در صحرایی برهوت و بزرگ، آسمان ابری و گرفته بود، و سگ های تیزدندان، سگهایی با پوست روشن قهوه ای و زبانهای دراز سرخ ، دور تا دورم را گرفته بودند و مردمانی که در دوردست بی تفاوت به پایین تپه ها و چشم اندازهای آن زمینهای لمیزرع مینگریستند.
سگها کاری با من نداشتند، در این میان گوسفندی وحشی به من حمله کرده بود و پایم را رها نمی کرد، چهره گوسفند کم از گرگ نداشت، گوسفندی که دندانهای تیزی داشت و پشمهای چرکش خاکستری شده بود.
می دانستم تقلایم برای رهایی از موجود بی خطری مثل گوسفند،حرکتی مذبوحانه است!
ترسم از این بود که سگها به هواخواهی از گوسفند به یاری او بشتابند…
بیدار که شدم به مادرم گفتم: به همه گرگ حمله میکنه به ما گوسفند!
گفت: تعبیر گوسفند، فراوونیه روزیه حلاله!
یادم افتاد از کودکی هر رویا و کابوسی که برای مادرم تعریف کرده ام، به خیر و خوشی تعبیر کرده: به پول، به موفقیت، به سلامتی و…
پ.ن: بس که محمدرضا شعبانعلی درباره گوسفندنگری نوشت و من نوشتههایش را مرور کردم، حالا در خواب هم به گوسفند نگری افتاده ام!
2 پاسخ
من هم رفتم و خوندم دو پستی که در این مورد نوشته بودند. والا با این چیزهایی که نوشته بودند، شما حق داشتید این خواب رو ببینید و گوسفندنگری رهاتون نکنه :))))