پیشنوشت:
همین اول ماجرا بگویم که من ترانهسرا نیستم و دوستان ترانهسرا لطفاً این پست را به ریش و گیس نگیرند.
اصل مطلب:
همیشه فکر میکنم که چگونه میشود نوشتن و موسیقی را با هم ترکیب کرد. وقتی در حال نوشتن، آهنگ پخش می شود، پریشان میشوم، دوست دارم فقط حواسم را به یکی از این کارها بدهم و ذهنم تاب چندکارگی را ندارد.
من پیانو دوست دارم و همینطور آواز خواندن؛ منتها کارهای دیگری دارم و ترجیح میدهم شنونده بمانم؛ اما میل به ترانه گفتن و آواز خواندن دست از سرم برنمیدارد
کار سرگرمکنندهای که این روزها انجام میدهم، آواز خواندن و نوشتن است.
چند روز پیش نشسته بودم پای لپتاپ تا هزار کلمهام را بنویسم که ترانهای مندرآوردی افتاد سر زبانم و شروع کردم به تایپ کردن، بعد صدایم آهستهآهسته بلندتر شد و هر چه میخواندم تایپ میکردم، جالب است ترانهای که میخواندم کاملاً ملودیک بود و با اوج و فرود و هیجان.
پسازاین آواز خواندن و نوشتن، سرخوشی و انرژی عجیبی تمام وجودم را گرفته بود. بعداً که آنچه نوشته بودم مرور کردم دیدم ترانهای عجیبوغریب شکل گرفته که در آینده میتواند خاطرهانگیز باشد.
این هم بخشی از ارتکابات جوانی من که به عرض شما رسید، فقط اگر هوس کردید که با کیبورد پیانو بنوازید و بخوانید، لطفاً مطمئن باشید کسی خانه نباشد!
مخلص کلام:
کافی است تصور کنید کیبوردتان پیانو است و بخوانید و تایپ کنید. البته ممکن است ترانههایی که در این فرآیند تولید میشوند کاملاً بیوزن و قافیه و شاید هزلآمیز باشند.
5 پاسخ
عرق ریزی روح:
دیروز در حال خواندن متنم در کلاس بازخورد نویسندگی خلاق بودم که ناگهان باهجوم احساسات وهیجانات قدیمی ام، چنان بغضی، گلویم را فشرد که، به چشمم عرق ریزی روحم را میدیدم.
شدت حملات زیاد بود ومن تنها بودم.
ناگهان استاد متوجه یورش این هیجانات خفته من شدند وبا گفتن اینکه دیگه کافیست؛ هم مرااز عرق ریزی روح نجات دادند وهم هیجاناتم را درنطفه خفه کردند.سپاس استاد😊🙏😄😅
دیروز درحال چای نوشیدن به تاریک ترین زوایای خانه عشقم رجوع کردم وخود راتنها وخسته دیدم که برای رضایت عشقش میکوشید.به خود نهیب زدم دیگر بس کن این ظلم واندیشه گرفتنهایت را…تا کی میتوانی دراین اندوه زندگیکنی؟ برخیز وخود را از آن بیرون بکش وبه روشنای زوایای تاریک عشق رفتم وصدای غرش موجها را میشنیدم که بر وجودم ضربه میزد…هیجانزده شدم…اوبه من گفت: دوستت دارم..
😅🤣
به من گفت:مواظب باش دردام طعمه موریانه فراموشی نیوفتی؟ به اوگفتم: مگر من تورا توبیخ کردم که چرا در دامش افتادی که اینچنین بیرحمانه بر من سخن میرانی😂😂
یادم می آید زمانی که عاشق شدم در فکر او بودم او درچین بودو من در حس وحال هوایی شدن ودل سپردن به هوای دل.واقعن دنیای عجیبیست.او میگردد وخوش میگذراند ومن ساده دل درپی هوای شدن ودل سپردن به هوای دل بودم.
😆😅
در حال نوشتن بودم وخسته شده بودم.او چنان در حال خود بود که اگر او را به مسیری دگر میبردی هم،سکوت میکرد.مجبور شدم.دستهای اورا دردستم گرفتم گویا دستهای گیج او بیماریش را به من میداد.من هم سکوت کردم..😇🤣
شب خوش.عالی بود..واای عجب جملاتی!!🤣
ندا جان
من این روزها خیلی خیلی کیف میکنم از دیدن ذوق و همت تو.
وجودت مایهی افتخاره.
مرسی که هستی.
ممنون لطفا توضیحات کامل تری قرار دهید
شاهینِ مهربانم سلام
“به ریش و گیس گرفتن” یعنی چی؟