو حسودی می کنی. بعدش هم خیال می کنی چون سه سال از من بزرگتری، عقل کل هستی. فکر می کنی می¬تونی راجع به همه چیز به من امر و نهی کنی. کاشکی زودتر یه دیوونه¬ای پیدا بشه تو رو بگیره، شاید من هم تو این خونه یه نفس راحت بکشم.”
“اولا” که من حسودی نکردم. ثانیا” سه سال نه، بلکه دو سال و هفت ماه!! من میگم مردم عقلشون به چشمشونه. آخه مردم درباره یه دختری که دائم داره هر و کر می¬کنه چی میگن؟”
“این هر و کر نیست، خندیدنه! بازم بگم؟ تو هم بهتره بی خیال حرف مردم بشی. هرکی این حرفا رو می¬زنه مطمئن باش از حسودیشه. نه این که دلش سوخته باشه.”
“حالا این جور بلند بلند به چی می¬خندیدی؟”
“چه عحب!! یه سوال درست پرسیدی! بیا ببین. این کتاب مال ایرج پزشکزاد، اسمش “ماشالله خان” ه. بزار تمومش کنم میدم تو هم بخونیش. دیروز از دستفروش های انقلاب خریدمش. تو هم بخونیش از خنده ریسه میری.”
” “بده ببینم. ”
“نه. دارم می¬خونمش”
“بده بابا. نمی خورمش که.”
“بیا بگیرش ولی زودی پسش بده.”
نیم ساعت بعد.
” کتابو رو بهت دادم که فقط نگاش کنی. حالا ودیگه ولش نمیکنی؟ بیا خونه رو جمع کنیم. الان مهمونا سر میرسن. ببین چقدر کار داریم. اوقات مامان تلخ میشه ها.”
” وای نه! مردم از خنده. صبر کن بینم اینجاش چی میشه. الان بهت پسش میدم.”
صدای زنگ در بلند می شود. و بلافاصله صدای مادر از آشپزخانه شنیده می شود.
” در رو باز کنین مهمونا آمدن!!”
علی و دوستش آصف چند وقت پیش در سمپوزیوم نویسندگی شرکت کرده بودن و بعد از اتمام دوره همدیگه رو ندیده بودن .حالا دم غروب در حیاط خونه علی اینا روی تخت چوبی زیر انگورها دارن چایی می خورن:
علی: دادا امروز تو سمپوزیوم توسعه فردی اسمت رو تو لیست ندیدم . حواست نبود جلسه اول رو ؟ البته من خودمم یادم نبود یکی از بچه های گروه 3 دقیقه مونده بهم خبر داد دمش گرم.
آصف ( با خنده) باز خوبه که تو شروع جلسه رو حواست نبوده من کلا یادم رفته ثبت نام کنم دوره رو !
علی: بی خیال ، من که بهت پیام دادم اون روز ! تازه اقا رییس حسابداری هم هس مثلا ! خداییش من اگه جای مدیر مالی شرکت بودم اخراجت می کردم.
هر دو می زنن زیر خنده
آ: حالا این توسعه فردی چی هس اصلا ؟ آخه من دیگه کجامو باید توسعه بدم لامصب؟ من که از 7 صبح تا 7 شب دارم تو شرکت فولاد مثه سگ کار می کنم دیگه چیمو توسعه بدم دادا؟ به گمونم از این شگردای خیلی شیک و زیرکانه تئوری پرداز های جامعه سرمایه داری باشه که بخوان بهره روی شرکت ها رو ببرن بالا . می فهمی که چی میگم؟! من که هر چی فکر می کنم جایی برای کش اومدن پیدا نمی کنم .
باز هم هر دو میزنن زیر خنده
علی در حالی که استکان اصف و خودش رو داره با چایی هل دار پر می کنه می گه :
به گمونم ما چه دلمون بخواد چه نخواد جزو چرخای جامعه سرمایه داری هستیم حالا تو یکی از پره های چرخ فولادی هستی منم یکی از پره های چرخ پنچر شده آموزش و پرورش ( دوباره شلیک خنده هاشون حیاط رو پر می کنه جوری که مامان علی از تو خونه میگه باز شما دوتا به هم رسیدین و ته دلش احساس شادی عمیقی می کنه از اینکه پسرکوچولوش – که البته داره به دهه 50 زندگیش نزدیک میشه – دوستایی داره که می تونه مثل دوره دبیرستان باهاشون بخنده و همین حس باعث میشه حس کنه خودش هم خیلی سنی نداره )
علی ادامه می ده : راستش من هم تو ذهنم بهره وری بیشتر و از این داستانا بود ولی نمی تونی حدس بزنی جلسه اول د رمورد چی بود: خنده
آصف: لابد خنده درمانی هم باید کار کنیم تا تنش های عصبی مون تو محیط کار کمتر بشه بتونیم اون چرخه رو شاداب ترو سریع تر بچرخونیم . با این اوصاف فک کنم دوره بعدی سمپوزیوم زبان بدن باشه با عقاب کلانتری ببخشید شاهین بود فک کنم اشتباه شد.
علی : عقاب باشوا ( یه اصلاح اذری هست به معنی “بخوره تو سرت” که پیشتر در برنامه فیتیله جمعه تعطیله زیاد استفاده میشد و اصف و علی همرا با هرکلمه ای و درهر نشستی از اون استفاده می کنن) از بس تو اون شرکت 12 ساعته کار کردی مغرت تاب ورداشته دیگه اینقدر بدبینی نوبره. حالا اگه شرکتت برات این دوره رو برگزار می کرد باز یه حرفی . بنظرم این دوره می تونه به ادمی مثه تو این جرات و جسارت رو بده بجای کار کردن از 7 صبح تا 7 بعد ازظهر برای شرکت فولاد نصف اون مقداررو به یه شکل دیگه در یه جای دیگه کار کنه در حای که دو برابر همون هم پول دربیاره و نصف بقیه روز رو بره حال کنه اصلن هر کاری دوس داشت انجام بده کتاب بخونه و بجای اینکه ساعت 8 بیاد اینجا ساعت 6 بیاد بریم تور رو داریم بریم ماهی بگیریم .
اصف در حالی که می خندید گفت : خداییش توره رو خوب اومدی تمرین امروز چیه راستی؟ گفتم تمرین عملیش همین خندیدن بود که درست و حسابی انجام دادیم بقیه ش رو خودت پیگیر باش.
اين مكالمه حاوي علم زبان شناسي حيوانات ميباشد
ساعت حدود ٥:٣٠ صبح زود
من: باشه بيدار شدم، نميشه حداقل يه آواز قشنگ بخوني يا بياي با نوازش بيدارم كني، حتما بايد اين صداي وحشتناك پنجه هاتو دربياري ، بي انصاف نكش به مبل، همون فرش خوبه
نقشينه: خب چرا بيدار نميشي ، چرا هر روز خرفت تر ميشي، در همين حدم بهت لطف ميكنم ميزارم بخوابي، اخه تو كجا ديدي يه گربه عينه يه انسان فرهيخته بخوابه، ميگم فرهيخته از اون لحاظ كه خودت ميدوني اين همسايه پاييني، تا صبح بيداره ، صبحا ميخوابه تا عصر، هي بهت ميگم در و بار كنم برم دلبر اونا بشم، خودت نميزاري ، حالا پاشو
من: بفرما، فعلا برو پشت پنجره، آفتاب بزنه، صبور( سگ حق گل و آب دار اين منطقه) بخزه بره، بعد ببرمت پايين هواخوري
نقشينه: اره ميدونم، اگه يه بار اين خرس گنده رو بزني، ميره ، من راحت ميشم از دستش، گول لوندياشو خوردي، هي بهش ميگي بخند، اونم يه حركتي از خودش نشون ميده تو رو خر كنه، براش غذا بندازي پايين
من: عجب حسودي هستيا ، اولا اگه بهش غذا هم ندم ، بازم منو ميبينه لبخند ميزنه، تازه جديدا فك ميكنم با صدا ميخنده
نقشينه: باشه خوشبحالت ، اينا رو چرا به من ميگي؟
من: اخه من عاشقه اينم كه لبخند زيباتو ببينم، مطمئنم توام ميتوني
نقشينه: تو كه ميدوني ما نميتونيم لبخند بزنيم، جز تنظيماتمون نيست، بر عكس اون خرس گنده
من: مادر من، مطمئنم تو ميتوني، فقط بايد امتحانش كني، بيا من كمكت كنم، بيا جلو
نقشينه: دست به من نميزنيا ، اصلا خوشم نمياد لبخند بزنم، بزنم كه چي بشه، عينه اين بدبخت ، دو تا استخوون پوسيده گيرم بياد؟ تو كه خودت به من غذا ميدي ، بدون لبخند، تازه كليم غر ميزنم برات
من: واسه خودت ميگم ، اگه بخندي دنيا به روت ميخنده، حس خودت عوض ميشه، شاد ميشي ، حتي زمانيكه اون گربه سياه تپله ميخواد سر به تنت نباشه
نقشينه: چي ميگي ، امروز فك كنم يه طوريت شده، يعني اين دفعه كه دنبالم كرد وايسم بهش لبخند تحويل بدم
من: نه همينطور كه ميدويي بهش لبخند بزن
نقشينه: مگه من خلم ، اين تو دنياي شما جواب ميده؟ به هر كي لبخند بزني، دست از سرت برميداره ديگه گاهي نميگيره؟
من: شايد بگيره ، اما حداقل تو قدرتتو حفظ كردي، ميفهمه دروني نميترسي ، حتي اگه مجبوري بدويي
نقشينه: حتما بايد لبخندم وضوح بيروني داشته باشه، همين كه خر خر ميكنم برات، خودت نميفهمي كه خوشحالم؟
من؛ منم قديما اين جوري فك ميكردم، اما الان طبق تجربيات متوجه شدم اگه وضوح ظاهري بهش بدي، مغز خودتم كيف ميكنه، اونوقت هي باعث ميشه كلا لبخند بزني و شاد باشي، شايد نتونم توضيح بدم خودت بايد تجربه كني
نقشينه: به همه بخندم ، به اون همسايه مريضه كه تا منو ميبينه ، دنبالم ميكنه؟
نه ديگه، ميخواي بخندي، بكنتت توو گوني ببرت وسط بيابون
نقشينه: خودت گفتي
من: بايد حد و مرزشو بشناسي، اينو با تجربه ميفهمي ، بيا من كمكت كنم، با صبور شروع كن، يه لبخند كوتاه بزن بهش از اين بالا
نقشينه: نرم پايين ، بخورتم
من: نه بابا من حواسم هست، لبخند سگ، بي طمعه، خيالت جمع
دکتر سقة الاسلام: سلام پیرمرد چطوری؟
بیمار: هنوز گلوم درد میکنه. دکتر نتیجه آزمایش سرطان چی شد؟
دکتر سقةالاسلام: مثبته. شک نکن.
بیمار: دکتر یعنی چی ؟
دکتر سقةالاسلام: سرطان فک تایید شده و مرحله اخر هستیم.
بیمار: این چه طرز حرف زدنه دکتر؟
دکتر سقةالاسلام: پول مول چقدر داری؟
بیمار: یعنی دکتر ..یعنی چی؟ مگه میشه؟ مگه نباید یواش یواش به مریض بگید که پس نیوفته؟
دکتر سقةالاسلام: گفتم پول مول چقدر داری ؟
بیمار: واسه چی ؟
دکتر سقةالاسلام: ببین این نقشه بهشت زهراست. این قسمت جنوبی الان توی رینج ۵۰ تومان هست. دو طبقه ها ۴۰ تومنه.
شمال که بریم از ۷۵ شروع میشه. حالا یه طبقه دوست داری یا دو طبقه؟
بیمار: فرقی نمیکنه.
دکتر سقةالاسلام: خدا رحمتت کنه. من این لیستو بعد از تشخیص به بیمارام میدم. لیست هزینه های کفن و دفن. به نظرم آدم اگه بمیره هم آگاهانه بمیره خیلی بهتره تا نفس اخر رو با استرس بکشه. دقیق هزینه هاتو حساب کن. من جای تو بودم اول موجودی رو تکمیل میکردم و روزهای اخر رو خوش می گذروندم. بیمار من نباید استرس بکشه.
بیمار: بخدا داری اسکلمون میکنی؟
دکتر سقةالاسلام: نه به هیچ وجه. این داروها رو میخوری و هیچ استرسی نداشته باش. اگه کسی هم نداری رمز کارتتو بده خودم یکی از بچه های کلینیک کاراتو میکنه. ۳ چوخ دستمزد میگیره.
بیمار: دکتر یعنی واقعا تمومم؟
دکتر سقةالاسلام: بله عزیزم. گریه نکن. تموم. برو شروع کن فهرست نویسی رو از شاهین کلانتری یاد بگیر یه دوره نظم شخصی برو. لینکشو از خانم اهل ایمانی بگیر. با نظم بمیر و لذت ببر. لبخند بزن. یک درصد شاید معجزه شد. هنوز استرس داری ،؟
بیمار: واقعا که تو چه دکتری هستی … نوبرشو آوردی. شیر کنن تو مدرکی که به تو دادن. شیر تو همه چیز. لعنت لعنت لعنت …
دکتر سقةالاسلام: داد بزن خوبه ولی فحش نده. خانم منشی نفر بعدی لطفا بفرست تو. برو ویزیت نمیخواد بدی.
بیمار: شیر تو علم پزشکی شیر تو دکتراتون فاژژژژژژژ تواین زندگی …. فاژژژژژژژژژ
عالی بود
سپاس
من(1): هوم؟
من(2): هوم…!
من(1):شاد می زنی؟
من(2): بده؟!
من(1):نه خب ولی خوشحال می شم موضوع رو به منم بگی بخندم.
من(2): خودکفا باش… خودت یه موضوعی واسه خنده پیدا کن.
من(1):دارم تلاشم رو می کنم ولی بیشتر گریم می گیره…. هه.
من(2): عه… دیدی؟… دیدی؟…خندیدی.
من(1): هه… هه… هه.
من(2):ادامه بده… داره استارت می خوره.
من(1): استارتش خرابه. نیش گاز بده… هههههههه.
من(2): نه… خوشم اومد.
من(1): ببین منم بخوام مثل تو سرخوش باشم می تونم ولی خب راستش معمولا من مسئول یادآوری چیزهایی هستم که اون ته ته های مغزت ته نشین میشه و تو فراموش می کنی.
من(2): برای نمونه؟!
من(1): بله خب… هر صبح که کرکره رو بالا میکشیم باید از نو بهت یادآوری کنم چه کارهایی عقب مونده.. چه کارهایی هنوز انجام نشده… کدوم کارا کدوم نتایج افتضاح رو به بار آورده… بگم؟!
من(2): نخ خب… چه کاریه دارن نگامون می کنن!
من(1): فکر می کنی جایی هم برای خنده می مونه این وسط؟
من(2): خب نمی تونی همه ی اینارو با خنده بهم یادآوری کنی؟ اینجوری توفیق اجباری هر روز دیدنت هم برام قابل تحمل تر می شه.
من(1): آخی… حیوونی… خیلی دلم می خواد کمکی کنم ولی خندم نمی یاد. چیکار کنم؟
من(2): واقعا داری می پرسی چی کار کنم؟ یعنی اگه بهت یاد بدم می خندی؟
من(1): شاید… اگر بچه خوبی باشی.
من(2): ببین یه مداد بردار.
من(1): مداد؟… چه ربطی داشت؟
من(2): تو بر دار.
من(1): اینم مداد.
من(2): حالا دهان مبارک رو تا جایی که می شه باز کن.
من(1): آآآ…
من(2): بیشتر…
من(1): آآآآآآآ….
من(2): حالا مداد رو بذار لای دندونات، طوری که لبت رو باز نگه داره.
من(1): هو…….م.
من(2): آفرین. حالا داری می خندی. دست کم مغزت اینجوری فکر می کنه و همین باعث می شه حالت بهتر بشه و حال ما رو هم کمتر بگیری.
من(1): (وی در حالی که فکر می کرد شبیه به شخصیت مرد کارتون شانی شیپ شده، دستانش را به علامت لایک بالا آورد.)
👌😄 خیلی خوب بود سمانه جان.
آفرین 👏
همین دیشب به خودم قول دادم دیگه درمورد هرآنچه که مربوط به طنز و خنده و خندیدنِ ننویسم. وحالا شده تمرین امروزِ کلاس. ای روزگار لجت سرتو بخوره ☹☹