گور پدر کمالگرایی!

درخت نارنج بیرون پنجره بیش از همه شاهد ترس های من است…شاهد خروار خروار کاغذهای کاهی که با راپید یونی پین پنج دهم سیاه میکنم….شاهد هراس من از بازنویسی و انتشار چرک نوشته هایم…نوشته هایی که هرگز آن ها را به کسی نشان نخواهم داد…

ترسم از سفیدی کاغذ ریخته و این را مدیون صبح نوشته ها هستم… صبح ها و عصرها کاغذ روی کاغذ انبار میکنم، قلم از روی کاغذ بر نمیدارم، اما پنداری ترسم از نوشتن داستان هایی که در دل دارم بیشتر هم شده…

کمالگرایی و کمالطلبی یعنی از دست دادن لحظه ی حال.

باید از جایی شروع کرد،‌ هر چند زشت هر چند ناقص. باید به بد نوشتن، بد کشیدن و بد انجام دادن هر کاری احترام گذاشت، تا قدم به قدم بهتر شد.

ارتکابات ناقص ما به هیچ کس آسیبی نمی زند.

می خواهم هر روز، حتی شده یک پاراگراف در اینجا بنویسم، بدون فکر به بی سروته بودن مطلب، بدون فکر به جمله بندی و …

سلام به ده هزار ساعت وبلاگ نویسی!

حالا وقت خوبی برای شروع کردن است.

گور پدر کمالگرایی

14 پاسخ

  1. نمی‌دونم چی شد که به این پست رسیدم؛ اما عجیب داغ دلم تازه شد.
    مدتی پیش به مشهد رفته بودم که مصادف شد با وقوع زلزله‌ها. یکی از زلزله‌ها حدودا ساعت چهار صبح اومد. بعد زلزله اولین کاری که کردم، نوشتن بود. احساس کردم اگه قرار باشه بمیرم، ننوشتن تبدیل می‌شه به یکی از حسرت‌های بزرگم. مدام به خودم می‌گفتم گور بابای کمال‌گرایی لعنتی.
    نمی‌دونم چی شد که بعد چند روز کلن موضوع رو فراموش کردم و به همون روال کهنه و آسیب‌زننده‌ی خودم برگشتم.
    دیدن این نوشته‌ی شما دوباره تلنگری به من زد. راستش من چندباری نوشتن صفحات صبحگاهی رو شروع کردم اما هیچ‌وقت به صورت مستمر ادامش ندادم. شاید برای همینه که هنوز نمی‌تونم درک کنم که چرا اکثر نویسنده‌ها به اهمیت صفحات صبحگاهی اشاره می‌کنند. نوشته‌ی شما بهونه‌ای شد تا دوباره امتحانش کنم.
    یاد قسمتی از کتاب شاهراه تاثیرگذاری افتادم که هرازگاهی بهش رجوع می‌کنم و هربار با تمام قلبم حسش می‌کنم، اونجا که نوشتید:
    پای درد و دل آدم‌ها که بنشینید نود درصد حرف‌هایشان را می‌توانیم با رنج شروع نکردن به یاد بسپاریم.
    در ادامه برای توصیف این رنج از واژه‌ی مهلک استفاده کردید که به نظرم واقعا واژه‌ی دقیقیه.
    از اینکه بین گشت‌های شبانه‌ام به این چند سطر رسیدم خیلی خوشحالم.
    ممنون استاد 🍃

    1. سلام یاسمین خوش ذوق و عزیز
      خیلی خوشحال شدم از دیدن اسمت در اینجا.
      چقدر این پیام الهام‌بخش و زیباست.
      تو سرشار از ذوقی. با قدرت ادامه بده.

  2. سلام استاد عزیزم. کمال گرایی در نوشتن مطلب برای سایتم تا همین لحظه همراه من بود. همیشه از این ترسم داشتم که مطالب کوتاهی که مینویسم رو در سایتم منتشر کنم یا نه و در نهایت و منتظر روزی بودم که بلندتر و مفصل تر بشن تا بشه منتشرشون کرد. با خوندن این پست شما، من هم تصمیم دارم هر روز حتی اگه شده خیلی کوتاه بنویسم و منتشر کنم. فرصت برای ویرایش و کامل تر کردن مطلب هست .گور پدر کمالگرایی

    1. سلام لیلا جان
      خیلی خوشحال شدم که اسمت رو دیدم.
      با قدرت بنویس و منتشر کن. لینک نوشته‌هاتو برای منم بفرست.

  3. کاش می‌شد عبارت زندگی‌بخش «گورپدر کمالگرایی» را همه‌جا چسباند. همه‌جا دید. روی هر چیزی که به آن نگاه می‌اندازیم. حتی روی افکار و احساساتمان. فکر می‌کنم یکی از آن زنده‌به‌گور کردن‌هایی است که هیچ مرگی در آن نیست. جان تازه می‌دهد به ایده‌ها، به افکار، به نوشته‌ها، به تخیلات و هر چیزی که با کمالگرایی زنده‌به‌گور شده است.

  4. سلام . شاهین جان
    من مدتی هست که سایت تو رو میخونم و خیلی لذت میبرم و همیشه میخواستم کامنت اولم رو یک جوری بذارم خیلی مثلا خاص و خواندنی باشه همین باعث شد مدت ها کامنت نذارم و خاموش فقط خواننده باشم . دارم پست های تو از اول شروع میکنم به خوندن . اخه حیفه مطلبی که تو نوشتی رو نخوند . دیدم راجع به کمالگرایی گفتی , دل رو زدم به دریا گفتم همینجا کامنت اولم رو بذارم اونم نه جور خاصی به همین سادگی فقط بگم خوشحالم معلم و دوستی مثل تو رو پیدا کردم .

    1. سلام محسن عزیزم
      چقدر کار خوبی کردی که کامنت گذاشتی. حالا میدونم که یه دوست نازنین به اسم محسن دارم.
      حتماً بیشتر برام بنویس از دغدغه‌های خودت. گور پدر کمالگرایی! 🙂

  5. در لحظه ی نوشتن ، اگر به کمال گرایی بیاندیشی . انگار به تخیل خویش قفل زده ای .
    نوشتن چون اسب چموشی است که باید در دشت تخیل رها شود .
    گاه به تاخت رود و گاه به آهستگی .
    در این صورت سوار خویش را به
    چشمه سارهای خلاقیت رهنمون می شود .

  6. سلام
    من از طریق روز نوشته های استاد شعبانعلی با وبلاگ شما آشنا شدم چقدر خوب می نویسید نوشته هاتون رو دوست دارم برام الهام بخش بود.

    موفق باشید

    1. سلام
      از لطف شما دوست متممی عزیز سپاسگذارم.
      براتون آرزوی سلامتی و موفقیت های روزافزون دارم.

  7. کتاب زندگی نامه سوزان سانتگ از زبان پسرش؛ نوشته ،”…یادداشت های روزانه ی مادرم به اندازی تعداد صفحات یک کتاب بود…”
    {سوزان سانتگ (به انگلیسی: Susan Sontag)، /ˈsɒntæɡ/ ‏(۱۶ ژانویه ۱۹۳۳–۲۸ دسامبر ۲۰۰۴) نویسنده، نظریه‌پرداز ادبی و فعال سیاسی آمریکایی بود. از مشهورترین نوشته‌های او مقالهٔ «علیه تفسیر» است.

    سانتاگ به نوشتن و صحبت کردن، و یا سفر به مناطق درگیری وافری داشت، از جمله در طول جنگ ویتنام و محاصره سارایوو فعال بود. او در مورد عکاسی، فرهنگ و رسانه، ایدز و بیماری، حقوق بشر، و کمونیسم و ایدئولوژی چپ مقالات متعددی نوشته است. مقالات و سخنرانی‌های او گاهی مورد انتقاد واقع می‌شدند. مجله نقد کتاب نیویورک او را «یکی از با نفوذترین منقدان نسل خود» نامید.(ویکی پدیا)}

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *