طی ماههای پیشین بارها از دوستان نوواردم به دنیای نوشتن، از نگرانیشان دربارهی هوش مصنوعی شنیدهام: وقتی هوش مصنوعی میتواند هزار برابر سریعتر از هر نویسندهیی بنویسد، کوشش برای نویسندهشدن کار عبثی نیست؟
این مسئله برای خود من هیچگاه موضوع نگرانکنندهیی نبوده است، وقتی میدانیم چرا مینویسیم و نتایج سودمند نوشتن را در عمیقترین لایههای روانمان حس کردهایم، چرا باید نگران این باشیم که ربات بهتر از ما مینویسد یا نه؟
اما میخواهم کمی برای دوستان نگرانم سخن بگویم.
اول اینکه چیزی را که ماشین از پس نوشتن آن برمیآید چه بهتر که بسپاریم به همان ماشین. عمر آدمی عزیزتر از آن است که صرفِ کارِ گِل شود. پس هوش مصنوعی سودمند است چون از خرحمّالی میکاهد و بر ارزش کار خلاقانه میافزاید. اینجاست که افرادی که حرفی برای گفتن دارند بهتر دیده میشوند.
نکتهی بعدی اینکه دربارهی هوش مصنوعی بهتر است به مطالب زرد و جنجالی رسانههای اجتماعی توجه چندانی نکنیم. (در این زمینه این دو کتاب برای شروع مناسب است: «افسانهی هوش مصنوعی» از اریک لارسون و «هزار مغز»از جف هاکینز. اولی که بهکلی دربارهی هوش مصنوعی است و خواندن پیشگفتار مترجم آن هم خالی از لطف نیست. دومی اما نظریهی دانشمندی سرشناس دربارهی هوش و مغز است که در بخشی از آن هم به هوش مصنوعی پرداخته شده، اما دیدگاه هاکینز آنقدر عمیق و متفاوت است که نمیتوان از آن صرفنظر کرد.)
باری، اصل ماجرای نویسندگی در شکل ناب و اصیلش، فردیت نویسنده بوده و هست. بنابراین چه باک از هوش مصنوعی؟ وقتی به عنوان نویسنده نگران این میشوم که نکند رباتها جایگزینم شوند، آیا به این معنا نیست که هیچ فردیتی برای خودم قائل نیستم؟
اصلن ما مینویسیم که بهتدریج نگاه خودويژه و فردیت خودمان را شکل بدهیم.
هوش مصنوعی قویست، میتواند میلیونها کتاب را در اندک زمانی بخواند و ترکیب کند و چیزهایی نو بیافریند، کاری که اگر هزار بار هم از نو متولد شویم مجال و توان آن را نمییابیم. اما آیا آفرینش اثری نوین لزومن حاصل خواندن همهی کتابها و وصلهپینهکردن چیزی بر پایهی آنهاست؟ آرتور رمبو که بزرگترین شاهکارهایش را در نوجوانی نوشت همهی شعرهای جهان را خوانده بود که توانست دنیای شعر را دگرگون کند؟ نمیگویم تو به عنوان نویسنده نیازی به خواندن نداری. ترویج جهل نمیکنم و مسلم است که برای آفرینش ادبی به شناخت آثار پیشینیان نیازمندیم. حرف این است که توان و اهمیت تو به عنوان هنرمند خلاق در چیز دیگریست.
سودابه فرضیپور، پشت جلدِ مجموعه داستان «صبحانه در باران»، نوشته بود:
«مدتی پیش حرفش بود که نرمافزاری ساخته شده که میشود سوژه و ژانر و ساختار را به آن داد و داستان حاضر و آماده تحویل گرفت. شاید بشود، نمیدانم، اما اطمینان میدهم هیچ ماشینی در داستانهایش امتداد نمیيابد، زندگی نمیکند، نفس نمیکشد.»
2 پاسخ
درود
بازم منم,فکر میکنم این سرک کشیدن من توی سایت شما.منو تبدیل کرده به بچه گوزن(مینی سریال)(شوخی میکنم)
درمورد هوش مصنوعی نظرم اینه که:دقیقا از انسان موفقتر هستش وجملات اینکه نفس نمیکشه و اینا فقط برای دلخوشی خودمونه.وگرنه مخاطب تعیین میکنه نویسنده ای که اتفاقات رو لمس کرده دیده بشه یا یک سیستم نکته بین.
من حرفم اینه ک چرا نویسنده هامون اینقدر کلمات قلمبه بکار میبرند.خودکتاباشون نیاز ب مترجم داره.همه ک ادبیات نخوندن
مثلا کتاب علف ایام؛چرا اینجوریه خیلی ادبیه حکما.پیشنهادم ساده نویسی و قابل لمس بودن داستانه.ک کمک کننده است وقتی چشامون میبندیم؛بتونیم داستان رو تصور کنیم…نمیدونم شاید من زیاده روی میکنم
در کل من بیشتر تصویری هستش ذهنم تلاش میکنم هرچیزی ک میشنوم رو تصویرسازی کنم.و خیلی ها مث من هستن
با تشکرات فراوان مُسیو