ما این‌گونه هدر می­‌رویم:

ما این‌گونه هدر می­‌رویم:

گاهی:

با نوشتن، از نوشتن طفره می­­‌رویم.

با خواندن، از خواندن طفره می‌­رویم.

با فیلم دیدن، از فیلم دیدن طفره می­‌رویم

با کار کردن، از کار کردن طفره می‌­رویم

تحقیقات نشان می‌­دهد بسیاری از افراد وقتی به مرحلۀ نهایی تصمیم­‌گیری می­‌رسند ترجیح می‌­دهند فعلاً طرف ابتذال و کار راحت­تر را بگیرند. مثلاً در تعطیلی آخر هفته، به‌جای تماشای یک شاهکار هنریِ سینما که مدت‌هاست تمنای دیدن آن را دارند، ترجیح می‌­دهند فعلاً یک کمدی آبکی ببینند و خوش باشند، و دیدن فیلم­‌های مهم‌­تر را به زمانی نامعلوم موکول کنند.

دربارۀ مطالعه و کار کردن هم به همین سیاق عمل می‌­کنیم:

به احترام عنکبوت‌های کتابخانه! دست به شاهکارهای کلاسیک نمی‌­زنیم و در عوض دنبال کتاب­‌های بازاری و مد روز می­‌رویم.

سال­‌های سال در پروژه‌­های بی‌­ثمر دیگران فرسوده می‌­شویم و از سروشکل دادن به کسب‌­وکار ایده‌­آلمان فرار می­‌کنیم.

و نمی­‌نویسیم چیزی را که می‌­خواهیم و باید بنویسیم:

بیشتر خودمان را با «آماده شدن» گول می‌­زنیم، می­‌گوییم: «فعلاً دارم تمرین می‌­کنم و یاد می­‌گیرم، بالاخره یه روز کتاب خودم رو هم می­‌نویسم.» (+)

و درنهایت تمام ذوق و قریحۀ ما در «استوری­ اینستاگرام» و «تایم لاین توییتر» هرز می‌­رود.

 

شاید باید روی کاغذ بزرگی بنویسیم و بچسبانیم جلوی چشممان:

کی می‌­روی سر اصل مطلب؟

کشف اصل مطلب گاهی اوقات سهل است و بیشتر مواقع دشوار. اینکه بدانی دقیقاً باید برای چه چیزی عرق بریزی، اتفاق منحصر به فردی­‌ست که خود با عرق ریختن به دست می‌­آید.

باید عرق بریزی تا بفهمی باید برای چه چیزی عرق بریزی!

 

یاد آیدین افتادم، شخصیت اصلی فیلم خواب زمستانی نوری بیلگه جیلان، که در پایان فیلم، با خردی تازه، دست از پراکنده‌­نویسی در نشریات محلی برداشت و نوشتن کتابش را آغاز کرد: تاریخ تئاتر ترکیه.

سعید عقیقی (نویسندۀ سینما) چند وقت پیش در صفحۀ فیس بوکش استاتوسی نوشته بود که بی‌ربط به حرف ما نیست، و الهام­‌بخش من برای مطالعۀ جدی­‌تر بود:

مدت‌هاست که متقاعد شده‌ام بسیاری از ایده‌ها در قالب پست و بحث و حتی مقاله بی‌حاصل است .به همین دلیل سال‌هاست رفته‌ام سراغ مجموعه مقاله و کتاب. حتی به نظرم مجله نویسی هم پاسخ گوی بحث‌های جدی نیست. راستش هیچ‌یک جای نوشتن فیلم‌نامه، شعر یا داستانی تازه را نمی‌گیرد. اگر فرصتی باشد، خواندن دوباره‌ی سعدی یا داستایفسکی به نوشتن چند کلمه‌ی هول هولکی درباره‌ی سینما یا هر چیز دیگر می‌ارزد؛ چه رسد به این‌که بر سر همان چند کلمه برسی به دلخوری و بگومگو و دعوا. باقی بقایت

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

۲ نوع اهمال‌کاری نوشتاری | دومی را خیلی‌ها نمی‌دانند

کلاس نویسندگی

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

9 پاسخ

  1. سلام….. چقدر در حین ساده نوشتن پر عمق و تاثیر گذار مینویسید…. واقعا نوشته هاتون بی نظیره استاد..

  2. واقعا همین طوره
    همه کارهای بزرگ دنیا سخته و ناخودآگاه آدم همه تلاشش رو به کار می بره تا از انجامش خودداری کنه
    کلا خیلی از کارهایی که تو زندگی انجام میدیم یه سری کار نمایشی هستن. یعنی اصلا هدف مون از انجام دادن این کارها خود این کارها نیست بلکه توجیهی هستن برای انجام ندادن کارهای دیگه.
    نمونه مشخصش هم همین حسیه که تو زمان امتحانات همه مون تجربه کردیم. موقع امتحان سریال های تلویزیون که همیشه به بی محتوا بودن متهمشون می کردیم ارزشمند و مهم میشن که برای شناخت جامعه! باید ببینیم. حتی کمک کردن به مادر تو آشپزخونه هم کاری بزرگ و ضروری میشه. در حالی که همه شون فقط برای فرار از درس خوندنه و بعد از امتحانات دوباره همه رو کنار میذاریم.
    البته مطلق این موضوع رو هم که نوشتن کتاب از نوشتن مقاله های کوتاه تر و یا حتی راه اندازی یه سایت با محتوای ارزشمند بهتر است رو هم قبول ندارم. چه بسا که یه مقاله تونسته کاری کنه که چند کتاب نتونستن از پسش بربیان. به هر حال هر چه بتونیم کوتاه تر و با زبان ساده تر یه مفهوم رو برسونیم امکان استفاده افراد بیشتری رو فراهم کردیم.

    1. واینطوری میشه که اهدافمونو گم میکنیم و اصلا فراموش میکنیم که اصلا کی هستیم….

  3. سلام و درود و عرض ادب

    بی‌هیچ مقدمه‌ای باید به فن ‌‌‌‌‌‌‌‌‌بیان و نگارشتان دستمریزاد بگویم. اعتراف می‌کنم که نوشته ‌‌‌‌های جادویی‌تان بدون اغراق، هر بار با یک نوع صراحت مرموز، مخاطب را به صندلی اعتراف می‌کشاند و بعد تا ساعت ‌‌‌‌های طولانی به اندیشه وامی‌دارد.

    چیزی که جالب‌تر است نوعِ خطابتان است. گویی این متن جادویی فقط یک مخاطب دارد.

    هر بار این تصور به ذهن می‌رسد که این پست، فقط و فقط نسخه‌ی دردها و درمان ِ ذهن‌‌آشوبی‌های من است.

    هر دفعه که متن تازه‌ای می‌خوانم، به گونه‌ای عمیق و غیرقابل وصف به نوشته‌ها احساسِ تعلق‌خاطر می‌کنم.

    گاهی قهرمان قصه می‌شوم و ضحاک ماردوشِ بی‌قرار. گاه با زبان ِ لطف و مهربانی به بستن پرانتزهای زندگی‌ام دعوت می‌شوم. دمی با نوشتن کنار دریا کلبه می‌سازم. لحظه‌ای از گذشتگان شیوه‌ی اصالت می‌آموزم. زمانی به آینده و آیندگان ملحق می‌شوم و آنی خودم را که گم شده در اغیار تمنایِ وصال به خویشتنِ خویش دارد، به دگرگونه زیستن دعوت می‌کنم.

    حالِ غریبی است! درست وقتی که انتظارش را ندارم، دست و پای گره خورده در کلاف روزمرگی و ذهنِ آلوده به دغدغه‌ام را به قهوه‌ی گرم سایت دنج شما دعوت می‌کنم.

    به مهمانی حرفی تازه و اندیشه ‌ای بدیع.

    این‌بار هم مثل چندین و چند بار دیگر اما پتکِ ملامت بر سرم فرود آمد و به صندلی اعتراف چسبیدم.

    قهوه‌ی تلخِ سرزنش زبان و حلقم را سوزاند. از آن سوختن ‌ها که تا بنِ وجود به خودت می‌پیچی و راهِ رهایی‌ات نیست.

    روزهای اولی که به کار تمام‌وقت ِ نامتناسب با حال و هوایم تن در داده بودم، نیز همین احساس را داشتم. آن موقع البته هرروز.

    مثل مار به دور خودم چنبره می‌زدم و به‌سان عقرب دم به کله می‌کوبم.

    به یاد شعر حسین پناهی افتادم:

    دم به کله می کوبد        

    و شقیقه اش دو شقه می شود       

    بی آنکه بداند               

    حلقه آتش را خواب دیده است

    عقرب عاشق 

    آری، عاشق نوشتن و خواندن بودم، اما خود را به حبسِ اراده‌ی غیر بردم و خویشتن خویش از یاد بردم و هر آیینه به تباهیِ عمر دل آزردم.

    از خواندن به بهانه‌ی خواندن طفره رفتم
    از نوشتن به بهانه‌ی نوشتن
    از فیلم
    از کار

    از من اما به بهانه دیگران.

    چاهی عمیق و لبریزِ سراب درون سینه حفر کردم که هیچ رسنی به انتهای مَنَش نمی‌رسد.

    همانطور که در نوشته‌هایتان فرو رفته بودم، حس می‌کردم، با پررنگ شدن متن انگار کسی از درون کلمات بر سرم فریاد می زند.

    کی می‌­روی سر اصل مطلب؟

    باید عرق بریزی تا بفهمی باید برای چه چیزی عرق بریزی!

    نمی­‌نویسیم چیزی را که می‌­خواهیم و باید بنویسیم.

    بعد نرم‌نرم کلمات از جدالِ شماتت و محاکمه تن می‌شویند و به نرمخوییِ نصیحت‌های حکیمانه و لطف و مهربانی می‌نشینند.

    درست مثل ابرِ سیال که در باد می‌رقصد، سپس قطره قطره می‌بارد، به ناگاه سیل آسا و غران می‌تازد، اندک‌اندک تن به خورشید می‌ساید و سرانجام در این جدالِ زیبا رنگین‌کمان به زیباترین طرزِ ممکن متبلور می‌شود.

    همین چند روز پیش در یکی از توئیت‌ها نوشته بودم

    ‏لازم است کسی مرا نهیب زند که دست از نشیب و افول بردارم و قدری برای خویشتنِ خویشم بجنگم.

    در این اندیشه ‌ام که شاید این همان نهیبِ دلنشین است که مهیب اما به شفقت نازل شد.

    همان نهیبی که باید به خود می‌زدم و در جادوی کلامتان کشفش کردم.

    شاید امروز، شاید فردا، اما این دارو باید اثر کند.

    ممنون از نوشداروی خواندن و نوشتن که در شعار نه، بلکه در عمل به ما ارزانی‌اش داشتید و صدالبته ساختن و یافتنش را هم.

    با آرزوی بارانِ سلامتی، شادی و لبخند برایتان به شیوه‌ی بی‌زوالش

    تن‌درست باشید و صریح‌القلم.

    1. بهار عزیز
      هر کامنت تو مثل یه شعر خوب، زیبا و عزیزه.
      خوشحالم که هستی.
      این نوشتۀ تو رو هم مزه مزه میکنم.
      جزو معدود افرادی هستی که نظراتشون رو چندین و چند بار میخونم.

  4. سلام. ن از دنبال کننده های مطالب سایت شما و خود شما در تلگرام و اینستاگرم هستم. بارها و بارها در نوشته های شما، من و هم نسلان و هم سن های مرا به ترک تحصیل و نوشتن و نوشتن و نوشتن و تبدیل شدن به تولید کننده محتوا و ساخت سایت و غیره تشویق کرده اید؛ اما خب بعد از این ترک کردن چه کنیم؟ چگونه تبدیل شویم به آن چه شما گفته اید و یا شاید فقط کورسویی از راه را نشان داده اید. اما خب در این مدت طولانی یی که می خواهیم صرف شدن کنیم، چه بخوریم چه بپوشیم؟ اگر درس نخوانیم این مایحتاج را از کجا بیابیم حتا از کجا پول ساخت سایت و اینترنتی را بدهیم که میخواهیم رویش سرمایه گذاری کنیم با ساخت سایت؟ یا اصلن از کجا پولی دست و پا کنیم و در دوره های نویسندگی شما و هممکاران شما شرکت کنیم؟. ممگر چه قدر می شود سربار خانواده بود؟
    ممنون می شوم پاسخ داده و من و امثال من را که این فکر از ذهنشان می گذرد شیر فهم کنید.

    1. امیرحسین عزیز
      درست رو بخون و ثروتمند شو و قله‌ها رو فتح کن.
      من توی سایت و کانال و پیجم برای هیچ کسی، مطلقاً هیچ کسی، دعوتنامه نفرستادم. راستش اصلاً هم دلم نمیخواد دور و برم شلوغ بشه.

      1. بسیار عالی. دقیقا همین طوره. من به شخصه چند وقته به این نتیجه رسیدم و مطالبی که ذکر شده رو شخصا تجربه کردم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *