من میدانم
مردم چرا کتاب میخوانند
میخواهند بدانند
دیگران تا کجا رفتهاند
و آنها بقیه راه را بروند.
-بهمن فرسی
وقتی برای اولین بار یک کتاب را میخوانی، پنداری چمدانت را بستهای تا با کتابی که حالا تبدیل به نقشه شده پا در مسیر سرزمین تازهای بگذاری.
اگر کتاب را یک نقشه ببینی میفهمی که برای مسیریابی مجبوری بارها و بارها آن را مرور کنی.
حالیا نقشههای پرپیچوخم به دقت و توجه بیشتری نیاز دارند.
فرقی نمیکند رمان و شعر میخوانی یا کتابهای تجارتی؛ به هر حال هر کتاب نقشهای به درون، بیرون یا هر دو را پیش روی تو میگذارد.
اما مهمترین دستاورد تو از هر کتاب، رسیدن به مقصد مشخص شده در نقشه نیست.
اصولاً مقصد مشخصی در کار نیست.
گاهی نقشه(کتاب) اتوبانی هفت بانده را پیش پایت میگذارد و گاهی یک جادۀ باریک روستایی.
مهمترین بخش این سفر جاهایی است که تو در گوشه و کنار جاده به آنها سرک میکشی.
فکر میکنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر برای شما سودمند باشد:
شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین
9 پاسخ
چه تشبیه قشنگی، منم همیشه هر کتاب رو یک ماجراجویی جدیدی میبینم
ماجراجویی که مقصدی نداره و فقط تموم میشه و میرم سراغ ماجراجویی جدید
درسته مقصد نداره اما پر از نشونه هایی برای زندگیه..
در حقیقت این بی مقصد بودن دلیل لذت بخشی برای ناتمامیه ماجراجوییه.
آقای کلانتری باید وبلاگ مرا ببیند تا ببیند از ما مخاطب بهتر هم دارد؟؟؟ 🙂
سلام
چرا کتاب می خوانند؟
چه تعبیر زیبایی…”وقتی برای اولین بار یک کتاب را میخوانی، پنداری چمدانت را بستهای…”
فکر کنم حالا میتونم بفهمم چرا وقتی یک کتاب رو به آخر می رسونم دلم می گیره،چون سفری که با اون کتاب شروع کردم به انتها رسیده..
بعضی وقتا توی تخیلاتم می گم ای کاش کتابی باشه که وقتی شروع کنم به خوندن اصلا تموم نشه…
مریم نازنین
البته با بستن چمدون سفر تازه شروع میشه و لذت واقعی مطالعه رو ما در بازخوانی های متعدد می چشیم.
هر کتابی خوبی ارزش این رو داره که حداقل 5 بار خونده بشه.
خیلی دیر میفهمیم هدف از خواندن رسیدن به انتها نیست
من نمی دانم مردم چرا کتاب می خوانند وقتی نمی خواهند “خود” را عمیق تجربه کنند! وقتی نمی خواهند دست از این دوندگی بیهوده برای بیشتر خریدن، بیشتر خوردن، بیشتر نوشیدن، بیشتر … بردارند و اندکی بیاسایند! من نمی دانم مردم چرا کتاب می خوانند وقتی نمی خواهند بدون قضاوت روبروی “دیگری” بنشینند و تبادل اندیشه کنند. وقتی حاضر نیستند توقف کنند، خوب گوش کنند و فکر کنند که شاید همان “دیگری” درست بگوید و حرفش موجب رشد من باشد…
درود بر شاهین عزیز که موجب شدی، فی البداهه بنویسم.
محسن چقدر روان و زیبا هم نوشتی.
تو انسان نازنین و خوش قلبی هستی و حس خوبت از نوشته هات منتقل میشه.
من نفهمیدم چرا کتاب میخوانند!