بگذارید با گفتهای از امبرتو اکوی فقید شروع کنم:
«هر آدم اهل فضلی یک یا چند رمان در کشوی میزش دارد. از این زاویه تمایز نهادن بین اهالی فضل ساده است: آنها که با رمانهایشان به موفقیت رسیدهاند و آنها که رمانهایشان بیثمر مانده. اولین وسوسۀ همۀ ما داستان تعریف کردن است: همۀ پدر و مادرها برای فرزندانشان داستان تعریف میکنند؛ همان چیزی که سرشت روایی مینامیمش. تمام کسانی هم که در کار نوشتن دستی دارند-خصلتی که در مورد اصحاب فضل صادق است- در لحظۀ خاصی از زندگیشان، اشتیاق به روایت کردن را به بوتۀ آزمایش میگذارند؛ مثلاً تالکین را در نظر بگیرید، نویسندۀ ارباب حلقهها؛ او در اصل زبانشناس بود.»
اگر برای هر کاری عجله داشته باشم، لااقل برای انتشار داستان هیچ عجلهای ندارم.
بااینکه نوشتن مقالات و کتابهای غیرداستانی برای من مهیجتر و جذابتر است، این داستانها هستند که دست از سر من برنمیدارند. انگار هر فصلی از زندگی انسان داستان خاصی را به او تحمیل میکنیم که حتی اگر قصد انتشار آن را هم نداریم، بهتر است بنویسیم و توی کشو بایگانی کنیم.
یکی از چیزهایی که همیشه به خودم یادآوری میکنم این است که برای انتشار داستان هیچ عجلهای نکنم. نوشتن و نشر کتابهای غیرداستانی موضوع دیگری است، تو میتوانی و باید زمان و نظم مشخصی داشته باشی و تعلل نکنی، اما دربارۀ داستان گاهی تعلل بهترین کار است. این نوشته را با نقلقولی از فردریک بوش به پایان میبرم:
«بیستویکساله بودم که داستانی دربارۀ مرگ پدربزرگم نوشتم. در این موقع، پدرم در خانۀ قدمیمان کنار پدربزرگم بود. آن داستان از زاویۀ دید یک بچۀ سیزدهساله بود…خوب از آب درنیامده بود و اصلاً به دل نمینشست… تا اینکه سی سالم شد. دیگر خودم پدر شده بودم و سرانجام، آن داستان را از زاویۀ دید یک پدر نوشتم…این بار خوب از کار درآمد.»
برنامه ۱۰ هفتهای نویسندهشدن در مدرسه ۱۰ (چگونه نویسنده شویم)
دریافت کتاب قدرت نوشتن |کانال مدرسه آنلاین نویسندگی در تلگرام
19 پاسخ
سلام و عرض ادب استاد دوستداشتنی
مدتی است که نوشتن داستانی را شروع کردم و چندین بار هم دست به ویرایش و بازنویسی زدم اما هنوز هم باب میلم نشده است. خیلی به دنبال پاسخ روشن و مشخصی برای این سوال بودم که نوشتن یک داستان چقدر زمان میبرد. نوشته شما بسیار برایم متقاعدکننده و راهگشا بود و کاملا با شما موافقم که درباره داستان گاهی تعلل بهترین کار است. در حال حاضر هم نوشتن داستان تازهای را شروع کردم. برای راهنمایی و پاسخ دلنشین شما در این نوشته بینهایت سپاسگزارم.
شاد و سلامت باشید
زنده باد ثریا خانم گرامی
براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
سلام آقای کلانتری
من همین الان که ۱۵ سالمه دارم یه رمان می نویسم که تاحالا سه بار بازنویسیش کردم
سه تا سوال داشتم
یک داستان رو چند بار میشه بازنویسی کرد؟ و اگه زیاد روی یک داستان کار بکنم، سرچشمه ایده ها و داستان های جدید رو خشک نمی کنه؟
اینکه اینقدر یه داستان رو بازنویسی کردم، دلیل بر ضعف داستان داره یا ضعف و نیاز من برای یادگیری بیشتر نویسندگی و حرفه ای تر شدنم؟
البته هر سه بار نوشتن داستان رو از وسط ول کردم و دوباره از اول شروع کردم چون به نظرم ضعف نوشتاری داشت
امیدوارم بتونم بالاخره یه نویسنده واقعی بشم البته به کمک سایت خوب و آموزش های معرکه شما
ممنون
سلام عزیز
چقدر عالی
این همت و تلاش و ذوقت تحسینبرانگیزه.
بازنویسی مکرر هیچ عیبی نداره. خیلی نویسندههای حرفهای یه کار رو حتی صد بار بازنویسی میکنن.
اما در کنار بازنویسی حتما یه داستان جدید رو هم شروع کن و پیش ببر.
درود. منظورتون از داستان جدید چیه یعنی همزمان با ویرایش یک اثر سراغ یک کار دیگه بریم ؟
بله.
استاد کلانتری سلام و درودددد… من یه سوال دارم. به نظر شما نوشتن همزمان چند داستان کنار هم در طول زمان میتونه باعث مشکل بشه و کیفیت داستان رو تحت تاثیر قرار بده؟ یعنی ممکنه رو سوئیچینگ داستان و کاراکترها تاثیر منفی بذاره؟
سلام الهه عزیز
نه، خیلی از نویسندههای حرفهای این کار رو میکردن و میکنن.
ولی معمولاً بهتره تمرکزت روی دو یا نهایت سه داستان باشه.
باسلام وتشکرازشما بابت نشرمطالب وتجارب مفید وکاربردیتون.من سالهاست که وقایع ساده ویامهم همچنین دلنوشته هاولحظات زندگیموبا اشتیاق وبرحسب علاقه ای ذاتی می نویسم با مطالعه ی صفحات صبحگاهی سایتتون احساس می کنم همین کارروانجام می داده ام اما علیرغم علاقه ی فراوانی که به نویسندگی دارم هنوز موفق نشدم این عشقوعملی کنم نگرانم نتونم تراوشهای ذهنی وتجاربمو اون جور که شایسته وصحیحه برروی کاغذ بیاورم
اعظم عزیز
نگذارید این رویا و استعداد تباه بشه.
با یک گام جدی شروع کنید و ادامه بدید.
سلام
آقای کلانتری خیلی دوست دارم به این سوالات پاسخ بدید :
به نظر شما بهترین کار برای یک شروع جدی در نویسندگی چیه
از صبر تون خیلی یاد میگیرم منظورم عجله نداشتن برای چاپ داستانهاست
اما اگر بخواید یک عدد بگید یک نویسنده با چندسال سابقه نوشتن به بلوغ میرسه؛ به طور میانگین بفرمایید چون میدونم کار خلاقه رو نمیشه معیار ثابتی براش در نظر گرفت
سپاسگزارم از این انفاقهای نوشتاری شما
راستی چون بلد نیستم برگردم به این صفحه پاسخ شما رو بخونم لطفا اگر زحمتی نیست ایمیل بزنید
تشکر
سلام زهرۀ گرامی
برای رسیدن به بهترین پاسخ این سوال به نظرم خوندن این کتاب خیلی کمکتون میکنه:
چیرگی از رابرت گرین، با ترجمۀ آرسام هورداد، نشر نوین
در کل رسیدن به چیزی که شما میگید حدود ده سال کار و ده هزار ساعت تمرین میطلبه.
برقرار باشید.
در مورد حرف هایتان فکر کردم شهرزاد جان شاید حق با شما باشد
سلام من تازه با سایت خوب شما آشنا شدم دوازده ساله هستم و به نویسندگی علاقه ی زیادی دارم توی تابستان یک رمان یا بهتر است بگویم داستان بلند نوشتم که خیلی مزخرف از آب درآمد تا اینکه امروز نوشتن یک رمان جدید را شروع کردم که بسیار دوستش دارم اما هر چقدر فکر میکنم به این نتیجه میرسم که خوب بودن توی نویسندگی و مدرسه به طور همزمان اصلا با هم جور در نمی آیند نمیتوانم بین این دو تعادل ایجاد کنم گاهی احساس میکنم باید یکی را انتخاب کنم یا مدرسه یا نوشتن و چیزی که وضع را بد تر میکن این است که من کلاس ششم دبستان هستم و امسال امتحان نمونه دارم و راستش را بخواهی قبول شدن یا نشدن اصلا برایم مهم نیست اگر دست خودم بود حتی حاضر بودم ترک تحصیل کنم و تمام روز را بدون وقفه بنویسم اما پدر و مادرم با من هم عقیده نیستند همین امروز را هم که شروع به نوشتن کتاب جدیدم کردم و موفق شدم یازده صفحه بنویسم به جایش از امتحان عقب مانده ام و الان مجبورم بروم و تقلب بنویسم ممکن است به نظر شما کار خوبی نباشد اما من هیچوقت نفهمیدم ساختمان گوش و چشم و بینی چه کمکی به نویسندگی می کند؟ آیا درسی به درد نخور تر از علوم وجود دارد؟
محیا جان
انقدر از کامنت خوبت خوشم اومد که یمخوام برات یه پست کامل بنویسم.
فردا یا پس فردا میذارم رو سایت. نظرتو بهم بگو.
درود بر محیای عزیز.
نمیدانی زمانی که این دیدگاه شما را خواندم، چقدر شگفتزده شدم. دوست دارم به عنوان دوستی که چند سالی بیشتر از تو عمر کرده است و نه کسی که لزوما بیشتراز تو میداند و یا میفهمد برایت بنویسم.
محیا جان، من به عنوان کسی که از 12 سالگی وارد سیستمی به اصطلاح “نخبه پرور” شده ام، باید بگویم که بخشی از هویت کنونیام را وامدار این سیستم هستم. نه اینکه فکر کنی این عناوین “تیزهوش” و “نخبه” و … ارزشی دارد. ولی این مدارس به همراه خود چیزی میآورد که من کمتر در مدارس عادی دیدهام، علیالخصوص اگر مانند من در شهرستان زندگی کنی. متوسط سطح دغدغه افراد در این محیطهای آموزشی تفاوت قابل توجهی با متوسط مدارس معمولی دارد. دانشگاهش هم همین است. وقتی به 12 سال گذشته نگاه میکنم، چه تجربه 7 ساله مدارس تیزهوشان و چه 5 سال حضور در دانشگاه شریف، مهمترین ثمره این سیستم “جاذب ناقص نخبهها” برای من “دوستانی” بوده که مسیر زندگیام را شکل دادهاند. از آن جنس افرادی که در فضای آموزشی عادی، تراکم جمعیتی کمتری دارند.
برای من هم دانستن اینکه گوش چه طور کار میکند، چه طور انتگرال بگیریم و میدان مغناطیسی چگونه اثر میگذارد، در زندگی فعلیام تاثیری نداشته است، اما زمانی که عضلات ذهنت را با این تمرینها پرورش میدهی، این توانمندی ذهنی تو را به فردی متمایز تبدیل میکند.
نمیخواهم بگویم به مدرسه نمونه دولتی برو، و یا چند سال دیگر دغدغه پذیرش در دانشگاههای تراز اول را داشته باش، اما فراموش نکن که با انسانهایی دغدغهمند و خوشفکر دوست شوی. در طول این سالهای نوجوانی، ذهنت را پرورش بده. چه با نوشتن یک رمان، چه با حل کردن مسائل پیچیده ریاضی.
این زندگی، زندگی توست. درواقع تنها چیزی که حقیقتا مالکش هستی. آن را به دیگران نده. میدانم که پدر و مادر، ثمره سالها تلاششان را میخواهند در فرندشان متبلور کنند و تو نمیخواهی تلاش و فداکاری چندین ساله آنها را قدرناشناسانه کنار بگذاری، اما دنبال رویاهای خودت باش. با پدرو مادرت گفتوگو کن. اطمینان میدهم یک گفتگوی بالغانه در خانواده میتواند پدر و مادرت را از موضع مخالف تو، به بزرگترین حامیان و همراهانت تبدیل کند. اگر خواستی، من هم میتوانم در این مسیر کمکت کنم، چرا که خودم بارها با خانوادهام درباره تفاوت تصویری که آنها از “شهرزاد ایدهآل” داشتهاند و آنچیزی که من در آرزوی دستیابی به آن بودهام، گفتگو کردهام.
پیروز باشی و پرتوان دوست نوجوان من.
بسیار عالی