ارسطو فکر میکرد تعداد دندان زنها کمتر از مردان است. شاید تعجب کنیم که چطور ممکن است ابر فیلسوفی مثل ارسطو دچار چنین اشتباه احمقانهای شده باشد؟
برتراند راسل میگوید برای اجتناب از عقاید احمقانهای که ما آدمها مستعد آنها هستیم، به هیچ نبوغ خاصی نیاز نیست؛ و چند قاعدۀ ساده میتواند خطاهای احمقانۀ ما را تا حد زیادی کم کند.
مثلاً فقط کافی بود ارسطو دهان همسرش را باز میکرد و دندانهای او را میشمرد. به همین سادگی.
بدبختی ما این است که فکر میکنیم خیلی چیزها را میدانیم، درحالیکه چیزی که میدانیم با واقعیت موجود هیچ نسبتی ندارد.
راسل با مثال جالبی این موضوع را شرح میدهد:
من بر این باورم که جوجهتیغیها، سوسکهای سیاه را میخورند. چونکه به من اینطور گفتهاند؛ اما اگر میخواستم کتابی دربارۀ عادات جوجهتیغیها بنویسیم قبل از مشاهدۀ کامل زندگی جوجهتیغیها هیچ نظری نمیدادم. باید شخصاً میدیدیم که آنها چگونه به این رژیم غذایی اشتها کور کن رضایت میدهند. (دنیای سخن)
حالا میبینیم که بسیاری از افکار و باورهای ما، ممکن است که با مشاهده کاملاً تغییر کنند.
از این نکته میتوان درس گرفت که اولاً قبل از نظر دادن و فکر کردن دربارۀ هر چیزی از خودمان بپرسیم: آیا نظر ما در اثر مشاهده شکل گرفته یا نه؟
برای اینکه این نکته را درونی کنید و کاربرد آن را در زندگی خودتان ببینید. همینالان قلم و کاغذ بردارید و 3 تا از چیزهایی را که بدون مشاهده به آنها باور دارید بنویسید. آیا میتوانید با مشاهده به اطمینان خاطر برسید؟
(روشهای دیگر برتراند راسل برای پرهیز از افکار احمقانه را در پستهای بعدی ادامه خواهیم داد.)
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر برای شما سودمند باشد:
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
25 پاسخ
1_ عطسه کردن: اگر هنگام رفتن به جایی کسی عطسه کند، این نشانه “صبر” است و شخص نباید آن جا برود!
2_ مشکی پوشیدن: بعد از مرگ کسی، اطرافیان باید حداقل تا 40 روز مشکی بپوشند و هر گونه شادی، تفریح، مهمانی و رسیدگی به سر و صورت ، بی احترامی به متوفی و صاحبان اصلی عزاست!
3_ نحس بودن عدد13: این موضوع به قدری جا افتاده که حتی شهرداری هم برای خانه ها به جای پلاک 13 پلاک 12+1 صادر می کند.
4_ نحس بودن ماه صفر: در این باره روایت ویژه ای از امامان نداریم و فلسفه دقیق آن معلوم نیست .ولی باور مردم به قدری قوی شده که اتفاقات بد را جذب می کنند.
البته خلاف این موارد قابل مشاهده با چشم سر نیست ولی با کمی تعقل و خرد ورزی قابل درک است.
آفرین معصومه جان
سطر آخر کامنتت بسیار قابل تامل بود: مشاهده با چشم عقل.
به متن ارسطو نگاهی بندازی، میبینی که این توضیحات رو در ادامهی مدلی آورده که دندان بیشتر نشانهای از بیشتر تهاجمی بودنه و مثالهاش هم بیشتر از دنیای حیوانات. حتی جملهی دقیقش اینه که «مذکرها از مونثها دندان بیشتری دارن، در انسانها، گوسفندها، بزها و خوکها. در سایر حیوانات مشاهدهای صورت نگرفته»
http://classics.mit.edu/Aristotle/history_anim.2.ii.html
حتی بعدتر اشارهای به دندان عقل میکنه و این که در مردها در حدود بیست سالگی در میاد، و مشاهداتی بوده که در زنان مثلا تو ۸۰ سالگی در اومده و درد زیادی داشته.
میخوام بگم تو همون متن کوتاه ارسطو کلی اشاره به «مشاهده» هست و این که برتراند راسل به ارسطو گیر بده که نرفته دندون زنش رو بشماره و خودت هم سالها بعد با حضور اینترنت یه سرچ نزنی و رو این حرف متن بنویسی، حس خوبی نمیده.
در همین مورد:
https://scientiasalon.wordpress.com/2014/10/03/rescuing-aristotle
http://johnhawks.net/weblog/topics/history/aristotle_wisdom_teeth.html
کاش برتراند راسل زنده بود کامنتت رو براش میفرستادیم تا خودش رو اصلاح کنه.
این حرف ارسطو تو دهها جای دیگه هم به عنوان مثال، طنز و جدی بهش اشاره شده.
اصلاحپذیری و تغییر روش و مدل کار هر کسی نیست. برتراند راسلی که نرفته متن اصلی رو چک کنه (و یا چک کرده و فکر کرده کس دیگهای نمیره چک کنه و رو تنبلی خوانندهش سوار شده) یه جای کارش میلنگیده.
میلیونها بار، میلیونها نفر دیگه هم بگن، مهم داده و شواهد موجوده که بر اساسش روایت خودمون، نوشتهی خودمون رو خلق کنیم و در نهایت «عقاید احمقانهی کمتری داشته باشیم».
[البته شاید دادههای من ناکافیه. که شاید برتراند راسل این حرف رو نزده، یا اون ترجمه از ارسطو بد بوده. هر کسی بسته به اهمیتی که به خودش و خوانندههاش میده میره پی عمق مطالب رو میگیره]
درود به شاهين عزيز
شاهين جان يكي از موارد مرتبط به عقايد احمقانه، بنظرم پذيرش اخبار و پژوهش علمي تو تلگرام و ايستاگرام هستش.
شما هم احتمالا مثل من ديدي، به عنوان مثال فرد از خواص يك سبزي مي خونه و ديگه شما پات رو تو خونش مي ذاري پر از اون سبزيه. از اون طرف اين فرد حتي يه مقاله علمي كه همبستگي/رابطه علي اون سبزي و سلامتي رو با تحقيق مستند تهيه كرده، مطالعه نمي كنه.
در نهايت يه جامعه داريم با دانش و فضيلت حاصل از ايستاگرام و تلگرام.
* البته واقعا ميشه اكانت ها و كانال هاي غني پيدا كرده ولي خب اگر فرد واقعا دنبال اين موارد بره.
سبز و كامروا شويد.
به چه موضوع خوبی اشاره کردی علیرضا جان. دمت گرم.
من هر روز در بین اطرافیانم این مدل آدم هایی که میگی میبینم و گاهی اوقات چه ضررهای بزرگی هم میبینن.
1زمین گرد هست
2گوشی اچ تی سیم هرچقدر بخوره زمین نمیشکنه
3جن ها حقیقت دارند
آفرین. چه خوب گفتی.
“مردم” میگن: صبر و ظفر هر دو از دوستان قدیمند… بعد از صبر نوبت به ظفر آید. بعضی وقتا با صبر کردن زیادی(بخونید دست دست کردن) فقط موقعیتت از دست میره. از طرفی همین مردم میگن: تا تنور داغه باید نون رو چسبوند. ولی بازم با تسریع تو انجام کار(این بار بخونید هول زدن و عجله کردن) موقعیتت رو از بین میبری.
همین جناب مردم طی یک روند دیالکتیک، تعادل رو پیشنهاد میکنن. اما تعادل گذشتن از یه سری منافع و روی آوردن به ضرر در سمت مقابل تنها به بهانه رعایت جانب تعادل هم مسلمن کاری احمقانه است.
خب تا اینجا که تمام باورها اشتباه از آب در اومدن… پس چی درسته؟
نظر من اینه که صبر یا تعجیل در مواجهه با فرصتها کاملن قائم به موقعیته و نمیشه از قبل حکم کلی صادر کرد.
کلن صدور حکم کلی در هر مورد و موقعیتی از نظر من یه باور اشتباهه.
سلام پدرام عزیز
چه ایدۀ مفید و ارزشمندی رو مطرح کردی.
سپاس.
شما خیلی به من و طراحی بلاگم لطف دارین شاهین جان …
منم همیشه از مطالب کاربردی شما لذت بردم و میبرم … و کاملا هم با نظر شما موافقم …
سلام شاهین عزیز. چیزهایی جزیی و ساده که کسی محل بهش نمیگذارد همان ها هستند که گاهی کلید حل معما هم میشوند. من هم از اینها زیاد دارم و چه خوب که سه تا از آنها را میشود اینجا نوشت.
اول:نقل گونه ای هست که می گوید! “نویسنده شاعری شکست خورده است و مترجم نویسنده ای شکست خرده! “ّ. خب به قول انشاهای قدیمی، اولا در این جمع و بین دوستانی که گرم نوشتن و خواندن هستند کاملا واضح و مبرهن است که کلمه و جمله هیچ مرز و حدی ندارد و گاهی در معماری شعر، گاهی داستان، گاهی مقاله یا نوشته ی ساده و گاه و چه سخت هم، در ترجمه می آید. مشخصا اولین نفری که به خودش فشار آورده و این جمله را گفته هیچ ربطی و هیچ مداخله ای نه در نوشتن داشته و نه خواندن.
دوم: “زیاد پنیر نخور خنگ میشی!” این هم از آن حرفها و …رنگ کردن ها. کل ادبیات کودکانه و شعرها و داستانها و نقل قول ها پر هستند از لقمه ی نان و پنیر با مخلفات گوناگون،حالا که نوبت به ما رسید….؟
سوم:” خدا در و تخته رو با هم جور میکنه” بی توجهی به هویت و شخصیت آدم ها و قیاس آنها با در و تخته خودش گویای همه چیز هست. این جمله اعتیاد روانی در فرهنگ ما به تقدیر را نشان میدهد.اینکه نقش آدم و تصمیماتش این وسط هیچ است.
توحید جان
چه ظریف و قشنگ دیدی.
کامنتت رو کپی کردم توی فایلی که متن های خوب رو جمع میکنم تا دوباره بخونمش.
زنده باد دوست خوشفکر من.
جدا از عقاید احمقانه، خیلی از سوالات مربوط به زندگی ماهم بصورت باور در اومدن
مثلا کار نیست، کلی نویسنده هست، دیگه وبلاگ نویسی فایده ای نداره !
من از یک جمله استفاده میکنم ” کی گفته ؟ ” و وقتی این رو میگم شروع میکنم به جستجو میبینم هیچکس نگفته ! یا یک شخص که اون کار هیچی نمیدونه که خودشم جای دیگه ای شنیده گفته یا یک خبر از شبکه های اجتمایی که بدون نام و نشونه..
آفرین مهدی
چقدر خوب که با دو تا کلمه ساده چنین گفته هایی رو خنثی میکنی.
خیلی نکتهی خوبی بود … من هم شاید احمقانه به نظر برسه، اما چنین اتفاقی رو تجربه کردم. یادمه یه جایی خونده بودم – در دوران کودکی – که شیارهای کف کفشها برای عبور مورچهها درست شده، من با هر منطقی که فکر میکردم میدیدم خب پس قسمتهای پُر کف کشف که با زمین تماس دارن پس چی. خب یه بار امتحان کردم و دیدم بیشتر مورچهها آسیب میبینن … و دیدم که بیشتر کفشها بسته ساختار و طراحی برای مواردی مثل راحتی صاحبشون شیاربندی میشن … و باعث شد که از دیدگاه کودکانه – احمقانه بیرون بیام … :))
پ.ن: تشکر …
به به محمدرضا جان
اول از همه بگم که گرافیک سایتت رو خیلی دوست دارم.
واقعاً کیف کردم با خوندن کامنتت. چه ماجرای شخصی جالبی رو گفتی.
من همیشه کامنت های خوب رو جدا از پست ها نمیدنم. به نظرم به کامنت خوب میتونه جزو مهم ترین و زیباترین بخش های یک پست باشه.
سلام…وقتتون بخیر
چقدر قشنگ نوشتید….باریکلا
سلام آقا شاهین.
بدبختی اینجاست که بعضیا حتی حاضر نیستند برای عقاید احمقانشون جسارت مشاهده کردن رو به جون بخرند.
کاش راه هایی هم باشه تا بشه بعضی آدم ها رو قانع کرد احتمال احمقانه بودن عقایدشون وجود داره.
واقعا چرا یه عده طوری چسپیدن با باورهاشون که انگار خدا هستن..
ببخشید اگه منفی بافی شد…در این زمینه دلم پر بود این پستتون بستر رو فراهم کرد این موضوع رو بگم.
زنده و پاینده باشید.
سلام مریم جان
اتفاقا چه خوب که گفتی.
تو قسمت های بعدی این متن هم با من همراه باش. ببین بالاخره راسل میتونه راه نجاتی ارائه بده یا نه!
مثل وقتی که مادر بزرگم فکر میکرد، دستمال همون اسمِ دومِ روسریه!
چقدر من زبان و ذهنم خسته شد که گفتم: به معنیِ کلمه ایِ « دست مال» توجه کنه و اون چقدر راحت نمیشنید!
سلام میترا جان
مرسی که نوشتی. کامنت های این پست به روشن شدن موضوع خیلی کمک کردن.
خواستم سه چیزبنویسم،اما چیزی به ذهنم نرسید.نه اینکه چیزی نباشد،آخر ازسه چیزبیش تراست وبعد به خودم گفتم،من کدام عقایدم را آخر بامشاهده به دست آورده ام!آنقدر به آنچه یادگرفته ام باوردارم که زحمت مشاهده رابه خودنداده ام.هرچند تازگی ها وقتی می خواهم درزندگی روزمره ام یکم خلاقیت به خرج دهم و مسائل ومشکلات روزمره ساده را ازنقطه نظرات دیگر ببینم،آنها را امتحان ومشاهده می کنم.
البته نمی دانم که فهمم ازاین قضیه چه قدردرست است واصلا فهمیدمش!یاراه رابه بیراهه رفتم.
ولی شاید تا وقتی نخواستم درباره شان کتاب بنویسم چندان مشکلی نباشد.وشاید بهتر باشد چندان به عقاید ریز ودرشتمان توجه نکنیم،مگر آنها که برروی زندگی مان ورفتارهایمان عمیقا تاثیر دارد.شاید آنها را باید ازطریق مشاهده سنجید وبه چالش کشید.
اما البته بیش ترعقایدی را که من داشتم وآزمودم مربوط به نوشتن بود وتغییر کرد.
برای مثال من ابتدا تصور می کردم که استعداد نوشتن ندارم تااینکه شروع به نوشتن کردم.نوشتم ونوشتم ودرنهایت با مشاهده این امر به یقین رسیدم که استعداد ندارم،اما دیگر خیلی دیر شده بود،چون من بیش ازحد به نوشتن علاقه پیدا کرده بودم
چه کامنتی، به به.
سعید راستش روز به روز که میگذره بیشتر به بی اهمیت بودن استعداد نوشتن پی میبرم.
به نظرم راز نوشتن در کتاب خوندنه. کسی که خوب بخونه و دغدغه نوشتن هم داشته باشه. به طور اتوماتیک با استعداد هم میشه!