«آنافورا» یکی از درسها و تمرینهای ماه اول کلاس نویسندگی خلاق است. به نظرم رسید به عنوان یک تمرین ساده اما جذاب و اثربخش، میتوانیم اینجا، هر روز با هم، کمی آنافورا بنویسیم.
اول از همه تعریف آنافورا را بخوانید:
- آنافورا یک آرایه ادبی یونانی است.
- آنافورا یعنی تکرار یک واژه یا عبارت در ابتدای چند جمله.
- آنافورا هم در شعر و هم در نثر کاربرد دارد.
- آنافورا را در مثال زیر بخوانید:
اگر کتاب بودم، رازهای سربسته را با خوانندگانم در میان میگذاشتم.
اگر کتاب بودم، بهترین دوستت میشدم.
اگر کتاب بودم، پر از دانستیهای مفید میشدم.
اگر کتاب بودم، نمیخواستم از همان اول، پایان قصهام را بدانم.
اگر کتاب بودم، تو را در دام قصههای دلربایم گرفتار میکردم.
© نقل از کتاب «اگر کتاب بودم» نوشتۀ ژوزه ژورژی لتریا | ترجمۀ رضی هیرمندی | نشر علمی و فرهنگی
- آنافورا نوشتن را برای شما راحتتر و جالبتر میکند.
و حالا اولین تمرین:
در بخش کامنتهای این مطلب جملاتی بنویسید که با کلمات زیر شروع بشود:
من مینویسم چون…
مثال: چرا مینویسیم؟ مینویسیم چون…
هر هفته از میان کامنتها، یکی از جملات به عنوان جملۀ برتر انتخاب خواهد شد؛ تا من بتوانم یکی از کتابهای محبوبم را از طریق پست، به نویسندۀ جمله تقدیم کنم.
208 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
من می نویسم چون رویایی در سر دارم،رویایی به سختیه ریشه ی درخت و به لطافت برگهایش..
من مینویسم چون قلم تیزترین خنجر بر قلب نا آگاهی و ایمن ترین سپر در دستان روشنفکرانه روشن ضمیر است برای تاباندن نور آگاهی بر آسمان تاریک عصر نا مردمی..بله..من مینویسم چون سر منشأ درک عشق نوشتن است..
من می نویسم چون نوشتن، هم انسان را خالی می کند و هم پٌر
من می نویسم چون مفید بودن را دوست دارم.
من می نویسم، چون نوشتن آزادی بخشه و روح رو از تله های ترس و تنهایی نجات میده.
من می نویسم، چون تنها چیزییه که توش، ذهن و قلب، با هم فرمانروان.
من می نویسم، چون تنها راه نشنیدن جیغ و داد های بدبختی و اندوه های زندگی، نوشتنه.
من می نویسم، چون اونجاست؛ توی دنیای نوشتنه که کسایی که خودم انتخاب می کنم، پیشم هستن.
حتی به جز اینها،
من می نویسم، چون تنها جاییه که واقعا خودم هستم. تنها جایی که واقعا خودم رو می شناسم و دوست دارم.
من می نویسم تا یادم نرود چه بر من گذشت، من می نویسم تا روزی که آمدی فرصت خواندنم را داشته باشی، من می نویسم که زنده بمانم ،حتی پس از زندگی…من می نویسم تو بخوان، این جرعه جرعه ی من است.
من مینویسم,چون روح من بسیار سرکش است و تمنای نوشتن دارد
من مینویسم, چون گاهی زبانم قاصر است از ادا کردن کلمات و حرف هایی ک درونم نهفته است
من مینویسم چون, نوشتن به من جسارت زدن تمام حرف هایم را میدهد
من مینویسم چون,در نوشتن سکوتی است پر هیاهو پر از فریاد پر از حرف های ناگفته
من مینویسم چون,نوشتن جزعی از زندگی من است
من مینویسم چون واژهها برایم حکم اکسیژن دارند.
من مینویسم چون کاغذ سفید و زلال مرا تشنه میکند.
من مینویسم چون شرابِ سیاهِ خودکارم نابترین شرابِ دنیاست.
من مینویسم چون با اینکار لحظههایم به بند کشیده میشوند.
من مینویسم چون با نوشتن چشمهای از درونم میجوشد و کاغذ را خیس میکند و به رویش سبزه و گل میرویاند.
من مینویسم چون نوشتن میتواند گذشته و حال و آیندهام را سر یک میز بنشاند.
من مینویسم چون کلماتم مثل قطعاتی از یک آینهی شکسته، تصویر واقعیام را نشان میدهند؛ پس هرچه واژه بیشتر، واضحتر!
من مینویسم چون نوشته نقابی است که نقابهای ظاهریام را کنار میزند و کمک میکند تا خودم باشم.
من مینویسم چون نوشتن مقدّس است.
من مینویسم چون تلق تلوقِ صفحه کلید، مرا به یادِ ریزش باران به روی کانال کولرمان میندازد.
من مینویسم تا زلف واژههایم رها شوند و روی شان استراحت کنم.
من مینویسم چون آدم درونگرایی هستم.
من مینویسم چون خیال میکنم که یک نویسنده هستم.
من مینویسم تا بالاخره یک روز کشف کنم که هدفم از نوشتن چه بوده است.
من مینویسم چون تنها راهِ ممکن است.
من مینویسم چون اگر ننویسم تمام میشوم، من مینویسم چون اگر تمام شوم فراموش میشوم، من مینویسم چون در خاطره ای بمانم، من مینویسم چون اگر درخاطره ای بمانم بیهوده تمام نشده ام، من مینویسم تا ریشه بزنم، من مینویسم تا برگهایم خشک نشوند، من مینویسم تا در بادهای زندگی سرگردان بشوم اما دوباره خودم را بیابم
من مینویسم چون به پوچی رسیدهام.
من می نویسم چون نوشتن حس خوبی به من می دهد.
من می نویسم تا به مغزم استراحت بدهم.
من می نویسم تا بدانم که چقدر نمی دانم.
من می نویسم چون بعضی حرفها را نمی توان گفت و باید نوشت.
من می نویسم چون گفتارها در قالب نوشته ها ماندنی می شوند.
…و ای کاش زودتر می نوشتم.
بسم الله الرحمن الرحیم
من می نویسم چون می خواهم نویسنده شوم.
من می نویسم چون حریف خاموش کردن ذوق نوشتنم نمی شوم.
من مینويسم تا خود عمیقم را عمیقتر درک کنم
من می نویسم چون عقده یک عمر ننوشتن دارم. جنین نوشتنم سالیان سال لگدکوبان ابراز وجود میکرد اما گوش جهل و غفلت شنوایش نبود، جنین دیررسی شد، و دیر متولد شد، و حال به عقده ی آن دیر آمدنش شوق پرواز دارد در حالیکه هنوز پای دویدن نیافته چه برسد به بال و پر. کودک بیش فعالی می شود آنقدر که کمبود توجه از صاحبش دارد.
من مینویسم چون گاهی باید در نوشته هایت غرق شوی اما باز هم نفس بکشی
من مینویسم چون قلم ابزار اعجاز است و خدایم به آن قسم خورده
من مینویسم چون جمله های مغزم تاب و توان فراموشی ندارد، تا هر وقت که بخواهمشان، نگاهی بیندازم به آنها
من مینویسم چون این ذهن آشفته و مشوش نیاز به اندکی آرامش دارد
من مینویسم چون دست هایم نیاز دارد قلم را لمس کند، احساسم نیاز دارد سبک شود، چشم هایم نیاز دارند تا تحسین کنند نوشته های خودم را
من مینویسم چون میخواهم آرام شوم چرا که آرامش سهم من و توست…
من مینویسم چون با نوشتن شاد میشوم *من مینویسم چون با نوشتن تفریح میکنم * من مسنویسم چون با نوشتن میتوانم سفر کنم * من مینویسم چون با نوشتن تجربیات خوبی کسب میکنم *
من می نویسم چون باید یاد بگیرم
من می نویسم چون باید یاد دهم
من مینویسم چون وجودم و ذهنم نیاز به احساس آرامش دارد…
من مینویسم چون قلم ابزار اعجاز است چرا که خدایم به قلم قسم خودده است…
من مینویسم چون ذهنم تابِ تحملِ فراموشیِ خاطراتِ تلخ و شیرینم را ندارد
من مینویسم چون چشمانم هر روز باشوق دیدن نوشته هایم، باز می شوند
من مینویسم چون بند بند انگشتانم لمس قلم را طلب میکند
من مینویسم تا ابر ها بدانند،اینجا کسی هست که با نگاه کردن به گذرشان، فرصت را در یابد
من مینویسم چون ذهنم پر است از جمله های موهوم، مینویسم تا با کنار هم قرار گرفتنشان، آرام گیرم و متنی در خور وجودم سازم
من می نویسم تا از دغدغه های فکری خود را رها کنم ،شبها راحت تر بخوابم از زیاد فکر کردن یا اور تینکینک خسته شدم و با یک تجربه کوچک به این نتیجه رسیدم که نوشتن می تواند آرامش بیشتری به من بدهد و از فکر کردن در باره مسائل بی ارزش مرا خلاص کند
من مینویسم چون دوست دارم تجربههای انسانی را ظبط کنم.
[…] هم بنویسیم» عنوان سلسله تمرینهایی است که در آن با هم «آنافورا» مینویسیم. لطفاً پیش از نوشتن تمرین حتماً تعریف […]
مینویسم چون، میخواهم به سرزمینهای بکر و پا نخورهٔ ذهنم سفر کنم.
مینویسم چون، اگر ننویسم غمها و دلتنگیهایم مزمن میشوند. مینویسم چون، نوشتن برایم مقدس است.
مینویسم چون، واژهها زبان روحم را میشناسند.
مینویسم چون واژهها دل شکستن را بلد نیستند.
مینویسم چون میخواهم ماندگار شوم.
مینویسم چون، ثبت شود که در چه روزگار غریبی میزیستهام.
مینویسم چون، اعتباری به گوشها نیست.
مینویسم چون، میخواهم رها شوم از هر آنچه به اسارتم میکشد.
مینویسم چون میخواهم با خودم دوست شوم و خودم را بهتر بشناسم.
مینویسم چون، دوست دارم دیگران با خواندن نوشتههایم، برای لحظهای حس خوبی را تجربه کنند.
مینویسم چون، نوشتن درمان روح و جانم است.
مینویسم چون، حرف زدن با آدمها را بلد نیستم.
مینویسم چون، واژهها رفیق رویا پردازیهایم هستند..
مینویسم چون، نوشتن به تخیلم فرصت زندگی میدهند.
مینویسم چون، تنها واژهها توانایی بیان دنیای من را دارند.
مینویسم چون، نوشتن به من جسارت میدهد تا رویاهایم را جدی بگیرم.
مینویسم چون، دنیای بیواژه برایم بیمعناست.
مینویسم چون، واژهها شریفترین موجوداتی هستند که میشناسم.
مینویسم چون، نوشتن یعنی زندگی!
من می نویسم چون وجود کتبی واژگان زیباتر از وجود ذهنی آنهاست.
من می نویسم چون آنرا مصداق بارزی از تکنیک “ذهن آگاهی” می دانم.
من می نویسم چون قرآن کریم به قلم و نوشتن سوگند خورده است: ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ
من می نویسم چون مشتاقم بدانم در ناخودآگاهم چه می گذرد.
من می نویسم چون آنچه که در طول تاریخ باقی می ماند تنها “نوشته” است.
من می نویسم چون هنگام نوشتن احساس می کنم از محدودیت های عالم ماده فاصله گرفته ام.
من می نویسم:
تا تو غصه هایت را فراموش کنی…
من می نویسم:
تا تو آتش عشق را خاموش کنی…
من می نویسم:
تا تو نامردی روزگار دنیا را فراموش کنی…
من می نویسم:
تا تو پروانهٔ عشق را غرق آغوش کنی…
(گُلِ مریم)
من مینویسم چون نوشتن باعث میشود دقیقتر و شفاف تر فکر کنم.
من مینویسم چون نوشتن باعث میشود ایدههای جدیدی در ذهنم شکل بگیرد.
من مینویسم چون نوشتن تمرینی است برای تمرکز کردن.
من مینویسم چون نوشتن به من یادآوری میکند که خیلی کم میدانم و لازم است بیشتر بخوانم.
من مینویسم چون نوشتن باعث میشود با شک و تردید بیشتری به افکارم نگاه کنم و از قطعیت من میکاهد.
من مینویسم چون با نوشتن میتوانم با دوستانم در فضای وب ارتباط برقرار کنم، و با هربار نوشتن و تمرین کردن کیفیت این ارتباط افزایش مییابد.
من مینویسم چون نمیتوانم ننویسم.
من مینویسم چون بعضی ها کر هستند و حرف مرا نمی شنوند ، با نوشتن میتوانم دنیایی را که درون من در جریان است را در معرض دید همگان قرار دهم ، امیدوارم چشم هایشان سالم باشد.
مینویسم چون کاغذ تنها جایی است که من در آن احساس فشار نمیکنم و در رهاترین حالت ممکن رسوبات مغزم را روی کاغذ خالی میکنم.
مینویسم چون لذتی بالاتر از آن سراغ ندارم
مینویسم چون هر کسی برای کاری زاده شده
مینویسم چون میدانم نبوغ از تکرار امور معمولی زاده میشود
اصلا مینویسم چون عاشق نوشتن هستم و عشق دلیل نمیشناسد
من مینویسم چون تکیهگاه دیگری نمیبینم.
من مینویسم چون احساس خدایی و خلق کردن پیدا میکنم.
من مینویسم چون ذهنم در پی استراحت کردن است.
من مینویسم چون در حین نوشتن، نقابی بر صورت ندارم و نفس میکشم.
من مینویسم چون نمیخواهم عمرم به فنا برود.
من مینویسم چون نمیتوانم گریه کنم.
من مینویسم چون حتی میتوانم خودم را هم غافلگیر کنم.
من مینویسم چون کاغذ و نرم افزار word
از سفیدی خسته شدند و میخواهند روزگارشان را سیاه کنم.
من مینویسم چون گوش شنوا کم پیدا میشود.
من مینویسم چون میتوانم خودم را در قالب شخصیتها تکثیر کنم.
من مینویسم چون در سی و چهار سالگی تازه میخواهم شروع کنم.
من مینویسم چون به نظر میآید مغزم به ورزش کردن عادت کرده است.
من مینویسم چون میخواهم برای خودم کار کنم.
من مینویسم چون هر لحظه دلتنگش میشوم.
من مینویسم چون تنها با نوشتن بلدم احساسم را نشان دهم.
من مینویسم چون میخواهم شاخ غول
بدجنس وجودم را بشکنم.
و من مینویسم چون باید بنویسم!
من می نویسم چون عصبانی ام!
من می نویسم چون فریادهای خفه دارم.
من می نویسم چون بعضی حرف ها را کسی نمی شنود.
من می نویسم چون فکم از فریاد زدن خسته شده است.
من می نویسم چون مرگ من را می کشد ولی نوشته هایم را نه.(شاید!)
من می نویسم تا صدای درد درونم روزی به گوش تو هم برسد
[…] هم بنویسیم» عنوان سلسله تمرینهایی است که در آن با هم «آنافورا» مینویسیم. لطفاً پیش از نوشتن تمرین حتماً تعریف […]
من می نویسم چون هستم.
من می نویسم چون کلمات تنها دارایی من هستند.
من می نویسم چون وقتی می نویسم تصور کلمات و ترکیب ها آنقدر واقعی می شود که خود واقعیت را جلوی چشمم رقم می زند …
من می نویسم چون عاری از زبان گفتن، در مقابل چشم هایت هستم …
من می نویسم چون هیچ چیز اندازه نوشتن حقیقی نیست و حقیقی نمی ماند …
من می نویسم چون اگر بنویسم و بماند شاید تو روزی آن ها را بخوانی …
من می نویسم چون گذر زمان شاید خاطرات را محو کند اما نوشته ها را هرگز !
من هنوز می نویسم چون برای اولین بار که دستانم را گرفتی در حال نوشتن بودم …
من مینویسم چون با نوشتن احساس آرامش میکنم.
من مینویسم چون با نوشتن دوستداشتنهایم را بهتر ابراز میکنم و به آن جان دوباره میبخشم.
من مینویسم چون با نوشتن است که میتوانم به درون خودم سفر کنم، درونی که بسیاری از اوقات برای خودم هم نهفته و پنهان مانده است.
من مینویسم چون با نوشتن قادر به کشف و شهود خودم میگردم. خودم را که گاهی دور از دسترس و دستنیافتنی مییابم.
من مینویسم چون با نوشتن حس زندگی را بیش از هر زمان دیگری در وجودم احساس میکنم.
من مینویسم چون نوشتن نه فقط همدم لحظههای تنهایی، اندوه و دلتنگیام بوده و هست که یار و همنشین دقایق شادی و نشاطم نیز هست.
من مینویسم چون با نوشتن زخمهایی که گاه با جور زمانه یا نیش بدخواهان بر قلبم مینشید، التیامی دوباره میبخشم.
من مینویسم چون با نوشتن احساس سرزندگی، پویایی و جوانهزدن را در خودم پیدا میکنم.
من مینویسم چون بیش از هر چیز و هرکس میتوانم به نوشتههایم اعتماد داشته باشم که با صداقت گفته شده و قصد فریب مرا ندارد. نوشتن با من چون آینهای زلال و صیقلی صادق است و مرا از هر تزویری دور نگه میدارد.
من مینویسم تا احساس بالندگی و رشد را در خودم ارتقا بخشم و به آیندهای روشن امیدوارتر شوم.
من مینویسم تا با نوشتن در مسیری که برای خودم متصور هستم، گام به گام جلو بروم و امید را در دلم زنده نگه دارم.
من مینویسم تا لحظههای عمر را که گوهری گرانبهاست و غیرقابل ارزشگذاری؛ بر سپیدی دفترم بنگارم و احساس مردهگی را از خودم دور سازم.
من مینویسم تا زندگی را زندگی کنم و از آن لذت ببرم در کنار لحظههایی که با همه تلخی و شیرینیشان به ثبت میرسانم و روحی تازه در کالبد جانم دمیده میشود.
من مینویسم چون میخواهم در گورستان وهم مغزم به مزارم بروم و برای خودم کاغذ و قلمی دلخوشی شوم .
من مینویسم چون میخواهم از نفس پیر کلاغ دیروزی تا مردمک جوان خواهرم را حس کنم .
من مینویسم چون رگهای خیالم جاری اند در تن و احساس سکوتم .
من مینویسم چون دیری است که خویش را رنجانده ام و روزن آشتی بسته است .
من مینویسم چون میخواهم تیک تاک ساعتها را بدزدم و به همه اندکی زمان قرض بدهم .
من مینویسم چون میخواهم متن شوم در دل دشتهای مرده ، در سفره های خالی ، در سرمای جانسوز طنابهای اعدام .
من مینویسم چون با نوشتن دوچرخه وار میچرخم این چرخ و فلک را ،و تند، زنگ میزنم برای زندگی.
من مینویسم چون میخواهم آزادی شوم برای خودم در میدان شهرهای ظلمت .
من مینویسم چون میخواهم با سهراب ، سپهری شوم . سفر کنم به بیکرانه های خورشید سپیده دم و لمس کنم نورش را .
من مینویسم چون شاید نوشتنم عدالتی شود برای دستهای پینه بسته و پاهای خسته . شاید ساحلی شود برای ماهی هایی با تنگی نفس . شاید آزادی ای شود برای کبوترهای کنج قفس . شاید هم نشود مثل همیشه .
مینویسم چون نمیخواهم زندگی ام بمیرد .
من می نویسم به امید و با آرزوی رسیدن به روزی که مرا بخوانی تا مرا بدانی تا بدانی که تو را خوانده ام و تو را می دانم
من مینویسم چون وقتی کنار مادرم مینشستم میدیدم که با قلمش جادو میکند صفحه نقاشی را..در دفتر کار پدرم میدیدم با چه لذتی به تحریر در آورده جملات کوچک را و چه زیبا به رقص در اورده کلمات را..
من هم قلمم را به دست گرفتم خواستم نقاشی بکشم اما دستانم بی رمق بود خواستم خطاطی کنم قلبم گواه نبود..اما احساسم میخواست دسته های پینه بسته پدری خسته لبخند زیبای یک مادر قدم های ارام دو عاشق کنار نهر کرج را به تصویر درآورد به خودم که آمدم کنار مادرم زیر نگاه های تحسین آمیز پدرم قلمم را به دست گرفته و زیبایی می آفریدم..دوست من توهم پیدا کن راهت را بگذار تند باد های مسیر مقاوم ترت کند بگذار از بیابان های سوزان بگذری و برای قطره ای آب له له بزنی ولی من یقین دارم که به آبادی میرسی آبی دریا را لمس میکنی و با اقتدار فتح میکنی قله موفقیت را
دوست خوبم خدا دوستت دارد تو بخواه بگذار سفر زندگی ات دست در دستش شروع شود.
من می نویسم برای روزهایی که پیشت نیستم.
من می نویسم برای روزهایی که نمی خواهی هیچ نصیحتی بشنوی. من می نویسم برای دوباره شناختنم چون تو هیچ وقت مرا در یک سالگی ات، دو سالگی ات و حتی هفت سالگی ات به یاد نخواهی آورد. من می نویسم برای روزهایی که خودت مادرخواهی شد و شاید دلت بخواهد دوباره مرا از اول نگاه کنی. من می نویسم برای فردا.
من مینویسم چون میخواهم رویاهایم را زندگی کنم
من می نویسم چون
در نوشته هایم آدمها آنطور که آرزو دارم باشند، عمل می کنند
تو نوشته هام ، آدمهای بیخود زندگی را تنبیه که نه ، توجیه می کنم تا دنیا جای بهتری برای آنها و من باشد
می نویسم تا آرامش را ذره ذره و عمیق بدست بیاورم
[…] هم بنویسیم» عنوان سلسله تمرینهایی است که در آن با هم «آنافورا» مینویسیم. لطفاً پیش از نوشتن تمرین حتماً تعریف […]
من می نویسم چون با نوشتن میشود عشق را آفرید ، و چه لذتی بالاتر از خلق عشق .
من می نویسم چون با نوشتن می شود به هر جایی سفر کرد ، می شود به گذشته های دور و آینده در پیش سفر کرد ،
من می نویسم چون با نوشتن می شود به کالبد جسم بی جان ، مثلا هر شیعی رفت و
به آنها جان داد و از زبان آنها حرف زد ، مثلا از زبان دستکش ، شانه ، یا حتی کفش ،
با نوشتن می توان خشم را کنترل کرد ، می توان درد را تجسم کرد ، میشود میدان جنگ را توصیف کرد ،
با نوشتن می توان نابرابری را فریاد کرد ،
می شود ظلم را به دنیا نشان داد ، می شود
به انسان خودشیفته امروز قانون جبران را آموخت ، دوست داشتن را فهماند ، وظیفه را دیکته کرد ،
با نوشتن می توان دنیای آرامتری را ساخت ،
کاش همه مردم دنیا قدر نوشتن را می دانستند ،
کاش همه مردم کره خاکی با نوشتن خودشان را بهتر می شناختند ،
کاش کاش ، کاش با نوشتن عشق سبز می شد ، دوازدهم مرداد ماه
من مینویسم چون سمفونی کلمات روان مرا تسلی میبخشد و آزاد میسازد ذهن مخشوشم را
من مینویسم چون با گرفتن قلم بر دست امیدی آتش افروز چیره میشود بر ظلمت دغدقه های واهیم
من مینویسم چون غرقه ی اعجاز کلمات و مستی در نوا شادابی میسازد از قلب ناخوش احوالم
من مینویسم چون حقیقت به هنگام نگاشتن ستاره ای میشود و چشمک زنان روشن میسازد تاریکی های وجودم را
من مینویسم چون در آن دم قلم بر قعر افکارم رخنه میکند و احوالم عاری میشود از هرگونه ابهام
من مینویسم چون سخن گفتن مرهم درد و انسان ها محرم اسرارم نیستند
من مینویسم چون آزاد زیستن شوقیست که تمام هستیم را در بر گرفته و نوشتن نوید آزادگی را بر دیوار مغزم فریاد میزند!
من مینویسم چون جان بخشیدن بر بی جان آرمان روزهای کودکیم بوده است
من مینویسم چون زنده ام
و ممر تنفسم گره خورده است به قلم و دفتری که زمانی تامین میکردند اکسیژن مورد نیاز پیکرم را
من مینویسم چون رسم دلدادگی را از برم و لحظه هایم رقم خورده است به دست کلماتی که بر مغزم حک شده اند
من مینویسم چون امید دارم دل نوشته هایم بر دل بنشیند و تفکراتم کورسوی امیدی شود برای هر آنکه دل بر سینه دارد و جان میدهد برای آزادگی
پرنیان …
من مینویسم چون نوشتن پرتقال زندگی من است.
من مینویسم چون نوشتن دنیای خاکستریام را رنگی میکند.
من مینویسم چون نوشتن بوی دریای شمال، صدای مرغان دریایی، خشخش برگها و روشنی آفتاب را به اتاقم میآورد.
من مینویسم چون کلمات را دوست دارم.
من مینویسم چون درون کتابها زندگی میکنم.
من مینویسم چون میخواهم زندگیهای بیشتری را تجربه کنم.
من مینویسم چون نوشتن هوای تازه به اتاقم میآورد و پرندهٔ فکرم را پرواز میدهد.
من مینویسم چون نوشتن من را با من روبهرو میکند.
من مینویسم چون نوشتن مثل نفس کشیدن که لازمهٔ حیات است، مثل پوشاک، مثل خوراک، مثل مسکن، که لازمهٔ زندگی هر انسانی است و باید تأمین بشود، لازمهٔ زندگی من شده است.
من مینویسم چون داستانی برای گفتن دارم.
من مینویسم چون باید بنویسم.
من مینویسم چون باید با یک نفر حرف بزنم.
نوشتن چراغ جادوی من است.
من مینویسم چون افکار آشفته ام به مانند جذام، ذره ذره ی جانم را در هم میبلعند و اگر ننویسم چیزی جز لاشه ی سلاخی شده ای از جانم باقی نخواهد ماند.
من مینویسم تا چشم ها بر کلمات تازه ای بتازند، تا گوش ها با داستان های تازه ای به خواب روند.
من مینویسم چون باور دارم که نوشتن شیوه ی دیگری برای حس کردن است. شیوه ی دیگری برای لمس ماندگاری دستان محبوب در دست، شیوه ی دیگری برای بغض کردن، شیوه ی دیگری برای ماندن، بودن، تنها نماندن و گاهی در کنار تنهایی بودن.
من مینویسم تا پس از نقش بستن کلمات بر روی کاغذ، تازه بفهمم که چقدر برای شنیدن خودم، ناشنوا هستم.
من مینویسم چون درست پشت چیزی که شما به عنوان صورتم میبینید، کارگاهی وجود دارد که در میان جریان پر تب و تاب غبار در باریکه های نور، روی میزهایی از چوب بلوط، قوسی از رد استکان چای بر کاغذهای کاهی بر جای مانده است، صدای ماشین تحریری میپیچد، حروفی که تک تک روی کاغذ حک میشوند، مرکب هایی که ته میکشند، دستانی که سیاه میشوند، فکر های که غرق میشوند. در آنجا کلمات درست همانند غبار در هوا جریان دارند.
سلام .من می نویسم چون آفریده شدم برای ثبت تمام لحظه هایی که خاطره شدند …من مینویسم تا در یاد کسانی که دوستشان دارم ونمی دانند ماندگار شوم …من مینویسم تا شاید حق کسانی را که سالیان سال زحمتی ازمن بردوششان مانده را ادا کرده باشم …مینویسم که مهربان بمانم ..که کدورتها وکینه ها مغلوبم نکنند …می نویسم زیرا نوشتن جزئی از وجودم شده …من بانوشتن آرامم ،آرام آرام …
من می نویسم چون،تنها به زبان قلم است که می توانم ناگفتنی هایم را گفتنی سازم.
من می نویسم چون؛ با نوشتن قلب وفکرم از یادت خالی و به محض زمین گذاشتن قلم دوباره ازتو لبریز می شوم.
من می نویسم چون؛ نوشتن ، تنها وتنها نوشتن مسیر رسیدن را برایم مسیر می سازد.
من می نویسم چون، کلمه به کلمه جان می شود و به جان بی جانم حیاتی تازه می بخشد.
من می نویسم چون،فکرهای آشفته در کاسه ی سرم که در تقلای بی سرانجامی مدت هاست که بی تابی می کنند را به سرانجام برسانم.
من مینویسم چون، در نوشته هایم می توانم دنیای ایده آل م را بسازم.
من می نویسم چون،تاب وقرار من نوشتن است.
من می نویسم چون؛ می خواهم دادی باشم برعدالت و آزادی.
من می نویسم چون، دلم گیر نوشتن است.
من می نویسم چون؛تنها تسکین وتسلا دهنده ی روز های آشفتگی م نوشتن بوده است.
من می نویسم چون؛ اسباب رُفت و روب ذهن مشوشم را در نوشتن یافته ام.
من می نویسم چون؛ نوشتن همان اندازه که سخت است،ممکن هم هست.
من می نویسم چون؛ میخواهم قبل از تلاش برای رسیدن به صلح بیرونی با خودم به مصالحه برسم.
من می نویسم چون؛ می دانم حتی دم دستی ترین وساده ترین افکارم سرمایه های من هستند.
من می نویسم چون، می دانم هر چه کاسه ی سرم را خالی کنم؛ چیز بهتری در آن قرار می گیرد.
من می نویسم چون، نوشتن من را از خوتگاه درون به میعادگاه بیرون میرساند.
من می نویسم چون،امیدوارم روزی پیامم در لا به لای همین نوشته ها وحتی شده با نام نویسنده ای ناشناس به دستت میرسد.
من می نویسم تا ذهنم آرام بگیرد
من می نویسم ،می نویسم و می نویسم شاید نویسنده شدم
من می نویسم چون نوشته از من میخواهد.
من می نویسم چون مگر میشود ننوشت.
من می نویسم چون وقتی کلمات کنار هم می نشینند قشنگ میشود آنها را بویید و لمس کرد.
من می نویسم چون میخواهم همیشه باقی بمانم.
من می نویسم چون میدانم بجای نوشتن در رگهایم کلمه جاریست.
من می نویسم چون می دانم عینیت بهتر از ذهنیت است.
من می نویسم چون در نوشتن خود واقعی ام هستم
سلام شاهین عزیز…..
دستم میخاست بنویسد.قصه ای تا راهروی ورودی زهدان اندیشه می آمد و زاییده نمیشد.خون تازه در مسیر جاری بود.میآمد و میرفت و بیرون نمی ریخت.تا صبح از درد بخود پیچیدم.همه زایشگاه ها بسته بودند.و پزشکان بر سر تشریح وامانده استخوانها در قانقاریا ی سوز و سرما و خشکسالی.
همه مرض ها از دستم بود؟ نمیدانم. بار دار بودم؟نمیدانم.
کسی جایی دور منتظرم بود.ارتعاش کلمه باید تا دورها میرفت و رگ خواب آنکس را تکان میداد.فلکه اصلی را باز میکرد.سر سیم را اتصال میداد.
دستم میخاست بنویسد.تب داشتم.جهان برآیم توهم و هذیان بود.کسی در جایی دور منتظرم بود؟نمیدانم. سراب بود؟نمیدانم.آن کس،کس بود؟نمیدانم.تب داشتم و دستم میخاست بنویسد.
من مینویسم زیرا مغزم قلقلک میشود.و به خارش میفتد. کلمه در وجود من قلیان دارد.واژه سجاده مقدسی ست از عبادت من.یکی یکی از تسبیح وجودم خارج فرو میافتد.
من می نویسم تا ذره ای از موج های خروشان درونی ام را آرام سازم.
من می نویسم تا در بین تلخیِ تلاطم های بی پایانِ زندگی، ذره ای شیرینی صلح و آرامش را نیز دریابم.
مینویسم چون این آخرین کاریه که باید انجام بدم.
من مینویسم چون صدای رقص قلم بر روی کاغذ را دوست دارم…
من مینویسم چون از دیدن صعود کلمات از ژرفای وجودم و تبدیل شدن به مفهومی ثبت شده بر کاغذ لذت میبرم…
من مینویسم چون با نوشتن حس خوبی دارم،حس بودن،زندگی کردن و رهایی از روز مرگی…
من مینویسم چون به هنگام نوشتن بغضی شیرین را در گلویم احساس میکنم و چشمه ی اشک شوق از چشمانم جوشیدن میگیرد…
من مینویسم چون همیشه دوست داشتم که بنویسم تا درونم را با نوشتن آشکار کنم…
من مینویسم چون باید بنویسم…
می نویسم چون ، همین حرفهای بی صداست که شادی و سبکی هوار دلم می کند.
من مینویسم چون به آن نیازمندم
من مینویسم چون میخواهم جاویدان بمانم
من مینویسم چون بانوشتن احساس زندگی و زنده بودن میکنم.
من مینویسم چون نوشتن مانند خون دررگ انسان هست وبه انسان زندگی میبخشد.
می نویسم. شاید به دنبا چیزی اضافه کنم
می نویسم، چون افکارم را از خودم جدا می کنم و از روبه رو بهشان نگاه می کنم
می نویسم ، چون ذهنم شرو به ساختن می کند
می نوسیم، چون می بینم که کلمات م را می توانم جاری کنم و جاری شدن اش را ببینم و در آن شنا کنم
می نویسم، چون جوشش کلمه ها را می بینم و به وجد می آیم.
من مینویسم چون لبانم تن به گفتن نمی دهند.
من مینویسم چون رقصش انگشتانم به من ارامش می دهد.
من مینویسم چون دلم ، قلبم ، خوابیدن کنار قلم را برایم مسالمت امیز میدانند.
من مینویسم چون ضمیرم را درگیر خوشبختی هایم سازم.
من مینویسم چون قلبم گاهی خلوت با خود را ز من میطلبد.
من مینویسم چون تمام حرف هایم مخاطب شبیه به هم ندارد.
من مینویسم چون ادراک کاغذ تحصین بر انگیز است.
من مینویسم چون کاغذ مرا قضاوت نمیکند بلکه مرا اگاه از انجام کارم میسازد .
من مینویسم چون کاغذ و قلم فرصت تعمل در کارم را می دهند.
من مینویسم چون با نوشتن دلی را نمیرنجانم.
من مینویسم چون دنیایم با نوشن زیر رو می شود.
من می نویسم چون نوشتن یعنی زندگی.
من می نویسم تا همواره به خودم یادآوری کنم که هنوز زنده هستم، تا معنا و مفهوم زندگی را از یاد نبرم،تا صرفأ زنده نباشم بلکه زندگی کنم.
من می نویسم چون نوشتن یعنی تنهایی و تنهایی یعنی به کسی جز خود مدیون نبودن.
من می نویسم چون از فراموشی رویاهایم، از گم کردن خودم و از شبیه دیگران شدن وحشت دارم.
من می نویسم چون از جدال قلم و کاغذ به وجد می آیم..از زندگی بخشیدن به یک ایده ی خام،و سیاه کردن برگه هایی که همواره دیگران از روبه رو شدن با آن هراس دارند.
من می نویسم چون من احساس می کنم و می نویسم چون هنوز هستم.
من می نویسم چون تنها نوشتن است که به من یادآوری می کند هنوز کاملأ به دیگران شبیه نشدهام، که هنوز به اندازه ی دیگران با خودم بیگانه و از خودم بیزار نشده ام.
می نویسم تا از دیدن خودم در آینه،از خیره شدن به چشم هایم و از نجوا کردن سرود زندگی ،از کودکی کردن و مانند کودکان شادی کردن،از خودم بودن و با خودم کنار آمدن شرم نکنم.که زندگی کنم و احساس خاص منحصر به فرد بودن، احساس مبهم و جادویی خالق بودن و خدایی کردن را تجربه کنم.
من می نویسم چون من مانند دیگران نیستم.چون من تنها هستم، چون هیچ همراهی ندارم و غیر از خودم هیچکس به دادم نمی رسد.
می می نویسم چون می خواهم ادامه دهم.
من می نویسم چون ، دلم هوای گشتن در باطن آدمها را دارد .
من می نویسم چون ، دلم از رویا هایم دل نمی کند .
من می نویسم چون ، او با من صادق ؛ من هم با او صادق هستم .
من می نویسم چون ، می خواهم اعلام حضور کنم .
من می نویسم چون ، می خواهم دیگران را درک کنم .
من می نویسم چون ، می دانم که باد بی رحمانه ؛ نوجوانی ام را می برد .
من می نویسم چون ، ما همه مکمل یکدیگریم .
من می نویسم چون ، او مرا به سمت خود می کشد .
من می نویسم چون ، به او نیاز دارم .
من می نویسم چون ، نوشتن را دوست می دارم .
من می نویسم چون ، راهی سفر می شوم .
من می نویسم چون …
من می نویسم چون ، به هنگام سردی ؛ با او ، با وجود او گرم می شوم … او
من می نویسم چون هرکسی داستانی دارد.داستان زندگی ما می تواند،لحظه های درحال تجربه شخص دیگری باشدکه خواندنش اورا به ادامه وادارد.تلنگری باشد.امیدی را در دلی روشن کند.گاهی نوشتن وانتشار آن،به بقیه جرات ادامه زندگی می دهدادامه عشق ادامه مبارزه،ادامه پذیرش.مثل اولین کسی که از پلی معلق روی دره ای رد می شودو ترس بقیه را از رد شدن کم می کند.می نویسم تا اثر گذار باشم.می نویسم تا لحظه های نابم را ماندگار کنم.
وگاه می نویسم برای حرفهایی که محرم رازی،گوش شنوایی،سنگ صبوری نیست برای شنیدنشان.نوشتن بیرون کشیدن بخشی ازوجود است خلق لحظه ای آشکار
من مینویسم تا بدانم زنده ام.
من مینویسم تا به دنیا اعلام کنم، موجودی اثربخشم.
من مینویسم تا ثابت کنم رسالتم را در این جهان میدانم.
من مینویسم تا تمام رؤیاهایم را به واقعیت برسانم.
من مینویسم تا عطش علمم را زیاد کنم.
من مینویسم تا موجودیتم را به اثبات برسانم.
من مینویسم تا به خدا برسم.
من می نویسم چون هیچ کس برایم شنونده خوبی نیست
من می نویسم چون رهایی روحم را در کلمات می یابم
من می نویسم چون نوشتن آرامم می کند
من می نویسم چون نوشتن روحم را صیقل می دهد
من می نویسم چون دنیا به نویسندگان نیاز دارد
من می نویسم چون جهان را باید نوشت
من می نویسم چون اگر نوشتن نبود تاریخی نبود
من می نویسم چون ذهنم پر از ایده های ناب برای نوشتن است
من می نویسم چون تنها کاری است که حالم با آن خوب است
من می نویسم چون باید نوشت…
من می نویسم چون، نوشتن، طبیب قلبهای شکسته است.
من می نویسم چون، نوشتن، انیس و مونس انسانهای آشفته و حیران است.
من می نویسم چون دوست دارم حال خوبی را که در هنگام نوشتن تجربه می کنم با دیگران به اشتراک بگذارم و علاقمندان به نویسندگی را شادتر کنم و جرقه ای به جان سرد و بی روح انسان های بی خیال بزنم تا شاید شوق خفته نوشتن در آنها، هم، بیدار شود.
من می نویسم چون پرواز در آسمان رویا و خیال را دوست دارم.
من می نویسم چون بازی با کلمات، به من کمک می کند که آثار جدیدی
را خلق کنم و هیچ لذتی بالاتر از نویسندگی و پیشرفت به سوی خلق آثار ماندگار وجود ندارد.
من می نویسم چون بهترین
شاه کلید من برای افزایش خلاقیت و نوآوری و کشف چیزهای هیجان انگیز است.
من می نویسم چون، خداوند، تار و پود وجود مرا از روز ازل با نویسندگی گره زده است.
من مینویسم چون نفسی که زندگی بخش است
من مینویسم چون ضربانی بر مسیر رود جاریست، باشد که زندگی هدیه کند
به نام خدایی که کلمات را آفرید!
من می نویسم چون پروردگارم به قلم و هر آنچه می نویسد قسم یاد کرده است!
من می نویسم چون باید غوغای درونم را در سکوت کاغذ فریاد کنم!
من می نویسم تا الله مهربان درک بهتری از سروده ها و نگاشته های دیگر دل های عاشق به من عطا کند!
من می نویسم چون در هر رقص قلمم جانم تازه تر می شود!
من می نویسم چون کلمات درون قلبم به صف ایستاده اند!که اگر ننویسم کلمات را زیاد مجال ایستادن نیست و باید از جوهر قلمم جان بگیرند و بر صفحه کاغذ آرام گیرند!
من می نویسم چون
ن و القلم و ما یسطرون
✏سمیه احمدی فیروزجایی
۱۳۹۹/۵/۱۱📅
من می نویسم چون : با نوشتن اوج می گیرم و تمام دردها و احساساتم بر روی کاغذ می رقصند و مرا با خود به سفری دل انگیز میبرند ..من می نویسم چون با نوشتن زنده ام و زندگی می کنم …من می نویسم چون آدمی با نوشتن دوباره جان میگیرد و جاودانه می شود….
من مینویسم چون با نوشتن آرام می شوم.
وقتی می نویسم از این جهان بریده می شوم از تمام غم ها و غصه ها و مشکلاتم دور می شوم.
من مینویسم چون عاشق نوشتنم.
من مینویسم چون نوشتن حس بودن را در من القا میکند.
من مینویسم چون با نوشتن است که افکار و ایده هایم مانا می شوند.
من مینویسم چون انرژی درونی من چون آب در جوی جاری و روان است.
من مینویسم تا ذهنی را به تلنگر وادار کنم.
من مینویسم تا پرده های ناآگاهی را کنار بزنم.
من می نویسم چون هر لحظه بایدبه رویاهایم جان تازه ای بدهم درست مثل آب دادن به گلها ..
من می نویسم چون سکوت را از پشت نقاب کلمات بیرون بکشم
من مینویسم چون چراغ رویاهای خاموشم را نوشتن روشن می کند
من مینویسم چون با نوشتن به دوردست های ذهنم سفر میکنم
من مینویسم چون با نوشتن پرده های حقیقت احساسم را پاره میکنم
من مینویسم چون تابلوی قصه ی آدم های تنها رنگ بگیرد
من مینوسم چون پاییز خیالم را به بهار برسانم
من مینویسم چون عشق در سایه افکارم طنازی میکند
من مینویسم چون در نوشتن میشود زندگی را به میل خودت بیافرینی
من مینویسم چون قلب های ایستاده از تپش را با نوشتن احیا می کنم
من می نویسم چون راز هستی در نوشتن است
من می نویسم چون نمی خواهم بپوسم ، نمی خواهم در میان انبوه آدم ها گم شوم . چون نوشتن حس جاودانگی به من می دهد ، حس بودن ، حس از نو شدن و حس زندگی در مرگ
می نویسم چون هستم
من می نویسم تادرهای زندان ذهنم راباز کنم .
من مینویسم تا درخت ذهنم را آبیاری کنم.
من می نویسم تا روح تازه ای در من دمیده شود و زندگی ای تازه را زندگی کنم.
من می نویسم تا لذت کشف درون ،اثباتی بر توانمند بودنم در ساختن قصر آرزوهایم باشد.
من می نویسم تا نردبان نوشتن راهی برای رسیدن به بلندای رویایی بینهایت باشد.
من می نویسم تا ره صد ساله را یک شبه طی کنم.
من می نویسم تا تجربه هایم را با خودم دفن نکنند.
من مینویسم تا به عمق جهان اطرافم سفر کنم.
من می نویسم تا صدای عربده های سکوتم گوش هایم را کر نکند.
من می نویسم تا جهانی از جنس وجود و متولد شده از درونم را به اشراک بگذارم.
من می نویسم تا زنجیرِ قید و بند هارا از اطرافم پاره کنم .
من می نویسم تا مرهمی شود برزخم های روح و روانم .
من می نویسم تا پروازی عقاب وار را بدون بال تجربه کنم .
من می نویسم تا دِینم را تمام و کمال به قلم و کاغذ ادا کنم.
من می نویسم تا پردهای راز های درونم را کنار بزنم.
من مینویسم تا نوشته هایم راه زندگیم را ادامه بدهند.
من می نویسم تا عضلات مغزم را برای زندگی بهتر ورزیده کنم.
من می نویسم تاجای خالی نداشته هایم مرا از پا درنیاورد.
من می نویسم تا از طناب دار تنهایی آویزان نشوم.
من می نویسم تا آرامش واقعی را بر روح و جانم تزریق کنم .
من می نویسم تا با دیدن نوک بینی ،از دیدن ماه محروم نشوم.
من می نویسم تا صدای کلمات را برگوش جهانین برسانم.
من می نویسم تا تیشه بزنم بر ریشه ی ترسهایی که ناشی از افکاری بیمار است.
من می نویسم تا انعکاس درونم در آیینه ی جملاتم بر دیگران نمایان شود.
من می نویسم تا روزی باتلاق آشفتگی غرقم نکند.
من می نویسم تا لباس اثبات بر قدرت درونیم را اول از همه بر خودم بپوشانم.
من می نویسم تا راه ناهموار زیستن را با کفشهایی آهنین طی کنم.
من می نویسم تا روزی قلمم خفتگان را از خواب بیدار کند.
من می نویسم تا قلمروی مغزوقلم جهان را برایم قابل تحمل تر بکند.
من مینویسم تا بغضم مرا جوان مرگ نکند.
من می نویسم تا هرآنچه میخواهم اتفاق بیوفتد.
من می نویسم، چون؛ توصیف را دوست دارم.
منمی نویسم، چون؛ نوشتنِ ترجمانِ صدای چکاوک ها دلنشین است.
من می نویسم، چون؛ نگارش از هوایِ پیچیده بر لابه لای شاخ و برگ درختانِ خزان زده مرا به وجد می آورد.
من می نویسم، چون؛ در نوشتن است که زندگی جریان دارد…
من می نویسم چون با نوشتن عطر کلمات مرا مست میکند
من مینویسم چون خودم را در میان هجاهای بی صدا ی حرف ها پیدا کنم
من مینویسم چون تو را در سطر های موازی نرسیدن دفترم گم کرده ام
من مینویسم چون نوشتن عطیقه ای ایست که در شاهنامه حضورم پادشاهی می کند
من مینویسم چون الماس های نایاب واژه ها را به دوستان معرفت ارزانی دارم
من می نویسم چون ستاره ی پر نور آسمان هنوز در دل شب به درخشندگی دیروز است
من مینویسم چون با نوشتن تمام حسرت های نرسیدن را از شیشه ی وجودم پاک میکنم
من مینویسم چون نوشتن آغازی است که پایانی ندارد
من مینویسم چون صداهای درونم از خجالت سکوت کردند و از شنیدن ترس دارن
من مینویسم چون باید خوانده میشوم
من مینویسم چون سبک میشم
چون ذهنم آروم میشه
چون برنامه هام بهتر پیش میره
چون کلمات مارا نجات خواهند داد٭
چون عاشقانه با خودم زندگی کنم
چون نوشتن خیلی گسترده تر از اینکه تصورش بکنی
چون دورنم را به بیرون بکشم
چون خالی شم
چون افکاری که تو سرم پرسه میزنن و مرتب کنم
من می نویسم چون کاری از دستم برنمیاد———-
من مینویسم چون حالم را خوب می کند.
من می نویسم تا کمد زندگی ام را مرتب کنم.
من می نویسم تا حس بهتری به خودم داشته باشم.
من می نویسم چون با نوشتن حس قدرت به من دست می دهد.
من می نویسم تا بتوانم بزرگترین تصمیمات زندگی ام را راحت تر بگیرم.
من می نویسم چون خودم را دوست دارم.
من می نویسم تا برنامه های روزانه ام منظم شوند.
من می نویسم چون از این طریق درسهایم را بهتر متوجه می شوم و در ذهنم می ماند.
من می نویسم چون کارآفرین هستم و ابزار کارآفرین نوشتن هست.
من می نویسم چون می خواهم معلم خوبی باشم
می نویسم چون کودکی را می بینم که سرگشته وناتوان دنبال پناهگاهی برای آسودن است نه جایی دارد و نه آرامشی پیوسته به دنبال آنچه باید باشد می دود نه مامنی برای خود پیدا میکند و نه قلبی برای بودن.تنها روی کاغذ آرام میگیردوجایگیر می شود.
مینویسم چون کودکی رو میبینم که سرگشته و دنبال پناهگاهی برای آسودن است نه مامنی برای خود پیدا می کند ونه قبلی برای بودن.تنها جایی که از این سرگشتی نجات پیدا میکند.آمدن روی کاغذ و جایگیر شدن است.
من مینوسم چون نوشتن حالم را خوب می کند .
من می نویسم چون عاشق نوشتنم .
من مینویسم چون از مرور نوشته های خودم لذت می برم .
من مینویسم چون نوشتن بیان حرفهایم است وقتی هیچ همفکری ندارم .
من می نویسم چون دلم هوای کسی را دارد که درکم کند .
من می نویسم چون کسی را می خواهم که مرا بفهمد .
من مینویسم تا بتوانم از درد ها و رنجهای روزگار عبور کنم .
من می نویسم چون انسانم چون میفهمم چون حس می کنم و چون گریزی از درک درد انسانیت ندارم
من مینویسم چون گریزی از درک درد انسانیت ندارم .
من می نویسم تا شاید تنها و تنها اندکی از سهم خودم را در روشنگری انجام دهم .
من می نویسم تا زنده باشم،زندگی کنم
و نوای زندگی بهتر را برای نسل های بعد از خودم بنوازم چرا که خوب می دانم تغییر اندک اندک و ارام ارام صورت می گیرد .
من مینویسم چون نوشتن را دوست دارم
من مینویسم چون حالم را خوب میکند
من مینویسم چون نگاهم به زندگی بهتر میشود
من مینویسم چون بهتر اطرافم را بهتر میبینم
من مینویسم چون به آرامش میرسم
من مینویسم چون ذهن شلوغ و نامنظم من درست مثل یک قفسه کتابخانه منظم میشود
من مینویسم چون از بچگی نوشتن را دوست داشتم
من مینویسم چون با نوشتن به خواسته هایم میرسم
من مینویسم چون تفکرات من هر روز تازه تر میشود
من مینویسم چون با نوشتم حالم خوب میشود
من مینویسم نویسنده شدن یی از رویاهای من است
من مینویسم چون زنده ام و برای زنده ماندن به نوشتن و اکسیژن نیاز دارم.
می نویسم چون راهِ بهتری برای زنده ماندن پیدا نکردم.
بعضی آدمها با یک ویژگی متولد می شوند؛یا یک نشانه.چیزی که می دانند یک روزی،زندگیشان را نجات می دهد،یا به تباهی می کشاندشان.
می نویسم چون برای من این موهبتِ ویژه،نوشتن است.
می نویسم چون نوشتن به من کمک می کند؟کسی چه می داند،شاید نوشته هایم بسیار بیشتر از (یاری) بیارزد.
می نویسم چون وقتی دغدغه هایم،ایده ها و غم هایم را می نویسم،هوای بیشتری برای نفس کشیدن هست،و احساسِ بیشتری برای نواختن..
می نویسم چون نواختنِ خاطرِ دیگران را بسیار دوست می دارم…
من می نویسم چون عاشق نوشتن هستم
ما با نوشتن ، به کلمات و احساساتشان جان دوباره میدهیم
نوشتن را دوست دارم زیرا هنگامی که قلم بر دست می گیرم به شخص دیگری غیر از خودم تبدیل میشوم که دنیا به او نیاز دارد
این را فقط نویسندگان درک میکنند زیرا هنگامی که با عشق می نویسند وارد جهان دیگری میشوند
پس به طور خلاصه می گویم که چرا می نویسم چون او به ما نیاز دارد
کسی را ندارم که برایش حرف بزنم
پس من مینویسم
از نگفته هایم مینویسم
از همان هایی که اگر رودرور بگویم سرم را بر باد میدهم
در دل پاک دفترم
از دردم، از غمم، از گریه هایم، از غربتم مینویسم مینویسم مینویسم
آنقدر مینویسم تا بمیرم
من می نویسم تا بتوانم در این دنیای پر از درد و تباهی طاقت بیاورم.
من می نویسم تا دنیای زشت پیرامونم دوباره زیبا شود.
من مینویسم چون آرامشم در نوشتن است
مینویسم چون ذهنم با نوشتن خالی میشود
مینویسم چون ذوق نویسنده شدن در دریای دلم موجی خروشان به راه انداخته…
مینویسم چون نوشتن عشق من است ، ساده تر گویم دوست داشتنی است…
مینویسم چون میخواهم با لهجه شیرین برگ های دفترم شاعر شوم یا یک نویسنده
مینویسم چون استعداد و ذوق هنریاش را دارم
من می نویسم چون نمیخواهم تنها سیاره ای که در آن زندگی کرده باشم زمین بوده باشد…
من می نویسم تا هجوم افکارم را بر روی کاغذ سفیدی که پیش رویم است بریزم.
من می نویسم تا خودم را که لابه لای افکارم مخفی شده ام نمایان کنم.
من می نویسم تا رسالتم در زندگی آشکار شود.
من می نویسم تا نوشتن چراغی باشد در مسیر رشد و موفقیتم.
من می نویسم تا با نوشتن ذهنم را تخلیه کنم و افکاری تازه و نو جایگزین آنها کنم.
من می نویسم تا تصاویر ذهنم را در روشنایی نوشتن بهتر ببینم.