

زنی تنها وارد کافه شد. در گوشۀ دنجی نشست. یک کتاب با چند برگۀ سفید روی میز گذاشت. قهوه با شکر کم سفارش داد و سرگرم شد.
گاهی میخواند و گاهی مینوشت. بین خواندن و نوشتن، گاهی هم جرعهای قهوه مینوشید.
چشمهایی پنهانی مراقبش بودند. چند نفری هم پچپچ میکردند: آیا کسی که او منتظرش هست، دیر میآید؟ یا اصلاً نخواهد آمد؟
آخر شب، زن کتاب و کاغذهایش را برداشت و از کافه بیرون رفت. نگاههای دلسوزانهای که همیشه از بدبختی دیگران خوشحالند، دنبالش میکردند.
اما او با شادمانی کودکانهای از کافه بیرون میرفت. غنیمتی به دست آورده بود که میتوانست سوژۀ یک داستانک باشد.
(نقل از کتاب از سوراخ در | فاطمۀ بن محمود | ترجمۀ رحیم فروغی)
قصه راهیست برای رهایی آدمیزاد از تشویش گذشته و حال و آینده.
از خودم میپرسم چرا من بیشتر از تمام دورهها و جلساتی که داشتهایم، برای آغاز جلسات باشگاه قصهگویی هیجانزدهام. جواب در خود «قصه» است. گفتن و شنیدن قصه شوق زیستن را دوچندان میکند. قصهگویی و قصهخوانی یعنی کوششی برای معنا دادن به زندگی خود و دیگران.
شاید در تاریکی این روزها، تنها با قصهها بتوانیم شمع کوچکی روشن کنیم.
اگر دوست دارید در جمع قصهگویان باشید روی لینک زیر کلیک کنید:
باشگاه قصهگویی شاهین کلانتری | فصل تازۀ داستانسرایی
8 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
[…] قصه راهیست برای رهایی آدمیزاد از تشویش گذشته و حال و آینده. (+) […]
گفتید قصه یاد یکی از جدیدترین تجربههای زندگیم افتادم.
تجربهای که همین چند دقیقه پیش کسب کردم.
اونم قصه زندگی خودمونه.
من تازه خوندن کتاب “دمیان” رو شروع کردم
موقع خوندنش اون حس همزادپنداری با کاراکتر اصلی داستان باعث تعجب زیادم میشه.
چون تا همین چهار پنج سال پیش حتی قادر به شنیدن داستانهای این چنینی و غمگین نبودم. اما حالا به خاطر اون حس نزدیکی به طرز عجیبی به اینجور داستانها علاقهمند شدم.
خیلی عجیب و در عین حال جالبه.
چون این کتاب یه روی مازوخیستی داره که انگار به تازگی تو زندگی واقعیم زیاد باهاش روبهرو میشم!
پس فکر میکنم با ایجاد حس همزادپنداری با خواننده میشه یک نویسنده عالی از خودمون بسازیم فقط برای اینکار نیاز داریم که از خونه بیرون بیایم و کنار مردم باشیم. نیازه که زندگی کنیم.
این حس خوبیه که من از قصهها میگیرم.
“حس همزادپنداری” که باعث میشه اون قصهها بهتر از هر روانشناس دیگهای حالم رو خوب کنن!
“دمیان” دومین ^کتابی^ هست که شروع کردم. چون بنا به دلایل عجیبی که همیشه مامانم میگفت مثل “تو درس میخونی کتاب میخوای چیکار” یا “با کدوم پول میخوای کتاب بخری” تا حالا کتاب نخونده بودم البته اگه کتابهایِ رمانِ الکترونیکی رو فاکتور بگیریم.
همیشه دلم میخواست کتابهای فلسفی و روانشناسی بخونم و اوه حالا دارم یکیشو میخونم^^
چقدر خوب مائده جان
تا میتونی رمان بخون.
اگه بدونی خوندن ادبیات داستانی چقدر میتونه به رشد تو در آینده کمک میکنه…
سلام
امروز کلاس تشکیل شد؟
دوست داشتم بیام ولی این ترم نمیتونم. اگه بشه ترم بعد انشاالله.
سلام حوریه جان
بله، جلسه تشکیل شد و خیلی هم خوب پیش رفت. جای شما خالی.
البته یه نکته مهم رو بگیم. باشگاه قصهگویی ترمی نیست. شما از هر جلسهای که خواستید میتونید بیاید.
ما دقیقا مثل باشگاه عمل میکنیم. نه کلاس.
قصه روایت دنیای پیرامون ماست و قصه گو راوی آن . اما زمانی فرا می رسد که روایت قصه گو از دنیای دیگری است.
راوی خالق شده و دنیایی دیگر آفریده است . لذت دیدن و شنیدن نادیده ها و ناشناخته ها است که شیرینی قصه را افزون می کند.
این شیرینی گوارای وجودتان.
قصه قشنگه.قصه گویی قشنگ تر!
با «قصه» میشه چشما رو بست و سوار پرنده ی خیال شد و به همه ی آرزوها رسید…
با «قصه» میشه دفتر «غصه» رو برای لحظاتی بست.
درود مریم جان
زیبا گفتی.