من هم پیانو می‌نوازم

من هم پیانو می‌نوازم

هر کسی که سراغ نواختن پیانو نمی‌رود، نه استعداد آن در همه هست و نه توان مالیِ داشتن و آموختن پیانو.

نوشتن اما ارزان و تقریباً رایگان است، افراد بیشتری هم حس می‌کنند استعداد این کار را دارند، ولی باز هم کم‌تر کسی سراغ نوشتن می‌آید.

آنکه می‌نویسد، فارغ از سطح مهارت – نوآموزِ خام یا موسیقدان کهنه‌کار- لحظۀ نوشتن برایش به شکوه لحظۀ نواختن پیانو است؛ البته اگر خودش به این موضوع آگاه باشد.

می‌توانی خلوت کنی، بنویسی و حین نوشتن، آنچه را می‌نویسی بلند بلند بخوانی.

یادت باشد، لباس زیبایی به تن کنی و صاف و محکم پشت میز بنشینی.

متن خوب، نواختنی است.

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

چگونه ترانه سرا شویم؟

شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

18 پاسخ

  1. چقدر قشنگ گفتین کسی که مینویسه بی شک یک نوازندست!
    پشت لپ تاب برای نوشتن که میشینم من میشم نوازنده و کلمه هام بهترین موسیقی دنیا روی صفحه ی وُرد میشن!
    و بعد خیره میشم به رقص واژه هایی که توی سطر سطر نوشته هام میرقصن!

  2. می نویسم یا دلنوشته یا شعر شاعری که هوس خواندن شعرش را کردم یا متنی که موزون است و روان. بعد با آهنگ دلخواهم برای خود می خوانم. البته بیشتر زمزمه می کنم تا بلند بلند. حتی اگر تنها باشم باز هم در درونم خلوتی احساس می کنم که با بلند خواندن از بین می رود. پس آرامشش را بهم نمی زنم. کلمات یکی یکی روی خطوط میزان دفترم می نشینند و با زمزمه های موسیقیایی من نواخته می شوند. انگار در دور دستها کسی سازی می نوازد و من به آن گوش می سپارم.

  3. سلام آقای کلانتری.
    این تشبیه نوشتن به نوازندگی رو به معنای واقعی درک و تجربه کردم.
    نت خوانی برای من دقیقا مثل کتاب خوندنه و هر سطری که می خونم برام معنا و مفهومی داره.
    این ایده که موقع نوشتن، مثل زمان نواختن پیانو صاف بنشینیم و لباس زیبایی به تن کنیم و آنچه می نویسیم رو مثل نت های موسیقی با آهنگ خاص متن خودمون بلند بلند بخونیم، عالیه این ایده…
    فکر می کنم برای اوقاتی که انگیزه ی آدم کم میشه و حس و حال نوشتن نداره ، این کار باعث میشه شور و شعف نویسندگی دوباره برگرده به درونمون.

    1. چقدر خوب که چنین حسی داری مریم عزیز
      اون رو داشتم فکر میکردم که چرا مریم دیگه کامنت نمیذاره.
      که دیدم کامنت گذاشتی و خوشحال شدم.
      شاد باشی.

  4. دیپارِ دوم:
    در موسیقی، مفهومی داریم به‌نامِ «موتیف». موتیف کوچک‌ترین واحدِ دارای مفهوم است. تِم نیز مفهومی موسیقایی است که از چند موتیف ساخته می‌شود و بخشی از جمله را تشکیل می‌دهد. چنان‌چه بخواهیم این سازه‌ها را با سازه‌های زبان تطبیق بدهیم، شاید نادرست نباشد اگر موتیف را معادل «واژه» و تِم را برابرِ «عبارت» بدانیم؛ هم‌چنان‌که در زبان هم از ترکیب واژه‌ها عبارت‌ها ساخته می‌شوند و از آمیخت عبارت‌ها جمله‌ها تولید می‌گردند.

    نوازندگان برای تمرین نواختن یا ساختنِ یک قطعه، سال‌ها به‌طوری روش‌مند و نظام‌یافته، جمله‌های خاص و قطعه‌های پیشین را می‌شنوند و بارها موتیف‌ها و تِم‌های آن را تجزیه و تحلیل و تمرین می‌کنند. این عمل آن‌قدر انجام و تکرار می‌شود که اصطلاحاً ملکه‌ی ذهن نوازنده می‌گردد و او در بداهه‌نوازی‌ها و آهنگ‌سازی‌ها آن موتیف یا تم یا جمله را یا آمیزه‌ای بدیع از آن‌ها را ناخودآگاه به‌کار می‌گیرد. حین بداهه‌نوازی، نوازنده دیگر چندان ذهن خویش را مشغول انتخاب موتیف‌ها و تم‌ها و جمله‌ها نمی‌کند، بلکه آن عناصری که سال‌ها شنیده و نواخته، عیناً یا به‌طرزی نو بر مغز و دست وی جاری می‌شوند. این موضوع موجب می‌شود بخش عمده‌ی فکر نوازنده به حفظ ضرب و ضرب‌آهنگ و انسجام ساختاری قطعه اختصاص یابد.

    چنین پدیداری برای نویسنده‌‌ی ورزیده نیز رخ می‌دهد. او سال‌ها آن‌قدر متن خوانده و جمله‌ها و عبارت‌ها و واژه‌هایش را تجزیه و تحلیل و تمرین کرده است که موقع نوشتن، انتخاب آن عناصر دیگر چندان ازَش انرژی و تمرکزی نمی‌گیرد و می‌تواند با فکری آزادتر به پرداختِ هرچه آموده‌تر و آزموده‌تر نوشته‌اش بپردازد.

    لازم می‌دانم تصریح کنم که آن‌چه گفتم بِدان معنا نیست که نویسنده یا نوازنده‌ی ورزیده در انتخاب واژه‌ها یا موتیف‌ها دقت نمی‌کند؛ بلکه بدین معناست که بر اثر تمرین بسیار، واژه‌آگاهی یا موتیف‌آگاهیِ وی به‌قدری رشد یافته است که سرعت پردازش زبانی یا موسیقایی برایش به‌نسبتِ تازه‌کاران بسیار سریع‌تر و آسان‌تر است. البته نمی‌توان ادعا کرد که آن‌چه کهنه‌کاران برمی‌گزینند لزوماً دقیق‌ترین گزینه است و بِهْ‌تر از آن نمونه‌ای نیست.

    در موسیقی، نوازنده و به‌خصوص آهنگ‌ساز انواع سبک‌ها را بسیار گوش می‌دهد و مدت‌ها بر سبکی یا نوازنده‌ای خاص تمرکز می‌کند تا بتواند خصوصیات آن سبک یا آن شخص را دریابد. وقتی بَرَش اِشراف یافت، می‌تواند آن را تقلید یا شبیه‌سازی کند. این‌گونه است که نوازنده می‌تواند آهنگی بسازد که رنگ‌وبوی آهنگ‌های ساخته‌ی مثلاً موتسارت را بدهد؛ آهنگی که در حقیقت، موتسارت آن را نساخته است.

    در نوشتن هم نویسنده با مطالعه‌ی متمرکز و فشرده‌ی آثار یک سبک یا یک شخص، قادر است بر ویژگی‌های بارزِ آن مسلط شود تا بتواند اثری بنویسد که کاملاً شبیه نوشته‌ای معیّن باشد، اما آن نوشته از قلم نویسندگانِ آن سبک نتراویده باشد. این کار اگرچه ممکن است هیچ‌گاه به‌صورت مستقیم به‌کار نویسنده نیاید، توان نویسنده را در انعطافِ نثری افزایش می‌دهد و او را در به‌کارگیری انواع سبک‌ها توانا می‌سازد.

    1. معین نازنین
      قطعاً کامنت تو از کامنت من جذاب‌تر و مفیده‌تره.
      خوشحالم که با این متن موجز و دقیق، به غنای این پست کمک کردی.

      1. لطف داری جانم. البته تو که از غنا و کامنت‌ مستغنی هستی، من دارم تمرین کامنت‌نویسی می‌کنم. این هم ژانری است برای خودش، نه؟ «کامنت‌نویسی» را می‌گویم.

  5. درود بر شاهین خوش‌کلام! تعبیر دلاویزی است: «نوشتنْ نواختن است.» آن‌گاه، هر آوا یک واج است، هر کلید یک کلاویه، هر جمله یک موتیف، هر قطعه یک متن، و هر آهنگ یک روایت.

    من هم چندی پیش، یادداشتی نوشته‌ام و در آن کوشیده‌ام با مقایسه و مقابله‌ی نوشتن و نواختن، از تکنیک‌های نوازندگان برای نوازندگی، به تکنیک‌های نویسندگان برای نویسندگی برسم. دو دیپار از آن یادداشت را که به این نوشته‌ات مربوط‌تر است، در این‌جا می‌گذارم:
    وقتی دقت کردم، متوجه شدم که داستانِ نوشتن هم به همین منوال است؛ اما چون مؤلفه‌های مؤثر در نوشتن به‌اندازه‌ی موسیقی عیان نیستند، به‌چشم نمی‌آیند. به‌همین جهت، خیلی‌ها همین که چندتا جمله سرهم کردند و به‌خیال خودشان قلم‌ زدند، گمان می‌کنند شاه‌کار آفریده‌اند و نویسنده‌ای تمام‌عیار شده‌اند. به‌ویژه اگر شعر بسرایند یا داستان بنویسند، چون هنوز در ایران و بلکه در جهان، معیارهای دقیق و شفاف برای نقد غیرسلیقه‌ای و کارشناسانه وجود ندارند، ادیبان نمی‌توانند واقع‌بینانه اثر خود را بسنجند و به‌ناچار دچار سهل‌انگاری می‌گردند.

    واقعیت این است که برای نوشتنِ هنرمندانه باید مانند نواختنِ هنرمندانه، چیزهای زیادی را تمرین کرد و آموخت؛ اما این تمرین‌ها و آموزه‌ها غالباً بدون هیجان‌اند. عده‌ای گمان می‌کنند نوشتن فقط به فکر بکر نیاز دارد، و اغلب هم تصور می‌کنند آن فکر بکر، در حالت خلسه یا زیر دوش حمام یا در خواب به نویسنده الهام می‌شود. حتا اگر چنین باشد، به‌هرحال باید آن ایده‌ی ناب را به شیوه‌ای شیوا ابراز کرد و آن ابراز باید با استفاده از زبان رخ دهد. کسی که با ساختار و سازوکار زبان آشنا نباشد، نمی‌تواند از آن درست بهره گیرد. نویسنده به اطلاعات بسیاری درباره‌ی زبان نیازمند است تا بتواند بر باره‌ی بیان سوار شود و آن را به هر سو که می‌‌خواهد بکشاند.

    این‌که عده‌ای ساده‌دل فکر می‌کنند با بنگ‌زدن یا الکل‌نوشیدن یا کارهای نامتعارفی از این‌قبیل، می‌توانند مسیر نویسنده‌شدن را دور بزنند و رنج‌نابُرده، اثری بدیع و خلاقانه بیافرینند، چیزی جز بلاهت نیست. فکر بکر را ذهن ورزیده می‌آفریند، نه مغز افیون‌زده! آدمی‌زاد برای این‌که بتواند از یک واژه یا ساختارِ نحوی استفاده کند، باید حتماً پیش‌تر آن را در جایی دیده یا شنیده باشد، حتا اگر این دیدن یا شنیدن ناخودآگاه بوده باشد. اثر بدیع از هیچ پدید نمی‌آید، بلکه دراَصل، ترکیبی آگاهانه یا ناآگاهانه از عنصرها و الگوهای پیشین است که در کالبدی نو جلوه‌گر شده است.

    دیپارِ نخست:
    باید بسیار خواند و متنوع خواند و عمیق خواند تا بتوان چیزی به چنگ آورد. تسلط بر واژه‌ها، احاطه بر سازه‌های نحوی، چیرگی بر موضوع نوشته، اگر با تفکر انتقادی و ذهن ورزیده بیامیزد، می‌تواند طرحی نو دراندازد. برای رسیدن به همه‌ی این‌ها به تمرین هدف‌مند، سامان‌یافته، همه‌جانبه و کنترل‌شده نیاز است. همان‌طور که نوازنده هر روز دستِ‌کم یک ساعت را با تمرکز کافی به تمرین اختصاص می‌دهد و در آغازِ هنرآموزی، تکنیک‌ها و الگوهای خاصی را می‌آموزد، نویسنده هم باید از همه‌ی عناصر اثرگذار بر نوشته توشه‌ای برگیرد و با تمرین دائم و منظمِ آن‌ها، استفاده‌ی هرچه حرفه‌ای‌تر از این ترفندها را بر خود هم‌وار سازد.

    دیپارِ دوم را در کامنت بعدی جا می‌دهم.

  6. سلام شاهین جان، دلم برای نوشته هایت تنگ شده بود.
    برای پیگیری شروع دوره کارشناسی چند وقتی هست از وبلاگت فاصله گرفتم متاسفانه.

    من این نوشته رو نسبتا درک میکنم، سرکلاس استاد بی هوا گفته بنویسید از هر چی که فکر می کنید.
    میدیدم دست ها حرکت نمی کند، در تعجب بودم که تنها دو نفر حاضر به خوندن نوشته‌ی خودمون شدیم.

    همچنان طمع خوش لذت نوشتن توی کلاس رو حس میکنم.
    نوشتن ارزون بود، کاش کل کلاس میتونستن بنویسن..

  7. با سلام
    لحظاتتون بخیر
    تو این دنیا هر کس باید ساز خودش را بنوازه
    یکی با نواختن پیانو گوش را نوازش بده و دیگری با سرودن شعر عشق و احساس را به پرواز دربیاره
    یکی با نویسندگی به دنیاهای ناشناخته درون سفر کنه و دیگران را با خودش همسفر کنه و دیگری از دل سنگ یه فرشته زیبا خلق کنه و همه را مبهوت هنر شگفت انگیزش کنه
    وقتی که سازمون کوک باشه میتونیم یه شاهکار عظیم خلق کنیم و دیگران را غرق در شکوه و عظمت و زیبایی کنیم
    اما گاهی هم ساز بعضی از ما ناکوک میشه و اون زمانیه که سعی میکنیم به ساز دیگران برقصیم و فراموش میکنیم که ساز خود ما ارزشمندترین ساز دنیاست و ما برای اون آفریده شدیم و با اون میتونیم زیباترین آهنگ هستی را بنوازیم

  8. سلام
    در سطر چهارم «آنکه می نویسید» به نظر کمی با سیاق جمله همخوانی ندارد.
    توضیح:لفظ آن مفرد است ولی می نویسید شناسه جمع دارد.
    البته شاید من اشتباه می کنم.

  9. سلام اقای کلانتری ،چقدر این متن زیبا بود.حس خیلی قشنگی به من داد.من هم در نوشتن تازه کار هستم ولی تمام تلاشم را می کنم تا هر روز بهتر و زیباتر بنویسم و من هم پیانو زندگی خودم را بنوازم.

  10. سلام. موافقم. دقیقا این همون حسیه که موقع نوشتن به من دست میده. خیلی جالبه. ممنون از مطالب خوبتون.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *