نویسندۀ بی کلمه مثل ماهی بدون آب است.
من از بازیِ جملهسازی برای افزودن کلمات جدید به دامنۀ واژگانِ فعالم استفاده میکنم.
بازی به این شکل است که سعی میکنم با سه کلمۀ جدی و بیربط به هم حداقل ده تا جملۀ متفاوت بسازم.
گاهی اوقات ممکن است فقط با کلمات عینی جملهسازی کنم و گاهی هم با کلمات ذهنی؛ گاهی هم با ترکیب این دو. (+)
مثلاً با کلمههای زیر چه ترکیبی به ذهن شما میرسد؟
نوشتن-کتاب-شب
20 پاسخ
لحظه که پوشت میز،روی صندلی میشنم،میخوام مطالعه نمایم.مثل بوتیماری که روی شاخه درخت میشند،بخواب میرم.این جورمطالعه برام ملال اورمیباشد.نمیتوانم ذره مطالعه نمایم.
بخاطری بتونم بهترمطالعه نمایم باحالت تمجمج قدم میزنم این طورمطالب به راحتی به ذهنم را میابد.
زنده باد. جالب نوشتید.
ممنونم استاد.
جای افتخار است برام که باسایت قشنک شما آشناشدم.
آه خدایا…
سخت و بی روح شده ام بسان درخت خشک شده ای در بیابانی عاری از عشق،
رگ هایم دیگر توان جاری کردن احساس را از من دریغ می کنند گویا شمارش معکوس پایانم برایشان آغاز شده. اندوهگینم برای عنصر وجودم که همچو بوتیماری در کنار رودخانه ی زندگی در حال تمجمج بوده ام و از بیان زیبایی و عشق ورزیدن به انسان های روشن زندگیم امتناع کرده ام و اکنون در قایق خطا هایم در انتظار برکه ی امید و رهایم…
سلام و دروود خدمت شما شاهین جان عزیز بسیار خرسندم از آشنایی با سایت خوب و پویای شما،من علاقه زیادی بعد خوندن مطالب سایت شما به نویسندگی پیدا کردم و
جسارتا این نوشته رو فرستادم …
امیدوارم خیلی فاجعه بار نبوده باشه 😊
سلام میلاد عزیز و فوقالعاده فعال
خوشحالک که نذاشتی شاعر درونت بمیره.
از همون اول هم واضح و روشن بود که تو ذوق ادبی زیادی داری.
بنویس. من دوست دارم از تو بیشتر بخونم.
زل زده بود به من . داشتم به چشمای قشنگش نگاه می کردم . روی صندلی روبروی من نشسته بود . ازش پرسیدم اسمت چیه . یه چیزی گفت شبیه موج ، موج سواری . بعد خندید . گفتم اسمت رو پرسیدم . گفت اسمم تمجموجه . گفتم یعنی چی . گفت تو زبان ما بوتیمارها یعنی طناز . چه اسم قشنگی داشت . به چشماس هم می اومد .
زیبا و خلاقانه نوشتی پرویز جان.
ببخشید یادم رفت تشکر کنم بابت مطالب بسیار ارزشمند و مفیدتون. در یک کلام خدا خیرتون بده تمام
نوشتن در باب بوتیمار برای منی که تمجمج زبان دارم، بسیار ساده تر است.
با سلام
من یک روزی در خانه در حال نوشتن مشق شب بودم ک ناگهان تلفن زنگ خورد گفتم کیسته باتمجمج گفت خوب نفهمیدم اخه زبونش میگرف لکنت داشت دوباره گف پسر عموتم دارم میام خونتون شام گفتم بیا ولی شام درس نکردم چی میخورین درس کنم گف هرچی درس کردی گفتم تو ک ذهنت یکم مشکل داره خنگ میزنی برات گوشت بوتیمار درس میکنم برا ذهن خوبه راسی عمو رو هم بیار 😁😁😁
سلام
بنظرم بسیار روش جالبی هستش، خیلی ممنون
من آنچه به ذهنم آمد را به صورت یک نامه طنز نوشتم
خوشحال میشم نظر شما را بدونم 🙂
https://goo.gl/UdsSmP
در زمان خواندن متن هایت،بسان بوتیمار،در ذهنم تمجمج می کنم کلمه هایت را ،برای چشیدن تک تک آواهایش…
در نوشتن، بوتیمار صفت بود و گاه و بی گاه تمجمج کنان، متنی پریشان مینوشت.
او نمیدانست که باید کلمات را بی پروا، خرجِ تمرینِ نوشتن کند.
( من هم از واژه یاب کمک گرفتم و نمیدونم چقد غلط نوشتم! به هر حال باید از یک جایی شروع کنم و کم کم یاد بگیرم 😉 ممنون )
به به زنده باد
بازم بنویسید بانو
میگویند بوتیمار از دسته ی حواصیلان است و نوشتن از آن برایم شبیه نوشتن درست دیکته کلمه تمجمج با مداد روی کاغذ است.
واقعا بوتیمار چه شکلی میتواند باشد وقتی حتی نوشتن از آن شبیه حرف زدن با تمجمج است.
وقتی دارم جمله هایی که روی کاغذ نوشته ام را برایتان تایپ میکنم، سر کلمه تمجمج کیبورد گوشی بیچاره از بس نمیشناسدش کلمات همممم و ااممم را هم پیشنهاد میدهد، البته وقتی بوتیمار را مینویسم عاقلانه تر پیشنهاد میدهد.
سلام!
شاهین جان!
معنی بوتیمار و تمجمج رو بلد نبودم. با مراجعه به سایت واژه یاب معنی این دو کلمه رو پیدا کردم.
و این هم ترکیب پیشنهادی من:
با مرور ذهنیاتش، زیر لب آنها را «تمجمج» می کرد؛ اما از «نوشتن» طفره می رفت؛ مثل «بوتیمار» کنار کاغذ و قلم نشسته بود ولی نمی نوشت که مبادا واژه ها تمام شود.
احسنت بر سعید خلاق و نازنین