توی خواب با هم قدم میزنیم، رستوران و کافه میرویم، گاهی نصیحتم میکنند، گاهی درسهای تازهای میدهند و گاه کتابهایی را معرفی میکنند که وقتی بیدار میشوم توی آمازون یا هیچ کتابفروشی دیگری پیدا نمیشود.
دو انسان، دو معلم فرهیخته و روشنفکر، شخصیتهای اصلی بیشتر رؤیاهای من هستند؛ لابد چون بیداری من تحت تأثیر آموختههای آنها میگذرد.
اکثر این خوابها، مثل همهٔ رؤیاها، چفتوبست منطقی ندارند، ولی تشنگی من برای دیدارِ این دو معلم را سیراب میکنند.
خوشحالم که یکی از آنها بنیانگذار علمیترین و حرفهایترین سایت آموزشی ایران است و هر بار با خواندن و مرور روز نوشتههایش حس میکنم گامی روبهجلو برداشتهام.
و دیگری نویسندهٔ یکی از بهترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران است و هر بار، با تماشای شبهای روشنش حس بهتری به عشق و شعر و زندگی پیدا میکنم و مجموعهای از کتابها، شعرها، مقاله و فیلمنامههایش را همیشه کنار دستم دارم.
حالا که به کتابخانهام نگاه میکنم بیشتر کتابها را بهواسطه آشنایی با این دو معلم نازنین جستهام.
درست است، معلم خوب راههای یادگرفتن را میآموزد و من از این دو هنر شاگردی کردن را آموختهام.
دیشب خواب هر دو را میدیدم، در یک کتابخانهٔ بزرگ و رنگین با بوی خوش کاغذ؛ کتابخانهای که همهٔ کتابهایش فقط یک کتاب بود، صبح که بیدار شدم هر چه فکر کردم نفهمیدم چه کتابی بود، لابد یکی از همان کتابهایی بود که توی هیچ کتابخانهای پیدا نمیشوند.
عمرشان دراز باد؛ سعید عقیقی و محمدرضا شعبانعلی.
6 پاسخ
چه زیبا نوشتید.
چند ایده جدید به ذهنم رسید.
خواب های تو عقیقی است که دیدن دارد
عزیزی علی جان.
سعید عقیقی را دوست دارم، از همان جمله ی آخر کتاب قدرت نوشتن که او را شناختم. همان جمله که به لطف تو همیشه در ذهنم به یادگار خواهد ماند.
خیلی وقت ها که نمیتوانم بنویسم یا از خودم عصبانی می شوم که چرا نمی توانم بنویسم حرفش را در ذهنم مرور میکنم:
می خواهی بدانی کلیشـه چیست؟ کلیشـه یعنی بیش از آن که به کیفیت ِ
کارت فکـر کنی، به این فکر کنی کـه خواننده و بیننده درباره ی کارت چه خواهد گفت، یا بعدش چه خواهد شـد، یا هـر آنچه گفته ای، با همان شـدت یا آهستگی که خواسـته ای بگویی، دریافت شده یا نه.
کلیشـه یعنی این که از ترس ِفهمیده نشـدن،آنچه را می فهمی ننویسی، و به جایش فکر کنی چه طور می شـود فهمیده های پیشـین را دوباره
سـر ِهم کرد.کلیشـه یعنی به زور، خودآگاه جلوه کردن،حال آنکه وقتی تنها به
کارَت بیندیشـی، می بینی بی آنکه بخواهی، همه چیز در آن هسـت. و در این دم، هیچ نیرویی قوی تر از ناخودآگاه نیســت.
با اینکه هیچ چیز به جز همان یک جمله از او نخوانده بودم و هنوز مع الاسف هم نخواندم. چه خوب که از او نوشتی شاهین جان. حواسم باشد کتاب هایش را بشناسم و بخوانم.
خوشحالم که نوشتۀ کوتاه کلیشه چیست رو با دقت خوندی پریسا جان
برات بهترین ها رو آرزو میکنم.