یادداشتهای روزانه زیاد مینویسم، گاهی خیلی زیاد. و البته هرگز نوشتههایم را برای خواندن به کسی نمیدهم و خودم هم آنها را بازخوانی نمیکنم.
اما وبلاگ نویسی طی همین مدت کوتاه ارتباط عاطفی من با نوشتن را وارد مرحلهی تازهای کرده است.
نوشتن شاید از شیرین ترین و تلخ ترین کارها باشد. گاهی اوقات پیش میآید که حس می کنیم مطلقاً هیچ چیز ارزشمندی برای گفتن نداریم؛ اما این به نظرم ناامیدکننده نیست، بلکه یادآوری میکند که باید بیشتر آموخت، بهتر گوش سپرد و با جان و دل زندگی کرد.
حالا کتابها را با دقت بیشتری میخوانم تا بهتر و دقیقتر از آنها نقل کنم؛
دقت کلامیام بیشتر شده و حس میکنم برای بهتر نوشتن باید کلمات بیشتری را بر دامنهی واژگان فعالم بیفزایم.
جستجو برای یافتن کلمات تازه، مثل سفری طول و دراز برای جستن زیباترین پروانههاست.
مدتی است واژه یاب به جمع دوستان صمیمیام پیوسته و پیوسته به دیدارش میروم.
حالا به فلسفه و منطق و مغالطات علاقه مند تر شدهام؛ تا اگر روزی تحلیلی نوشتم از میزان خطاهایم کاسته شود.
سعی میکنم متمرکز تر و منسجمتر فکر کنم، با خودم قرار گذاشتهام حداقل یک روز درمیان وبلاگم را به روز کنم.
بدون شک تسلط و بهبود مهارت نوشتن طولانی و بی پایان است و آزمون و خطاهای بسیاری را میطلبد.
اما چه باک؛ گویا در هشتاد و دو سالگی گفته بود: من همواره در حال یادگیری هستم.
4 پاسخ
من از زمانی که شروع به نوشتن مطلب برای وبلاگ کردم بیشتربه محیط اطرافم توجه میکنم، دقیق تر فکر می کنم اگه این دقت و توجه در زمان وبلاگ نویسی نبود نیمی ازمطالب وبلاگمرو نداشتم.
چه حس مشترکی در مورد وبلاگ نویسی شد
چقدر خوب حبیب عزیز
با تداوم در وبلاگ نویسی قطعاً به دستاوردهای بیشتری هم میرسی.
من هم حس و حال تو را دارم. البته بازهم مثل قبل، جمله ام را کامل تر میکنم، حس و حال تو را دارم شاهین جان، اما نه اندازه و کیفیت تو
این لغت «همواره» معجزه است، باعث می شود حتی از نوشته های قبلی خود هم فرار کنی، و گاهی عذر خواهی کنی و شرمنده شوی، اما خوشحالی که باور به همیشگی بودن مسیر یادگیری داری.
خوشحالم دوست خوبم از اینکه به نوشته هایت سر میزنم.
از لطف و محبت تو ممنونم سجاد عزیز