مترسک را گرفته بودم روی شانهام، دوربین و قمقمۀ آب و سناریو هم توی کولهپشتیام بود. آفتاب مستقیم میخورد روی صورتم. خودم را مثل عکس معروف بونوئل میدیدم. اما بهجای صلیب، مترسک بدقوارهای را روی دوشم گرفته بودم. پسرداییام از پشت سر میآمد. میخواست مترسکم را به دوش بکشد. نگذاشتم. هر آدمی باید مترسک خودش را به دوش بکشد!
مترسک را کاشتم روی تپه. دوربین را تنظیم کردم. پسردایی لباس کهنۀ یک مزرعهدار را پوشید و رفت کنار مترسک. فیلمبرداری شروع شد: تقابل جنونآمیز یک مرد و مترسک.
شش سال از آن روزها میگذرد.
میخواستم فیلم بسازم. عاشق چشماندازها بودم؛ و «روزی روزگاری در آناتولیِ» بیلگه جیلان هوش از سرم برده بود.
میخواستم فیلم بسازم تا دنیایم را عوض کنم.
فیلم دنیایی بود که میتوانستم حکمفرمای قادر آن باشم.
اما ساختن این دنیا، به مصالح مهمتری نیاز داشت.
دنیای جیلان چگونه ساخته شده بود؟
روزی روزگاری آناتولی و فیلم بعدی جیلان «خواب زمستانی» بر اساس داستانهای کوتاه چخوف ساخته شده بودند.
زیربنای ساختمان افکار جیلان با چخوف محکم شده بود. بعدها مصاحبههای جیلان را هم خواندم و دیدم که تا چه حد با چخوف احساس نزدیکی میکند. او هم در فیلمهایش استراتژی اصلی داستانهای چخوف را داشت: روایت قصههای معمولیِ آدمهای معمولی.
پس باید از سرچشمۀ سینمای اصیل شروع میکردم. یعنی ادبیات.
بعدها فهمیدم، بیمایگی فیلمهای ایرانی به خاطر گسست سازندگان آنها از ادبیات است.
از آن روز به بعد تمام زندگیام شده خواندن و نوشتن. هیچچیزی در زندگی من نیست که به یکی از این دو مرتبط نباشد. از شخصیترین روابطم تا کسبوکارم.
حالا ادبیات برایم بهمراتب فریباتر و ارزشمندتر از نوشتن است. ممکن است ماهها فیلم نبینم. اما هر روز داستان یا داستانکی میخوانم و چندکلمهای هم مینویسم.
باری؛ ایدۀ کارگردانی از سرم بیرون نرفت. اما نه لزوماً کارگردانی فیلم.
پس از تحمل مشقتهای فراوان در نظم شخصی، بارها و بارها سکندری خوردن و شکست در برنامهریزی روزانه. به این نتیجه رسیدم که هر روزِ خوب از زندگی، نیاز به یک کارگردان خوب دارد.
کارگردانی که نوشتن سناریو بر عهدۀ خود اوست، سناریویی که میتواند اقتباسی باشد، اما دربرگیرندۀ نگاه و نگرش او به زندگی هم هست.
داشتن یک روز خوب، به روزها برنامهریزی نیاز دارد.
یک فیلم خوب ممکن است ظرف دو ماه فیلمبرداری شود، اما نگارش فیلمنامۀ آن گاهی یک یا دو سال زمان میبرد.
حالا با این حساب آیا میشود برای هر هفت روز هفته برنامهریزی کرد؟
افسانه است. نمیتوان تمام روزهای هفته را طبق برنامه پیش برد و نتیجه گرفت.
مثل کارنامۀ یک کارگران بزرگ که شامل، تعدادی فیلم معمولی و خوب و فقط چند شاهکار است. در کارگردانی زندگی روزانه هم همۀ روزها مطابق خواستۀ ما پیش نمیروند
برخی از روزها به تراژدی ختم میشوند و ما هیچ کنترلی روی آنها نداریم.
معتقدم حتی داشتن سه روز خوب و کارگرانی شده در هفته کافی است.
برای این سه روز، میارزد سی روز فکر و برنامهریزی کنیم.
اگر هر هفته فقط روی کارگردانی سه روز یعنی 72 ساعت انرژی و وقت بگذاریم. تأثیر مثبت آن قطعاً به دیگر روزها هم تسری مییابد.
اگر بنا باشد هر هفت روز هفته را برنامهریزیشده، کارگردانی کنیم، ارادۀ ما بهسرعت مستهلک میشود. زندگی به روزهایی سرشار از تنبلی و شلوول بودن هم نیاز دارد.
روزهای بدون برنامهریزی، فرصتی برای تجدیدقوا و آمادگی ذهنی و جسمی برای کارگردانی روزهای طلایی هفته است.
اصلاً چرا باید به فکر کارگردانی روزها باشیم؟
به یک دلیل ساده و مهم: تا بهجای شکل گرفتن توسط رویدادها، آنها را چنان شکل بدهیم که با اهداف ما سازگار باشند.
آکیرا کوروساوا، کارگردان بزرگ ژاپنی میگوید:
«يک کارگردان خوب با فيلمنامهای خوب میتواند يک شاهکار خلق کند. با همان فيلمنامه يک کارگردان معمولی فيلمی معمولی میسازد. اما با يک فيلمنامۀ بد حتّا يک کارگردانِ خوب هم نمیتواند فيلمی خوب بسازد.» (+)
بنابراین حتی اگر فرد آموزشدیده و بامهارتی هم باشیم، بدون برنامهریزی یا با یک برنامهریزی بد، قطعاً روز خوبی نخواهیم داشت.
اتفاقات خلاقه و لحظات بداهه در یک فیلم ناگزیر است و البته خیلی هم خوب! اما این لحظهها، در صورت داشتن سناریوی خوب معنا مییابند. وگرنه هیچ لحظه یا صحنۀ خوبی، یک فیلم بد را نجات نمیدهد.
ایدههایی برای کارگردانی یک روز:
- هدف اصلی چیست؟ در تدوین استراتژی هر روز، بیش از تاکتیکها و ترفندها، باید به تصویر بزرگتر و هدف نهایی آن روز فکر کرد. در پایان روز میخواهیم چه دستاورد مشخصی داشته باشیم؟ نخ تسبیحِ روز ما چیست؟
- به گفتوگوها فکر کنید. دوست دارید طی روز، کجا و با چه افرادی دربارۀ چه چیزهایی صحبت کنید؟ گفتوگوهای روزانۀ ما، درست مثل یک فیلم خوب، میتوانند پیش برنده و مفید باشند.
- چه چیزهایی میتوانند روز ما را زیباتر، رنگینتر و زیستنیتر کنند؟ برای طراحی صحنههای یک روز چقدر وقت میگذاریم؟ چه فضاهایی را برای گذراندن روزمان انتخاب کردهایم؟ آیا اتاق کار ما، با روح برنامۀ ما سازگار است؟
- داشتن یک برگه که 24 ساعت شبانهروز روی آن تفکیکشده باشد، میتواند تصویر کاملتری از تمام ساعات روز را پیش چشم ما بگذارد. حتی برای تعیین دقیق ساعت خواب هم باید برنامهریزی کرد. همچنین چرت زدن در میانۀ روز میتواند ذهن ما را از نو آماده کند.
- بازیگران دیگر روز ما چه کسانی هستند؟ دیگران چگونه میتواند به ما در کارگردانی یک روز کمک کنند؟
- و دهها نکتۀ دیگر که بر اساس ارزشها و سلایق شما شکل میگیرند. اگر دوست داشتید ایدههایتان را در قسمت نظرات بنویسید.
دوست دارم این جستار را با گفتهای از یک کارگردان به پایان ببرم:
جریان خلاقانه، نیرو و توان زیای را از یک هنرمند طلب میکند. بنابراین خیلی راحت میشود آن را کنار گذاشت و کارهای دیگری کرد.
بااینوجود میدانم که باید فیلمنامه بنویسم و روی آن کار کنم. هرچند خیلی آسانتر است که چرخی در اینترنت چرخی بزنم.
نداشتن پشتکار نشان میدهد که به کاری که انجام میدهیم باور نداریم. (نوری بیلگه جیلان)
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این نوشته، مطلب زیر هم برای شما سودمند باشد:
مهمترین ۲۴ ساعت زندگی خلاقانۀ ما
دورۀ آنلاین نویسندگی خلاق | وبینارهای نوروزی در مدرسه نویسندگی
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
6 پاسخ
سپاس برای متن
سوالی دارم٬شما عاشق فیلم شدید و این رو تسری دادید به فیلمسازی٬این مساله در مورد من هم پیش امده٬بااین تفاوت که وضعیت من با شما تفاوت داره.شما ادم تجربه گرای پرکاری بودید.من یک دوره هنر تجسمی رو تجربه کردم و نتونستم زیاد در اون فعال باشم.بعد در اخرین سال دوره کارشناسی م کمی فیلم برام جذابیت پیدا کرد٬نوشتن رو قبلترها تجربه کرده بودم اما نه باز هم عمیق.
همه چیز در یه سطح در جریان بود حتی در حد ناخنک زدنی.به همین خاطر در دهه چهارم بیکارم٬توانمندیهام محدوده و حسرتها بسیار..
سلام
البته متوجه سوالتون نشدم. در اصل وضعیت خودتون رو توصیف کردید.
اما در نهایت پیشنهادم اینه که در بند سن نباشید. همین الان به عمق برید. یه کار مشخص رو-علیرغم هر بهانهای(استعداد، علاقۀ زیاد، وقت و…) انتخاب کنید و هر روز انجامش بدید. و بعد صبر داشته باشد.
شاد و برقرار باشید.
شاهین جان
خیلی کاربردی و خوب بود این مطلب چون مثال و شیوه و نحوه بیان، خوب _ و همچنین مفید و مختصر _ بود …
به نظر من، شما که راهنمایی کردید و کلیات و اصول اولیه رو گفتید. کارهای بعدی و جزییاتش رو دیگه خودمون باید در موردشون فکر کنیم و انجام بدیم …
زنده باد امیر نازنین
خیلی خوبه که انقدر دقیق و خوب میخونی و بازخورد میدی.
درود.
یک فیلم جدای از اینکه نمایش مجموعه ای ار حوادث است که توسط شخصیت هایی به نمایش در می آیند در واقع نمایش فلسفه حاکم بر ذهن کارگردان و نویسنده است. فلسفه و نگاه او نسبت به زندگی و یا موضوعی که به آن پرداخته.
برای ساخت یک فیلم خوب بایستی یک فیلسوف خوب بود. البته نه فیلسوفی که در کتاب ها است و یا سیگار به لب هایی که در کافه های تنهایی با وعده ها و گعده های پوچ. بلکه فردی که برای زندگی خود هدفی دارد هدف هم همانطور که گفتید بایستی بزرگ باشد، بزرگ به اندازه همه هستی و عمر ما که از بدو تولد است تا ابدیت. و این ابدیت هم شامل آن دنیای ما هم می شود. و البته نکته همین جاست، هدفی برای ابدیت.
بسیاری از انسان ها اهدافی برای خود دارند اما اهدافی در محدوده عمر چند ساله خویش در این دنیا.
شاید فکر کنید که می خواهم به این گفتار وجهه مذهبی و دینی بدهم اما باید اعتراف کرد که تمامی اعمال و اهداف ما به رنگ مذهبمان است. یکی مذهبش دنیا پرستیست یکی نژاد پرستی و یکی هم لامذهبی (خود پرستی). وجه مشترک تمامی این ها مشخص است.
فرد تا نداند که کجا قرار دارد و به کجا می رود و برای چه در اینجاست هر اندازه هم به قول خودش برنامه بریزد و تعیین اهداف کند بی راهه میرود. تمامی برنامه ها و اهداف ما موقتی و مشروط به اما و اگرهای بی پایان است اما تنها حقیقت قطعی زندگی تمام انسان ها، مرگ است و روبرو شدن با ابدیت خویش.
پس عاقلانه این است که برای قاطعانه ترین اهداف و حوادثی که در پیش داریم برنامه ریزی کنیم. که عقل یعنی دور اندیشی و آینده نگری و چه آینده ای همچون مرگ و روبرو شدن با ابدیت خویش.
البته اگر با جملات به ظاهر زیبای “به زندگی فکر کنید نه به مرگ” یا “مرده پرست نباشید” یا “فکر کردن به مرگ ما را از زدگی باز میدارد” و…. میخواهیم خود را فریب دهیم به گفته موری توجه کنید که در کتاب سه شنبه ها با موری آمده که “زندگی به مرگ باعث ناامیدی نیست بلکه باعث معنا بخشیدن به آن و بهتر زندگی کردن است”(نقل به معنا).
فاعتبروا.
بدرود.