وقتی احساس میکنی چیزی برای نوشتن نداری، یا از هر فکر و ایدهای تهی شدهای، باید به دنبال راهی بگردی تا احساساتت جان تازهای بگیرند. باید بدانی چه چیزهایی احساسات تو را برمیانگیزانند.
زمانی نویسندهای حرفهای میشوی که یاد بگیری وقتی به بنبست میرسی با یکسری بازیها نوشتن را دلچسبتر کنی.
پل توماس اندرسون که علاقه خاصی به نوشتن با موسیقی دارد میگوید: نوشتن از روی احساسات منجر میشود صفحات زیادی به نگارش درآید.
وقتی چیزی در سر نداری، یا به عبارتی حس میکنی به چیزهایی که در ذهنت هست دسترسی نداری، یا چیز دندانگیری بین افکارت نمییابی، به سراغ ترفندها و تکنیکهایی برو که جرقهٔ روشن شدن احساساتت را میزنند.
این میتواند مرور خاطرهای باشد با بار عاطفی بالا
میتواند نوشتن نامه به کسی باشد که احساسات پررنگی به او داری
میتواند نوشتن درباره تمها و موضوعاتی باشد که همیشه که تو را تهییج میکنند و به حرکت وامیدارند
میتواند گوش دادن آهنگهایی باشد که بندبند وجود تو را میلرزانند
و…
13 پاسخ
گاهی احساس میکنم احساساتم ته کشیده اند شاید به این خاطر که همیشه به زندگی از پشت شیشه نگاه کرده ام و همیشه تا مچ در کرانه ی رودخانه ی وحشی زندگی پایم را فرو برده ام شاید زندگی ام از زیستن بدجوری تهی شده است آخر مگر میشود بدون زندگی کردن هم نوشت اصلا مگر ما مینویسیم که بنویسیم؟؟ آیا نویسنده بودن و نوشتن به خودی خود ارزش است ؟؟
گمان میکنم تا زمانی که پی این هستیم که چیزی خوب بنویسیم هیچ وقت نخواهیم توانست
واقعا بنویسیم
شورانگیز ترین نوشته ها زمانی که نوشته میشدند خالی از قصد و نیت خوب نوشته شدن بودند بلکه آن خطوط و آن کلمه ها حاصل سر رفتن عمیق ترین اضطراب ها و شادی ها بودند
نوشتن راهی است برای فرار از روزمرگی ها و دیدن درد ها و کشف حقایق وجودی انسان و خودش هیچ ارزشی ندارد چرا باید خود را مجبور به نوشتن کنیم ؟؟سعی کنید عمیق ترین انگیزه های کودکی تان را زنده کنید احساس کنجکاوی و عطش به دوستی و عشق ورزیدن را که فلج شده اند را دوباره سرپا کنید خودتان را از مسکن های مدرن و فراموش کننده ی درد ها دور کنید نصفه و نیمه درد نکشید بلکه کامل آن را احساس کنید و در نا امیدی غرق شوید سر خودتان را شیره نمالید آن گاه وقتی قلم در دست می گیرید ناگهان مثل آتشفشانی میخروشید لازم نیست بیل بزنید این جا نوشتن یک تفنن و هنر روشنفکرانه نیست یک ضرورت است مثل نفس کشیدن آیا هیچ وقت به دنبال مقاله ای بوده اید که درباره ی راه هایی برای افزایش انگیزه در نفس کشیدن باشد !!
آگاهانه و با واقع بینانه وحشیانه و بدون هیچ امید واهی ای زندگی کنید آنگاه نوشتن یک نیاز بیولوژیک میشود نه یک تفنن سرگرم کننده که منتظر تحسین دیگران است و گاهی خشک میشود
زیبا نوشتی نوید نازنین.
وبلاگ خودت رو راه ننداختی هنوز؟
بهار میآید، بوی باران با ترانه…
آه، چگونه خواهی شست زخمها را؟
ببار، بیشتر ببار، همه جا چرخی بزن،
پیرزنی نشسته لب جوی زیر باران با دستهایی چروکیده،
دخترکی با پای برهنه که دوان دوان به سوی ماشینها، رمیده…
مردی با چشمهای اشکین و کمری ز درد خمیده…
بشور، مدفون کن…
سیل میخواهد بردنش را
دردها را میگویم. آن همه قلبهای درد کشیده، به انتظار تو ایستادهاند.
نمیدونم چرا اینو نوشتم و دارم میفرستمش ولی مهم نیست احساسم همین بود…
دردها محو نمیشن ما فقط یاد میگیریم بهشون طور دیگه ای نگاه کنیم…
همیشه خواستن واقع شدن نیست…
زنده باد فاطمۀ عزیز
زیبا نوشتید.
خورشید از مرکز آسمان دور می شود
زردی اش رفته و ردی باریک و طولانی از سرخی در حاشیه آسمان است
مأیوس از نوشتنم،دلسرد از نویسندگی، توان نوشتن جمله ای ندارم
به خودم میگویم اشکالی ندارد حالا که نوشتنت ته کشیده و نمی توانی جمله ای بنویسی فقط تک کلمه بنویس،گور بابای جمله
آرام به اطرافم گوش می دهم هر صدایی می آید بلافاصله روی کاغذ می آورم،
قطره آب
قل قل سماور
بلندگوی وانتی
گیزگیز ممتد موتور یخچال
…..
موضوعی به ذهنم رسید فعلا!
مدتی بودمی نوشتم و احساس میکردم که نوشته هایم بی رمق است.انگار که اشتها نداشته باشم و به زور غذا در دهان خودم بچپانم.نه به احساساتم دسترسی داشتم و نه به افکارم.نوشته هایم نه احساس داشت و نه شوری.حتی انگار خودم هم با خودم احساس راحتی نمی کردم که به راحتی و باشفافیت هرچه تمام تر بنویسم.خلاصه هرکاری می کردم پرهای خیال من رو به هیچ جا نمی بردند و نمی توانستم در ذهنم سفر کنم.تااینکه یک روز یک موسیقی کلاسیک گذاشتم و شروع به نوشتن کردم و ناگهان همه چیز تغییر کرد…
پس اول ازهمه با با موسیقی شروع می کنم و مابقی آنچه احساسات من رو برمی انگیزه
2)استشاق بو های دلپذیر
3)مرور لحظ هایی که ترسیدم اما حرکت کردم
4)مرور کردن سناریو های مختلفی که درباره آینده ام می چینم
5)پیدا کردن یک کتاب خوب
6)درجریان ایده های خلاقانه قرار گرفتن
7)یادآوری تمام کسانی که برروی من تاثیر گذاشته اند
8)درمورد ایده هام با یک شخص قابل اعتماد و خوش ذوق صحبت کردن
9) به ایده ها پروزه های جدید فکر کردن وبرروی آنها کار کردن
10)نوشتن و فکر کردن درباره خودم
سعید جانم
عالیه. عالی.
چقدر خوب که موسیقی کلاسیک گوش میدی.
استاد من، آقای حسن حسندوست، روی اهمیت گوش دادن موسیقی کلاسیک در شکلگیری ذهن یه هنرمند خیلی تاکید داشتن.
کامنت خوبت برای الهامبخش بود.
راستی من گاهی تو رادیوی آنلاین زیر موسیقی کلاسیک گوش میدم:
https://www.accuradio.com/
اتفاقا باراول در پستی که درآن توصیه هایی به دهه هشتادی ها داشتی،با اهمیت موسیقی کلاسیک آشنا شدم و چه قدر این نکته اش برایم جالب بود که موسیقی کلاسیک به ذهن آدم نظم می دهد.و همچنین پیدا کردن یک دوست موسیقیدان که هرکاری را باموسیقی آن هم فقط کلاسیکش عجین کرده،خیلی برایم الهام بخش بود.
زنده باد
چقدر خوب
درود بر تو که خیلی جدی به نکات مطرح شده توجه میکنی.
زمانی ک موسیقی گوش میدم به تک تک کلمات به حس خواننده توجه میکنم برای همین موسیقی به شدت روی نوشتنم تاثیرداره ودرمواقعی که حس میکنم توانایی نوشتن رو ندارم دست به قلم نمیشم چون بنظرم نوشتن عشق و حس فوق العاده ی خودش رو میخواد
وقتی هیچ راهی نسیت .بهتر می نویسی و بهتر فکر می کنی و باید همون لحظه بنویسی تا عمیق شوی .نظر بالا رو خوندم که گفتن متن های که در گذشته نوشتیم . به نظر من این تنبلی محسوب میشه اینکه متن های گذشته رو بخونیم .البته طبق تجربه ی خودم هر متني مربوط به گذشته هست مربوط به آن اتفاقی هست که در گذشته بوده . اما برای عمیق تر شدن باید دوباره نوشت و نوشت ….
من فکر می کنم یکی دیگر از روشهایی که در این بن بست ها کمکت می کنند خواندن دوباره متن هایی است که قبلا بیشترین تاثیر را روی ما گذاشته اند یا می دانیم میگذارند چون به هرحال روحیات خود را که میدانیم به همین خاطر می توانیم یک سری مطالب را برای همچین مواقعی نگه داریم.
درود بر تو معصومه جان
پیشنهاد کاربردی و فوق العاده ای رو مطرح کردی.