پرسه در کتابفروشی

پیش‌نوشت:

بعضی از دوستان عزیزم خواسته‌اند تا لیستی از کتاب‌هایی که دوست دارم بنویسم.

قبلاً چند برای برای بعضی از دوستانم چنین لیستی نوشته بودم. خودم هم فهرستی از کتاب های مورد علاقه‌ام را جلوی چشمم دارم و هر از گاهی آن را مرور می‌کنم. توی وبلاگ هم به بهانه‌های مختلف کتاب‌های مورد علاقه‌ام را معرفی کرده‌ام. اما به نظرم رسید به جای پیشنهاد لیستی از کتاب‌ها که من را یاد تجویز نسخه می‌اندازد از کاری بگویم که به نظرم مفیدتر و راه گشا‌تر است.

اصل مطلب:

من پرسه زدن را دوست دارم، در لغت نامه دهخدا آمده که پرسه مخفف پارسه است یعنی گدایی کردن.

من فکر می‌کنم بهترین نوع پرسه، پرسه زدن در کتابفروشی است.

استاد عزیزی داشتم که می‌گفت یادگیری واقعاً روبروی دانشگاه تهران اتفاق می‌افتد. دانشگاه، لیست‌ها و پیشنهاد‌های دوستان شاید فقط بهانه‌ای باشند برای اینکه ما را کنجکاو کنند به جستجوی بیشتر.

بگذاریم کتاب‌ها ما را انتخاب کنند.

جمله‌ی بالا لفاظی نیست یا بازی با کلمات نیست. من دوست دارم به جای نوشتن لیستی از کتاب‌ها، از شما بخواهم که اگر می‌توانید حداقل هفته‌ای یکبار سری به کتابفروشی‌ها بزنید.

لزومی ندارد هربار که به کتابفروشی می‌روید کتاب تازه‌ای بخرید، مهم این است که هر هفته برای رفتن به کتابفرشوی بی‌قراری کنید. بعد ازمدتی پرسه زدن در میان کتاب‌ها به عادت شما تبدیل می شود، عادتی که به راحتی نمی‌توانید از آن بگذرید.

بعد ازمدتی کتابفروشی‌های مورد علاقه‌مان را پیدا می‌کنیم، البته خوب است هر از گاهی هم به دست‌دوم‌فروشی‌ها سر بزنیم.

وقتی به کتابفروشی‌می‌روید، سعی کنید قفسه‌ها را زیر رو کنید، به هیچ عنوان منفعل نباشید.

به زیر و بم کتابفروشی مورد علاقه‌‌تان سرک بکشید. اگر به کتاب‌های روانشناسی علاقه ندارید، حتماً سری به قفسه کتاب‌های روانشناسی بزنید، سعی کنید بخش‌های ناشناخته کتابفروشی را کشف کنید.

هر بار به قفسه رمان‌ها بروید و سعی کنید سطر اول یا پراگراف اول حداقل پنج رمان را بخوانید.

اگر پرسه زدن در کتابفروشی‌ها را جدی بگیرند، خود کتاب ها به شما می گویند که باید چه بخوانید.

گاهی به کتابی برمی‌خورید که دقیقاً دغدغه و نیاز فعلی شما را نشانه رفته است.

پرسه زدن توی کتابفروشی مثل ماهیگیری است، گاهی شاید هیچ صیدی نداشته باشید، اما گاهی شگفت‌زده می‌شوید، شاید هم شانس بیاورید و پری دریایی به قلابتان گیر کند.

14 پاسخ

  1. یکی از اساتیدم این کار رو خیلی بهم توصیه می‌کرد … و خودش در دوران قبل از پیری مدام این کار را می‌کرد … برای ما می‌گفت : که فروشنده‌های کتاب فروشی ها دیگر می‌شناختندش و کتاب های جدیدی که آورده بودند به او نشان می‌دادند ….

    البته من هم می‌روم کتاب فرروشی ولی نه در این حد که هفته‌ای یکبار ولی سعی می‌کنم ماهانه بروم … ولی اگر دوماه شد و نرفتم احساس می کنم چیزی کم دارم مانند معتاد ها هر جور شده خودم را به کتاب فروشی می‌رسانم …. گاهی شده که به زور با واحد رفته ام کتاب فروشی چون پول تاکسی سوار شدن را نداشتم … و گاهی با جیبی وپر از پول رفته و با بدهکاری بیرون آمده ام …

    ولی جمعه بازار کتاب را هر هفته می‌روم ….به نحوی برایم عادت شده …جمعه بازار کتاب اصفهان توی خیابان طالقانی تو پارکینگ هستش ….

  2. پرسه زدن تو کتابخونه های عمومی هم امتحان کنین :)) چون لازم نیست کتاب رو خریداری کنین حس آزادی بی مرز خوبی به آدم دست میده
    یه نکته ی خاص دیگه اش هم اینکه توی کتاب ها معمولا یه لیست کوچیک هست که تاریخ برگردوندن کتاب رو اونجا یادداشت میکنن، میتونین بین قفسه ها پرسه بزنید، یه کتاب انتخاب کنید (یا یه کتا شمارو..) ، لیست تاریخ هارو نگاه کنید و حسابی ذوق کنید که بعد چند سال بالاخره این کتاب تو دست یه آدم جا میگیره 🙂

    1. چه عالی محمد امین جان
      پس لازم شد حتماً یه سری به کتابخونه بزنم.

  3. شاهین عزیز
    من هم پرسه زدن و بالا و پایین کردن بین کتاب‌های کنابفروشی رو خیلی دوست دارم و حاضر نیستم لذت گشت و گذار بین کتاب‌ها رو با هیچ نوع گشت و گذاری در سایر پاسا‌‌ژها و مغازه‌ها عوض کنم.
    حس فوق‌العاده خوبیه و به نظرم فقط اون کسانی که چنین تجریه مشترکی رو داشتن می‌تونند حرف همین دیگه رو بفهمند.
    من همیشه قبل از اینکه برم کتاب بخرم در موردش کتاب تحقیق می‌کنم و عنوان اونها رو توی لیست یادداشت می‌کنم و بعد می‌رم خرید. ولی همیشه هم بین قفسه‌ کتاب‌ها یه نگاهی می‌کنم و بعضی وقت‌ها هم شده که یه عنوانی نظرم رو به خودش جلب کرده و با خوندن برخی از قسمت‌هاش، مجاب شدم که باید این کتاب رو بخرم.

  4. قفسه های کتابخونه ی کوچیکم روز به روز سنگین تر میشن و هارد لپ تاپم از فیلم پر تر اما نمیدونم چرا نه میرسم کتابا رو بخونم و نه فیلما رو ببینم
    من عاشق کتاب خریدنم و نمیشه برم تو کتاب فروشی و دست خالی بیام بیرون اما خوندن؟ واقعا هم بسته به علایقم کتاب میخرم اما نمیدونم چرا نمیتونم خیلیاشون رو شروع کنم به خوندن / چند وقت پیش تو یه کتاب فروشی بودم آقای کتاب فروش دو تا کتاب پیشنهاد داد و گفتم نخوندم ولی دارمش و گفت تو که نمیخونی خب چرا میخری ؛ نمیدونم چرا ولی خب ترجیح میدم بخرم شاید یه روز خوندم (البته به مرور دارم احساس می کنم مشغله ها دارن کمتر میشن و مطالعه م بیشتر )
    در مورد فیلم هم به همین شکل ، با وسواس خیلی زیاد فیلم انتخاب می کنم و دانلود می کنم اما نمیرسم ببینم

    1. حسین، نسیم طالب توی کتاب قوی سیاه میگه کتاب های خونده شده ی کتابخونه خیلی مهم تر از کتاب هایی هستن که نخوندیم.
      بقیشو تو قوی سیاه بخون!

    2. تقریبا هم دردیم…منم هاردم پر از فیلم های ندیده و کتابخونم پر از کتاب های نخوندست…مشکلم اینه که که برنامه ی منظم ندارم یا توی یه هفته کلی کتاب و فیلم و یه جا می خونم و میبینم یا که هفته ها نه کتابی می خونم و نه فیلمی میبینم… در هر حالت هیچ وقت نمیشه که هارد و قفسم پر از نخونده ها و ندیده ها نباشه…انگار واسم آذوقه است که اگه نباشه حس میکنم از گشنگی میمیرم.

  5. سلام
    اقای کلانتری
    تا کنون سه پیام برای شما ارسال نمودم، لطفا مرا در کانال نویسندگیتان اد کنید.من معلم هستم و مشاور و کارشناس ارشد روانشناسی و علاقمند به نویسندگی ، توصیه صفحات نویسندگی و …. شما را اجرایی نموده ام و هنوز فنون زیادی را باید یاد بگیرم .
    قصد دارم در مورد وابستگی عاطفی و اموزه های قبل از ازدواج بنویسم و نیاز به راهنمایی دارم.
    لطفا پیام مرا جواب بدهید. سپاسگزارم

  6. من عاشق پرسه زدن توی کتاب فروشی هام و گاهی پیش میاد بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم ساعت ها بین کتابها چرخیدم, اما بشدت هم علاقه دارم که بدونم آدمهای کتابخوان چی میخونن و سلیقه های مختلف رو ببینم. برای همین همیشه از اطرافیانم میپرسم که کتابی که خوندی و دوست داشتی رو بهم معرفی کن یا راجع بهش باهام حرف بزن, کاری که خودم هم دوست دارم انجام بدم. بنظرم کار خوبی هم هست و وسعت دید آدم گسترش پیدا میکنه, ممکنه کتابی بهم معرفی بشه که توی پرسه در کتابفروشی ها بهش برخورد نکردم.

  7. آخ گفتی!
    من این عادت رو داشتم، و تقریبا هر بار از در یه کتاب‌فروشی توی مشهد رد می‌شدم حدود ۱ ساعتی توش می‌گشتم به طوری که کمی سرگیجه می‌گرفتم.
    و اونقدر کتابای مختلف منو انتخاب می‌کردن که نمی‌دونستم کدومشونو بردارم.
    ولی مدت‌هاست به دلایل مختلف، مثل این ‌که خرج کتاب‌هام زیاد شده بود، و این‌که تصمیم گرفتم مطالعه‌ام رو خیلی کم کنم‌، و این‌که می‌خواستم کتابای انگلیسی رو به زبان اصلی بخونم، با تلاش زیاد موفق شده‌ام این عادت رو ترک کنم.
    و الان ماه‌هاست که پاکم.
    البته از شما چه پنهون هنوز هم موقع نزدیک شدن به کتاب‌فروشی‌ها یا گذشتن از چهارراه بقلیشون دوپامین رو توی خونم احساس می‌کنم.

    1. پس هم دردیم.
      ادریس دعان کن منم یه حرکت جدی برای زبان بزنم.

      1. اون‌قدر مطلب درباره‌ی «از کم شروع کردن» توی وبلاگت خونده‌ام،
        و اون‌قدر حرفه‌ای وبلاگنویسی رو از صفر شروع کردی و به این‌جا رسوندیش،
        که نیاز به دعای امثال من نداری. 😉
        به نظرم کلید «تغییر» توی دستاته.
        بهت مطمئنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *