رابرت بنچلی در یکی از نمایشنامه هایش مینویسد:
“پانزده سال طول كشيد تا بفهمم استعداد نوشتن ندارم، اما ديگر نتوانستم اين كار را رها كنم چون بيش از حد معروف شده بودم.”
ده سال است که کارتون میکشم. در دوره نوجوانی کارتون تنها عشق زندگی ام بود.دبیر و سردبیر یکی دو تا مجله طنز و کارتون بودهام. تاکنون بیش از هزار کارتون از من در مطبوعات چاپ شده و زمانی هم خوره جشنوارههای داخلی و خارجی کاریکاتور بودم و چهل پنجاه تایی جایزه بردم تا دست از قمار جشنوارهها برداشتم!
یکی دو سال پیش ، با کمی مطالعه بیشتر به این نتیجه رسیدم که علاقهی اصلیام نوشتن است، هر نوع نوشتنی، از مقاله گرفته تا نمایشنامه و فیلمنامه و داستان. چند ماهیست به محض بیدار شدن از خواب بلافاصله سه صفحه روی کاغذ کاهی مینویسم. بعد به نرمش و مطالعه و صبحانه و مابقی کارها می رسم. تاثیر این نوشته ها روی زندگیام شگفت انگیز بوده است. همچنین در حال نوشتن اولین رمانم هستم.
به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم
یادگیری، لذت و دغدغهی همیشگیام بوده و تمام تلاشم این است تمام توانم را صرف یاد گرفتن مهارتهایی کنم که سر ذوق می آورندم و در این مسیر خوش شانس بودهام و معلمانی عاشق داشته ام که راه های بهتر یاد گرفتن را به من آموختهاند.
همیشه این جمله سقراط را پیش چشمانم دارم:
میدانم که نمیدانم!
در این سایت از آموخته هایم خواهم نوشت از کتابهایی که می خوانم، از زندگی و …
پ.ن: درباره نقاشی این پست
61 پاسخ
به شوق میآوردم
مینویسمش
به شوق میآوردم؟
استاد جان شروع کرده ام از اولین پست وبلاگتان به خواندن. قصد دارم تک تک پست ها را بخوانم و دقیقن پا جای پای شما بگذارم، بلکه راه خود را بیایم.
امروز برای هزارمین بار جمله هایی از زبان شما شنیدم که اگر زمین دهان داشت دلم میخواست با ولع مرا ببلعد.
جمله هایی در باره ی جدی گرفتن نوشتن در وبلاگ شخصی. دیگر ادامه نمیدهم چرا که خود بسیار در این باره میدانید.
امیدوارم نوشتن روزانه در وبلاگ را جدی پی گیرم.
درود بر شما
خوشحالم که چنین قصدی دارید.
امیدوارم در سال جدید لذت بسیاری از استمرار در وبلاگنویسی ببرید.
سلام استاد عزیز
تصمیم گرفتم حالا که سایتم رو راه انداختم و مقاله اصلی رو نوشتم، در ادامه مسیر همینطور که کم کم به مطالب شاخ و برگ میدم نوشتههای شما رو از ابتدا تا به امروز رفیق راهم کنم.
ممنونم که شوق نوشتن رو در من کاشتید.
زنده باد علی خوش ذوق و عزیز.
چقدر دوست دارم یک روتین صبحگاهی برای خودم داشته باشم .چقدر با خواندن این متن حسرت خوردم و امیدوارم از این حسرت خوردن بتوانم در جنبه مثبت استفاده کنم .انگار داشتن یک روتین صبحگاهی معجزه خلق می کند کتاب باشگاه پنج صبحی هار که به تازگی تمام کردم هم اکثرا تاکییدش همین موضوع بود .من تجربه کوتاهی از نوشتن صفحات صبحگاهی دارم اما همان مدت کوتاه هم تاثیرات زیادی داشت .چه برسد به تداوم داشتن در آن که حتما بی نظیر است.ممنون از متن ساده وزیبا شما استاد .نوشته های خودمانی بیشتر مرا جذب می کنند.
می دانم که نمیداند!
که نوشتن تنها راه چارۀ من است.
همیشه صدایش در گوشم میپیچد، نباید نقاشی را رها میکردی، اگر نقاشی را ادامه میدادی موفقتر بودی، نوشتن وقت تلف کردن است، اینهمه نوشتی چه شد؟ اینهمه کتاب برای چیست؟ گیرم که خواندی چه میشود؟
چقدر این حرفها تلخ است این حرفها گوش را می آزاراد. درست است من نقاش خیلی بهتری هستم، یادم میآید استاد نقاشیام همیشه میگفت اگر ادامه ندهی در حق خودت ظلم بزرگی کردهای!
اما من نقاشی را ادامه ندادم بیش از هفت سال نقاشی کردم اما ادامه ندادم و نوشتم! حالا که نقاشیهایش را نگاه میکنم میبینم از نوشتههایم خیلی بهتر هستند.
گاهی دلتنگ کشیدن میشوم، دوباره میروم سراغ بومها، قلموها و مدادهای طراحی وسوسهام میکنند، اما همینکه شروع میکنم میبینم در کاغذ طراحی با مداد طراحی دارم مینویسم، و آنوقت میبینم حال من با نوشتن خوب است با کلمات.
میدانم و خوب میدانم که نوشتن تنها راه زندگی من است.
زنده باد مرضیه خانم نازنین
بسیار زیبا نوشتید.
سلام
منم تصمیم گرفتم از اول سایت و شخم بزنم
می دانم که بی استعدادم ولی بعد از نوشتن سه تا رمان میدونم که نمی تونم نوشتن و بی خیال بشم
می دانم که نمی دانم
و می دانم که باید بدانم
سلام بر شاهین کلانتری عزیز، کلمه «استاد» رو با اینکه لایقش هستید نمیگم چون مهمترین دلیلی که نفس کشیدن در اتمسفر سایت «shahinkalantari.com» رو آغاز کردم، خود بودن بسیار زیبا و به دور از تکلف شماست، من چند سالیست تدریس رو آغاز کردم اما خود بودن در تولید محتوا و رسانهام برایم سخت بود و طبق قالب مرسوم بودن سخت تر!
این شد که تصمیم گرفتم روشش را در شاگردی از شاهین کلانتری بیاموزم
سلام محمد عزیزم
خیلی خوشحالم که اینجا هستید.
مهر شما مایۀ دلگریمه.
حتماً برای من بیشتر بنویسید.
با آرزوی بهترینها
سلام جناب کلانتری عزیز ، مدتهاست که از طریق اینستاگرام صفحه ی شما و مدرسه ی نویسندگی رو دنبال میکنم و خوشحالم که تونستم سایت رو هم دنبال کنم . از زمانی که یادم میاد نوشتن علاقه ی من بوده و هست . مدتها در صفحه ی خودم مینوشتم ، امانمیدونم چی شد که یکدفعه سکوت کردم ، انگار چیزی مانع نوشتنم میشد ، ترس از گفتن ، ترس از گفتن افکارم ، حتی برای روزنوشت هام دچار یک خودسانسوری و سکوت عجیب شدم . احساس میکردم نیاز به گفتن و نوشتن دارم ، احساس میکردم پرم اما نمینوشتم ، ونمیدونم چرا ….. اما از امروز تصمیم گرفتم که دنیای خودم رو جدی تر دنبال کنم . تصمیم گرفتم به سمت دنیای مورد علاقم برگردم . ساییتون رو سرچ کردم و به اولین یادداشتتون امدم . میخوام بخونم و بخونم و بخونم ….. میخوام ازتون یاد بگیرم ….. میدانم که نمیدانم ….. میخوام ازتون یاد بگیرم ….. انشاالله…. از خدای خودم ممنونم که شما و اشنایی با شما رو در مسیر زندگی من قرار داد….. براتون بهترینها رو ارزو میکنم و ازتون برای اشتراک دانشتون ممنونم.
سلام استاد من سالهاست ارزوی نوشتن را داشتم اما به لطف شما حدود 10روزه را نوشتن راآغاز کردم با همون جدول 5 دقيقه ای که رسوندم به 5تا ده دقیقه ای
من از سایت زیاد سر در نمیارم یک دفعه 44 دیدم اومد به اول یا دادشتون من دیگه از اینکه به ارزوی نوشتن (که فکر می کردم باید به گور ببرم) رسیدم را تقریبا از صفر شروع کردم وخوشحالم ومدیون لایوتون پیجتون وپادکستهاتون و سایتتون
انشالله اگر کمی بهتر نوشتم سایت نوشتن راهم یاد می گیرم
متشکرم استاد 🙏🙏
سلام رقیه گرامی
خوشحالم که اینجا هستید.
تمرین 5 دقیقه عالیه. با قدرت ادامه بدید.
باز هم برای من بنویسید.
آمدم اولین نوشته تان. نهال شوق در درونم جوانه می زند با قلم شما.
زنده باد. چه خوب.
حتما نظر خودتون رو با من در میون بذارید.
سایتم رو زدم! گیج بودم و نمیدونستم حالا چی کار کنم! انقدر در فضای مجازی نوشتم که سایت رو چیز بزرگ و جدی تصور میکنم! ترجیح دادم بازم از معلم و الگوم(شما) یادبگیرم! اومدم اولین پست هاتون رو بخونم که ببینم از کجا و چطوری شروع کردین! و اولین نکته و بزرگترین تلنگر بهم خورد! سالهای بعد میشه پست ها رو پاک و یا ویرایش کرد! نترس!
زنده باد فاطمه جان
بازنویسی بهترین کاره و به تقویت سایت شما هم کمکی نمیکنه.
البته من بعضی پستهای فسیلشده، مثل همین مطلب رو بازنویسی نمیکنه تا یادگاری بمونه!
امشب که هشتم آذرماهه من هم تصمیم گرفتم مطالب اینجا رو از اول بخونم و نکتهبرادری کنم. دلم هم برای مدرسهٔ نویسندگی تنگ شده، بهامید بازگشت…
سلام سپیدۀ نازنین و عزیز
باعث خوشحالیه.
حتما نظرت رو با من در میون بذار.
خوشحال شدم اسمت رو دیدم.
این اولین و آخرین نظر من تو این سایته:
عـــاشــقــتــم
سلام محمد رضا جان
خیلی محبت داری به من. بینهایت سپاسگزارم.
فقط چرا آخری؟
بازم بنویس.
سلام استاد جان
من هم تصمیم گرفتم سفرنامهام رو به سایتتون شروع کنم و از اول مطالب رو بخونم. وقتی نظرات دیگران رو میخوندم دیدم که اونها نظرات عالی رو قبلاً گذاشتن و خیلی بهتر از من علاقه و ذوق و اشتیاقشون رو نسبت به آشنا شدن با شما و مطالب و آموزههای شما مطرح کردن و بهتر هست که من در این مورد سکوت کنم و بگم که من هم با اونها هم نظر هستم.
سلام زهرا خانم عزیز
امیدوارم که مرور این ارتکابات بتونه برای شما جالب باشه.
خیلی خوشحال شدم که اسم زیبای شما رو اینجا دیدم.
شما یکی از دوستان خوش قلب و نازنین من هستید.
متشکرم استاد من هرچه دارم از لطف خدا و آموزش های کاربردی شماست
درود زهرا جان
امیدوارم همیشه خوش بدرخشی دوست خوبم.
سلام
یادم باشد روز تولدتان را جشن بگیرم
وبه جز شما به خودم هم تبریک بگویم
شما عشق نوشتن را در من زنده کرده اید
شکر که هستید.
سلام شکوه خانم نازنین
به وجود نازنین دوست گرانقدری مثل شما افتخار میکنم.
امیدوارم همیشه شاد و سرافراز باشید.
والا استاد کلانتری منم مثل دوست عزیز لیلا راهپیما، تصمیم گرفتم از ب بسم الله تون شروع کنم.
احساس میکنم این طوری از گلخونه آرشیوهاتون با طمانینه و ردیف ردیف یک گل و چند گل چیدن بهتر از محصول درو کردن یکهویی از باغ وسیع و متنوع وبلاگتون باشه، شدین عین متمم میری توش اولش گیچ و حیرون و در عین حال هیجان زده و مسرور میشی.
توی این وسعت باید با نظم پیش رفت تا به بهره برداری صحیحی منجر بشه.
ذوق مرگ شدم اینجا اینقدر هی مطالب جذاب جذاب بپر بپر بعدی خوندم و وسوسه ی بعدیش اجازه نکته برداری رو ازم گرفت.
راستی سلام 🌺 یادم شد
سلام فاطیما جان
باعث خوشحالی که دوستان ارجمندی مثل شما این مطالب رو میخونن.
من رو حتماً در جریان نظراتت بذار.
برات بهترینها رو آرزو میکنم.
سلام استاد خوبم. شش ماهی می شود که به سایتتان سر می زنم و نوشته ای شما را با دقت و لذت فراوان میخوانم. امروز تصمیم گرفتم که از ابتدا آهسته، پیوسته و روزانه نوشته های شما را بخوانم و بهره ببرم. دفتری برای این کار کنار گذاشته ام. میخواهم از نوشته هایتان یاداشت بردارم. خدا را شاکرم که در شروع مسیر تولید محتوا و نویسندگی با شما آشنا شدم. امیدوارم هر روز بیشتر و بهتر از روز قبل بدرخشید، بنویسید و آثاری ماندگار از خود به جا بگذارید.
سلام لیلا جان
تو یکی از بهترینهایی. من همیشه لذت میبرم از دیدن کارهای تو.
امیدوارم مرور این ارتکابات قدیمی برات جالب باشه.
حتما نظرت رو بهم بگو.
شاد و برقرار باشی.
نوشتن به من جرات داد تا تصمیمات خیلی بزرگی تو زندگی توی مدت کوتاهی بگیرم.
از خدای عزیز ممنونم که شما را سر راه من قرار داد تا به من یادآوری کند که نوشتن چقدر وظیفه ی جدی هست.
چقدر عالی و تحسینبرانگیز
امیدوارم همیشه در مسیر زندگی بدرخشید.
ممنون استاد عزیز واقعا وقتی نوشته هاتون میخونم حالم جامی یاد
سلام نسترن عزیز
بینهایت سپاس از مهر تو.
شاد باشی و برقرار.
سلام براستاد پرتوان ونازنین سایت من به آدرس shahradstory.comدرخدمت شماست
زهرا جان سایت زیبای شما رو دیدم. خیلی عالی بود عناوین.
اینجا بهت لینک دادم:
نوشتههای شما | محتواگران فعال وب فارسی
استاد به یاد لایو امشب اومدم که سایتتون رو شخم بزنم.مرسی از مطالب مفیدتون
سلام صبا جان
خوشحالم که اینجایی.
امیدوارم نوشتهها بتونه برات مفید باشه.
مطالعه پستهای وبسایتت قرار است به روتین شبهای زندگیم تبدیل شود. میخواهم از ابتدا شروع کنم به مطالعه. شروع کنم به شنا کردن در دریایی از معنا. امیدوارم هرشب با یک کامنت سورپرایزت کنم. شاهین عزیز… الطاف بسیاری از جانب شما به بنده سرازیر شده و بنده نمیدانم چگونه آن را جبران نمایم. اما همیشه وقتی متنی هرچند کوچک مینویسم، در فکر تو مدل نگرش تو به محتوا هستم.
ساعات و لحظات خوب و خوشی در مدرسه نویسندگی داشته باشی.
یعقوب!
درود به یعقوب خوب و نازنین
یک دنیا ممنونم از مهرت.
خوشحالم که با قدرت و جدیت داری تو مسیر محتوا پیش میری.
اومدم از اول مثل آهسته و پیوسته شروع شدن این سایت، پیوسته و آهسته شروع به خوندنش کنم. امیدوارم چندسال دیگه مثل این چهار سال برای سایت، برای منم اتفاقای خوبی بیفته. و بتونم توی موضوعات دلخواهم بنویسم.
لذت میبرم از نوشته های دلنشینتون.
موفق و موید باشید و همیشه با سرعت رو به جلو برید و بدرخشید 🌸
به به چه خاطرۀ شیرینی رو یادآوری کردی طاهره جان
راهاندازی این سایت بهترین اتفاقات زندگی من رو رقم زد طی این چهار سال.
خوشحالم که اینجا باعث شد تا دوستان نازنینی مثل شما داشته باشم.
سلام! یعنی این سایت از نود و چهار فعاله ؟!
پشتکار شما تحسین برانگیزه
سلام مائدۀ عزیز
ممنونم از محبتت. این دورۀ 4 ساله، از بهترین روزهای زندگی من بود.
نمیدونم چقدر به ایدهای که تو پست زیر گفتم نزدیک شدم یا نه:
این بار شما رئیس جمهور شوید | ۱۰۰۰ پست تا ساختن برند شخصی
سلام اقای کلانتری ممنون از لطف وبخشش بی نهایتتون هر چیزی که از نویسندگی می دونم مدیون شمام تا حالا چند تا رمان نوشتم الان به خاطر سنم(15سالمه)چاپشون نکردم ولی مطمئنم اگه عمری برام باقی بمونه حتما چاپشون می کنم واولینش رو تقدیم می کنم به شما به خاطر دینی که به شما دارم امید وارم که امسال شما همیشه پیروز وپاینده باشند
سلام زهرا جان
چقدر عالی که تو این سن و سال داری میخونی و مینویسی.
به کارت ادامه بده. به امید روزی که بتونم نوشتههاتو بخونم.
کتاب خوندن رو هم خیلی جدی بگیر.
شاد و برقرار باشی.
اومدم تا از اول نوشته هات رو بخونم.
شعرِ بالا رو روی وایت برد اتاقم نوشتم. در روز هایی که احساس میکردم شاید حرکت هام بی نتیجه باشن یادآوری خیلی خوبی بود. نقاشیِ جالبی هم برای شروع انتخاب کردی. یک جور حسِ شروع میده به آدم.
سلام بهنام نازنین
چه خوب که این پست رو به خودم یادآوری کردی.
شعر سعدی رو تو اینستام گذاشتم.
پس گریه کردن از خستگی اول راه بد نیست …
شاید گاهی لذت بخش هم باشه ..
و البته خاطره ساز و سازنده اولین بی پروایی در نوشتن …
به امید درخشش هممون …
و باز هم ممنون
فکر نمی کردم ماهی بوده باشه که شما فقط سه چهار تا پست منتشر کرده باشید .. اما الان به این رسیدم که موفق ها موفق به دنیا نیومدن .. موفق ها یدونه یدونه به پست های زندگیشون اضافه میکنن و پیشرفت میکنن .. به امید بیشترین ها به شرط اینکه بیشترین بودن از بهترین بودن شما کم نکنه…
سلام ستاره عزیز
خوشحالم که به این موضوع دقت کردی.
اوایل کار گاهی اشکم در میومد. و به شدت از کمالگرایی و ترس رنج میبردم.
که خب به تدریج بهش غلبه کردم و میبینی.
به امید درخشش تو
داشتم برای اولین نوشتهی وبلاگم فکر میکردم، اومدم برای شما رو بخونم. مثل همیشه عالی!
شکیبا جان
خیلای خوشحالم که سایت خودت رو راه اندازی کردی.
گرافیک زیبایی هم داره.
کاش سال تولدت رو هم مینوشتی 🙂
فکر کنم برای روزگار قحطی یکی از گزینه هایی که شکارش خواهم کرد تو باشی !
نویسندهی خوش مزهی شیرین خوردنی …
” میدانم که نمیدانم ” اما چقدر دیر فهمیدم که میدانم ” میدانم که نمیدانم “