«وقت نمیشه کتاب بخونم.»
جملۀ بالا احتمالاً کریهترین حرف دنیاست که فقط از دهان آدمهای عقبمانده و بیخرد بیرون میآید.
زیرمتن این جمله ازاینقرار است: کتابخواندن کار آدمهای بیکار است؛ من وقت و حوصلۀ این بازیها را ندارم.
مطلقاً قابلپذیرش نیست که کسی کمبود وقت و مشکلات زندگی را بهانۀ مطالعه نکردن کند. چنین آدمی با گفتن جملۀ بالا بیکفایتی و کندیذهن خودش را عیان میکند.
بعضیها جدیداً مد کردهاند و در جواب کتابنخواندن، رژیم محتوایی را بهانه میکنند؛ که بله من تا فلان کتاب را نفهمیدهام و در زندگی به کار نبستهام سراغ کتاب دیگری نمیروم. بعد میبینی صبح تا شب توی تلگرام و اینستاگرام در حال تپاندن لایک و استیکراند.
دوست خوب من، اگر میبینی نوشتههای وبلاگت شبیه انشاهای دوم ابتدایی است، هیچ تعجب نکن. رمان نمیخوانی و نثرت بیسوادیات را داد میزند.
نکتۀ دیگر هم دربارۀ این جمله است:
«من تا این کتابایی که دارم نخونم، کتاب دیگهای نمیخرم.»
این هم توجیه خطرناکی است، چه کسی گفته هر آنچه میخری را باید همان لحظه و تا آخر بخوانی تا مجوز خرید کتاب بعدی را پیدا کنی؟
بخشی از رشد فکری و لذت مطالعه در تنوع و پرسه زدن میان کتابهای مختلف است. خودمان را لذت کشف کتابهای تازه محروم نکنیم.
کتابخواندن نه از سر شکمسیری و تفنن، که امری حیاتی است برای توسعۀ فردی.
39 پاسخ
سلام.وبسایتتون خیلی خوب و مفیده.به کارتون ادامه بدین
عاشق این وبسایت شدم من.عالی هستید شما
دلیل این همه اسپیس بین خطوط چیه تو متن های سایتتون؟
برای خوندن یک پاراگراف باید اسکرول کرد !
سلام بهار جان
نمیدونم این پست چرا این شکلی شده. معمولاً انقدر فاصله نداریم بین متن ها. شاید به خاطر تغییر قالب سایت و ور رفتن من با ویرایشگر باشه. یا شاید هم اون موقع داشتم فرم جدیدی رو نشر مطالب تست میکردم.
مدیر من واقعا هیچ فرصتی برای کتاب خواندن ندارد نمی شود انقدر مطلقانه!گفت
باشه.
با سلام
پیامهایی که دوستان داده بودند برام جالب بود، یاد صوت دکتر هلاکویی در مورد هدفگذاری در پنج زمینه افتادم، فکر میکنم گفتن بعضی مواردش خالی از لطف نباشه.
در این پست آقا شاهین کسی که کتابنمیخونه رو بیخرد و عقب مانده نامگذاری نکرده و روی صحبتشون با کسی هست که اهمیت مطالعه رو میدونه ولی میگه “وقت ندارم”! که صرفا بهانهای است برای نخواندن.
در مورد اینکه بعضیها ممکنه با محتوای فیلم بهتر از کتاب یاد بگیرند باید بگم دکتر هلاکویی میگه در دنیای تخصصی امروز اگر بخوای با سقف علم خودت به آسمان دست پیدا کنی خفه میشوی و از پا در میآی، یکی از چیزهایی که ما نمیتونیم ازش فارغ و آسوده بشیم علم و آگاهی هست. حالا جدا از فرق محتوای رسانههای مختلف که من فقط تا حدی ازش باخبرم از طریق کتاب اینترنت با مغز ما چه میکند؟ سوال میکنم که علم و آگاهی از چه طریق بالا میره؟ فیلمهایی مثل میان ستارهای، امیلی، هفت گناه و دکتر استرنج برای من به شدت عجیب، سرگرمکننده و آموزنده بودند اما هیچکدام نتوانستند کار مطالعه رو بگیرند حتی باعث شدند برم و شش تا کتاب بخرم! مسئله اینجاست تیراژ کتاب در کشور ما حکایت از همان عقبماندگیه.
بسیاری از فیلمها اول در فرم متن و کلمه بودند که خوانندههای زیادی داشتند حتی ممکن هست اصلا از فیلمش بیخبر باشند.
آخرین موردی که توی ذهنم هست پز دادن با کتابخوانیه در هر سطح و درجهای، متوجه شدم کتاب خواندن در بهتر فکر کردن موثر واقع میشه(به قول آذرخرم کیفیت زندگی را کیفیت فکر تعیین میکند) اما همین کتابخوانی هم انواعی دارد، دیگران به کلی فاقد تجربه نیستند با این حال فاقد دانش هستند، قرار نیست با برچسب بیسوادی زدن قضیه را سرهم بیاوریم(اینکار بچگانه است)، اما فرقی میکند بین کسی که سواد دارد اما نه مینویسد و نه میخواند با کسی که سواد ندارد آن هم در عصر فوران اطلاعات؟
به همین شکل وقت نداشتن مثل وقتی است که گم شده باشی اما بگی چون وقت ندارم نمیتونم به نقشه راهنما نگاه کنم!
اهمیت فیلم جای خودش اهمیت کتاب هم جای خودش چیزی که بحرانیه توی کشور ما فیلم نیست کتابه.
به نظرم چندتا مقاله از سایت ترجمان که داخلش پر از معرفی کتاب و فیلمه میتونه تجربه خوبی از خواندن اتفاقات، مصاحبهها و پژوهشهای جدید باشه.
و کتاب کم عمقها از نیکلاس کار و چگونه کتاب بخوانیم از مارتیمر جی آدلر و چارلز ون دورن میتونه اهمیت و تفاوت کتاب با دیگر محتواها و رسانهها را نشان بدهد.
قسمت فوقالعاده اینه که همگی میتونیم نظرات، تجربیات، سلیقهها و پیشنهاداتمون را مثل آقا شاهین اینجا بنویسیم و به هم کمک کنیم هم بیشتر فیلم ببینیم هم بیشتر کتاب بخونیم.
رحمت کلان همهی شما
امیر تو جزو معدود افرادی هستی که مشتاق دیدارشون هستم.
قدر خودتون بدون.
برام بیشتر بنویس.
کانالتم بیشتر به روز کن.
تو میدرخشی.
دوست عزیزم
خیلی اتفاقی به این مطلب شما رسیدم.
کاملا مطمن نیستم که باید اینجا نظری بذارم یا نه. اما تصمیم دارم اینکار رو انجام بدم. البته بعنوان کسی که به توصیف خط اول نوشته ی شما – عقب مانده و بی خرد شناخته میشم.. باید بهم حق بدید که در این فضا و حضور دوستانی که اهل کتاب هستن / حق دارم مردد باشم.
دوست بادانشم . میدونم که دغدغه دانش و بخشیدنش در وجودتون موج میزنه . این دغدغه واقعا زیباست و من بابتش بهتون تبریک میگم …
میخواستم ازتون خواهش کنم. در زندگی.. تا جایی که میشه از صفت های مطلق فاصله بگیرید.. از “فقط” از از “فقط” از “همیشه” از “هیچکس” از “همه”….. از ” ترین ها ” حتی …. مخصوصا وقتی قراره از ” کریه ترین” استفاده کنیم…
.
.
به این دلیل میگم که فاصله بگیریم..چون معلمی بنام زندگی گاهی خیلی بیرحمانه / مطلق های مارو نقض میکنه.
هرچند با کتاب و کتابخوانی به قدر شما آشنا نیستم / اما در زندگی پرفراز ونشیبم دیدم آدمهایی رو که بسیار میدوونن وبسیار عمیق هستن و بسیار آگاه ..ولی شاید به هزار دلیل کم کتاب خوندن و یا سالها نخوندن..اما از هزار راه نانوشته مدام در حال یادگیری بودن.
درسته شاید نشه وزن دقیقی برای آموختن و آگاهی آدم ها در نظر گرفت اما فکر میکنم بشه هر آنکس که از راهی جز ما / به کشف و درک جهانش مشغول هست / به دلیل اینکه کتابخوان نیست رو عقب مانده یا بی خرد دسته بندی کرد.
البته میدونم که شما انسان دوستداشتنی و واقفی هستید و این نوشته ها و بعضی از کلماتش بیشتر حکم استعاره و ایجاد اهمیت داره. اما من خواستم ازین فرصت استفاده کنم و این نوشته رو بهانه ای کنم برای یاداوری مجدد این نکته ها به خودم و درددل با شما دوست جوانم.
امیدوارم فرصتی بشه که یه روز حضورا بشینیم و گپ بزنیم و یاد بگیرم .
به امید دیدار
سلام
یک سوال گنده …
من وقتی می بینم یک کتابی برام سنگینه و نمی تونم باهاش ارتباط برقرار کنم و منظورش رو بفهمم باید اون رو ببندم و از مطالعش دست بکشم و اون رو برای بعد بگذارم و سراغ کتاب جدیدی برم ؟ یا اینکه با سرسختی سعی در فهمیدنش کنم و دنبال حل کردن معما هاش باشم و تا منظورش رو نگرفتم به سراغ کتاب دیگه ای نرم ؟ می دونید خودم فکر می کنم در حالت دوم کتاب خوندن زجر اور میشه !!
بندازش کنار اگر دوستش نداری.
همیشه از روی هوس مطالعه کن.
متن عصبانی شما رو 🙂 خوندم و کامنت هارو هم دیدم
از قبل هم با وبلاگ شما اشنا بودم و چند تا از پست هاتون رو خونده بودم وتقریبا،تکرار میکنم تقریبا با سبک نوشتنون اشنایی دارم.
حین خوندن پستتون چند تا سوال اساسی به ذهنم رسید:
اول اینکه:ایا واقعا همه ی مردم به کتاب خوندن احتیاج دارند؟
من خودم معتاد به کتاب هستم ولی به نظرم این دیدگاه کمی سطحیه که بیایم و همه کسایی رو که کتاب نمیخونن،بی خرد ویا حتی عقب مونده بدونیم.
من کاملا با این حرفتون موافقم که بخشی از غذای روح با استفاده از سیر در کتاب های مختلف تامین میشه،ولی ایا این درمورد همه ی انسان ها صدق میکنه؟
کسی هست که واقعا از خوندن کتاب لذت نمیبره،و همون محتوا رو در قالب فیلم بهتر میفهمه تا درقالب یک کتاب.شاید محتوا ی کمتری از نظر کمی بهش منتقل بشه ولی بهتر از کسیه که یک کتاب تقریبا با همون محتوا رو خونده ولی هیچ چیزی ازش نفهمیده،فقط خونده که بگه :اعه تو واقعا این یکی رو نخوندی؟پس واقعا بی سوادی.(کلیشه ای ترین مثال)
به نظر من یادگیری میتونه به هر روشی باشه،به شرط اینکه منبعش معتبر باشه.
و سوال دوم اینکه:ایا واقعا درسته که اینقدر سریع وصریح همه چیز ها رو ارزش گذاری کنیم؟
در اخر به نظرم پستتون زیادی کلیه.
باتشکر:)
ممنونم.
فکر میکنم به حرفات دوست گلم، شاید در جوابت مفصل تر نوشتم.
با سلام و عرض احترام
ابتدا از جناب اقاي ياور مشيرفر بهترين سخنران في البداهه در همايش متمم و ميزان تأثير گذاري اين جمله ( من وقت ندارم كتاب بخوانم ) ياد مَي كنم.
شاهين كلانتري عزيزم
چرا در جملات شما تحكم و رأي قاطع موج ميزند؟
من خانه هاي زيادي رفتم كه كتابخانه هاي بسيار غني داشتن و ادمهاي زيادي ميشناسم كه بسيار انقلاب گردي مَي كنند و به خريد كتاب اعتياد دارند اما انها را يا نمي خوانند، يا روخواني ميكنند، يا برخي اسم كتاب و نويسنده را از حفظ مَي كنند. تا در جمع هاي خودشان بتوانند نام ببرند و ….
بنابراين خود من بسيار خوشحالم كه بگويم ياد گرفتم چگونه براي خريد كتاب و خواندن كتاب و هدف و برنامه مشخصي داشته باشم.
بله قانوني وجود دارد بنام نخريدن كتاب مگر اينكه كتاب قبلي را بخواني و البته گاهي براي درك بهتر كتاب فعلي ضروريست به كتاب و يا چندين كتاب ديگر بصورت موازي مراجعه نمايي.
از خواندن وبلاگ، كانال و شنيدن صدايت همواره زنده ميشوم.
سپاس
پوپک عزیز
من با نظر شما کاملاً موافقم.
به نظرم مهمترین نکته در کتاب خواندن، کتاب چرت نخواندن است.
ذائقه را خراب نکردن است
رشد دادن ذهن است
در مورد فیلم و موسیقی هم همین است!
صراحتت را دوست داشتم
موفق باشید
میدونی شاهین جان… غذای بعضی ادما هله هوله های محتواییه…
این جمله که میگه: «غذای روح کتاب هست» رو با غذای شکم.. دربرابر این مدل افراد مقایسه کن…
رژیم محتوایی درمقابل رژیم غذایی
کسی که عادت به پیتزا و ساندویچ و خوراک گوشت چرج و استیک و. یا هله هوله های غذایی مثل پفک و چیپس و… میکنه رو با کسی که عادت به خوندن مطالب زرد و بدرد نخور میکنه یا میشینه کلیپ های بی مفهوم میبنه و غذای روحش میشه هله هوله های محتوایی مقایسه کن
دیدی به یه چاق میگن لاغر کن.. رژیم بگیر… میگه نمیتونم؟؟!!تاحالا شنیدین ورزشکاری بگه برای تمربن وقت ندارم؟؟!!
حالا پرسه زدن توی پارک و رستوران ها و فستفودها رو با کتاب فروشی ها و…. مقایسه کن
بعد دوباره محتوای تلگرامیو اینستاییشون رو بببین…
کاش یه رستوران بود که توش برات غذای ناب فکریو مغزی حاضر میکرد..
عالی بود شاهین جان. مثل ارائهی بینظیرت در گردهمایی 😉
نمایشگاه کتاب پارسال رفتم تا جایی که کمرم اجازه میداد کتاب خریدم و شروع کردم خوندن. مشکلی که پیش اومد این بود که وقتی به آخرین کتابهایی که خریده بودم رسیدم، دیگه بهشون علاقهای نداشتم و سبکهای مورد نظرم عوض شده بود.
یه اتفاق مشابهای هم به صورت موازی توی گودریدز افتاد. یه مدت کلی از کتابهایی که دوست داشتم رو به قفسهی To-Read اضافه کردم اما وقتی نوبت خریدنشون شده بود دیگه علاقهای بهشون نداشتم.
حس میکنم وقتی انتخابهام رو زیاد میکنم، تصمیمگیری برام سخت میشه. از طرف دیگه هربار که از بین nتا گزینه، یه کتاب رو انتخاب میکنم (و قاعدتا n-1 گزینه رو انتخاب نمیکنم) ناخودآگاه مغزم به اون n-1 گزینه یک امتیاز منفی میده و باعث میشه علاقهام بهش کم بشه.
این اتفاق رو توی فیلم دیدن هم حس کردم. واسه همین یه مدت فیلمی که میخواستم ببینم رو انتخاب نمیکردم. بر حسب حروف الفبا مرتب میکردم و اولیشو میدیدم.
ولی باز نتونستم کنار بیام و برای خودم محدودیت گذاشتم. محدودیت To-Do و To-Read و To-See. مثل محدودیتهایی که عکاسا برای شاتهاشون میزارن.
خلاصه من هم از گویندگان این جملهی «من تا این کتابایی که دارم نخونم، کتاب دیگهای نمیخرم.» هستم، ولی امیدوارم با این چاقوی بسیار خطرناک، خودم رو زخمی نکنم و به جاش از فرصتی که برای سر زدن بیشتر به کتابفروشی دست میده استفاده کنم.
سلام ایمان نظری نازنین
چقدر خوب نوشتی. و جمع بندی خیلی خوبی هم داشتی.
ایمان جان اونروز خیلی خوشحال شدم دیدمت. به داشتن دوستانی مثل شما افتخار میکنم.
راستی لوگو گرافیک سایتت خیلی خوبه.
به امید دیدار.
شاهین عزیز
به نظرم خوندن یه کتاب صرفا نمی تونه مفید باشه بلکه باید تحلیل کرد، باید کتابی رو که می خونی به کار ببری و اون کتاب در زندگیت تاثیر بذاره، اگه این اتفاق نیوفته به نظرم مطالعه نکردی کتاب روخونی کردی و در بهترین حالت داری اونو حمل می کنی.
البته نفهمیدن کتاب همون طور که گفتی دلیلی برای نخوندن کتاب نیست. منظورم کسایی که فقط می خونن بدون اینکه فکر کنن دارن چی کار می کنن.
از وقتی که دیگه خودم رو مجبور به تمام کردن کتاب ها نکردم حس آزادی و لذت بیشتری می کنم. به قول آقای سهیل رضایی “طبق ذائقه روزم” کتاب می خونم. این اصطلاح منو از عذاب وجدان دهها کتاب نیمه خوانده شده رها کرد.
ممنون از نوشته خوبتون.
سلام و ارادت فراوان
یه چیزی میخوام بگم ،نمیدونم اصلا ربط پیدا میکنه به این مطلب نه.اما میخوام به اونایی که میگن کتاب نخونده زیاد دارم واسه همین سراغ کتابای جدید نمیرم ، بگم:
شما همون هایی رو هم که خوندی،خونده فرض نکن.کتاب ،جعبه شیرینی نیست که وقتی بازش کردی شیرینی هاش رو خوردی،جعبه خالیش رو بندازی دور،شاید یه خاطره ای هم از مزه شیرینی هاش بمونه زیر زبونت.
کتاب خوب کارش با یه بار خوندن ،کارش با آدم تموم نمیشه.چون هر کتابی رو تو هر شرایط خاص بخونی یه معنی بهت میده.اصلا یک جاهاییش انگار بسته به شرایطت برات مهم میشه،که اگر مثلا در یکشرایط دیگه همون کتاب رو دوباره بخونی،اون جاهاش اصلا برات مهم نباشه.
کتاب خوب،مثل یک چشمه ست.آب تازه وپاکش تمومی نداره.هر وقت بری سراغش،یه چیز تازه داره که بهت بده و سیرابت کنه.
خلاصه،عزیزی که نخونده هات زیادن،بدون که خونده هات هم همچین خونده شده بحساب نمیان.
روزایی هست که من برای کتاب های خونده شده قدیمی دلم تنگ میشه.مثلا یهو توو یک شرایط خاص،یاد یه پارگرافش میفتم،که در اولین فرصتی که میرسم به کتابخونه ام،میرم سروقتش و میخونمش.
فکر کنم حرفام هیچربطی به موضوع نداشتن،ولی باید میگفتمشون😊😊
سلام و وقت بخیر خدمت شما جناب کلانتری عزیز
این پست من رو هم از چند جهت به فکر فرو داشت … به عنوان کسی که نوپا هستم و تازه دست به قلم شدم خیلی تلاش میکنم با تمام گرفتاری ها مطالعه و نوشتن رو به طور مرتب در لیست کار های روزانه جا بدم . و از لذت بخش ترین تایم ها همین دو کار شده 🙂 و الان تصمیم دارم به جمع آوری کلماتی که حس خوبی از اون ها دریافت می کنم یا برایم جالب هستن … خواندن ادبیات کلاسیک فارسی و سفرنامه رو در دستور کار قرار دادم …
خلاصه از زمان آشنایی با وب شما و انگیزه ای که پیدا کردم قدم به قدم دارم مثبت تر در این زمینه پیش میرم … و خب به برتری خفیف به شدت اعتقاد دارم لذا اکنون خیلی انتظار قلم آنچنانی از خود ندارم و میدونم ممارست موجب نیل به هدف خواهد شد …
دوست دارم در مورد تولید محتوای خوب بیشتر حرف بزنید و اگر کتاب یا آموزشی هست که در این راستا کمک کننده س پیشنهاد بدین … ممنون میشم .
مثل همیشه پدرام باشید و برقرار …
سبلام دوست نازنین و عزیزم
من مسیر شما رو خیلی دوست دارم. هم کانالتون هم وبلاگتون نشان از داره که میل به رشد و توسعه داره.
حتماً سعی می کنم کتاب ها و منابع مفید رو به تدریج بهتون معرفی کنم.
خیلی دردناکه، خیلی
باید در اولویت هام بازنگری کنم و وقت بیشتری رو برای مطالعه اختصاص بدم.
از 30 – 40 تا کتابی که اردیبهشت ماه از نمایشگاه کتاب خریدم، فقط یکی رو خوندم و الباقی رد صف انتظار برای خونده شدن! 🙁
” نمیشه”
کوتاه ترین و زشت ترین جمله دنیاست.
“تو از من خلاق/باهوش/خوش فکر و یا هر “تر” دیگری …”
جمله ای است زشت که تمام کردنش به مراتب زشت “تر” است.
“باید این طوری باشه”
زشت ترین جمله مثبت است.
با وجود” آگاهی” و “اقرار” به زشتی ها، آگاهانه انجام دادن شان، شنیع ترین کار دنیاست.
امیدوارم روزی برسه که پس از شناخت زشتی ها، خودآگاه ازشون دوری کنیم.
سلام شاهین جان
منم با نظر rainbow موافقم. دوز خشم و عتاب تو این نوشته محسوس بود. (:
راستش یکم ترسیدم و به خودم و نوشته های وبلاگم شک کردم که نکنه شبیه انشاهای دوم ابتدایی باشن!
پرسه زدن بین کتابای مختلف رو تجربه کردم،واقعا جالبه، شبیه یه سَفره.
نسرین جان
نوشته های تو خیلی خوبن.
قبولت دارم دختر.
تصحیحش کن شاهین جان
ترسناک ترین و وحشتناک ترین و خطرناک ترین جمله دنیا این است
” من وقت ندارم کتاب بخوانم”
بدتر از وقت ندارها، کسانی هستن که کتابهای انگیزشی و راز و چگونه در یک روز فلان شویم می خرند و گاهگاهی می خوانند و درباره کتاب های تاثیرگذار و مفیدی که خوانده اند حرف می زنند.
پست هات نسبت به قبل صریح تر و تندتر شدن.
تپاندن لایک و استیکر عالیییی بود.😃
سلام
این جمله خیلی به دلم نشست(چه کسی گفته هر آنچه میخری را باید همان لحظه و تا آخر بخوانی تا مجوز خرید کتاب بعدی را پیدا کنی؟).علت آن هم این بود که قبلا هیچ کتابی را اگر تا آخر نمی خواندم رها نمی کردم.خوشحالم که اکنون این جمله شامل حالم نمشود.
فاطمه جان
نامه زیبای تو من رو شگفت زده کرد.
نمیدونم چجوری تشکر کنم.
شاهین تیزبال افق ها …
سلااااااااااااام
من خیلی باشما موافقم 🙂
کسی که کتاب نمیخونه داره خودشو از یه ماجراجویی فوق العاده محروم میکنه !
من مدت ها پیش کتاب « جواهر لهرو» رو خوندم
تا چند وقت حس میکردم هرجا میرم گاندی دنبالمه و باید برم مردمو نجات بدم
تازه خوبیش اینه که کتابای مختلف برای سلایق متفاوت وجود داره
کسی که کتاب نمیخونه شبیه کسیه که یه بلیط برندهی لاتاری رو تو آتیش بسوزونه
جالب بود.
کسی که می خواهد کاری انجام ندهد، بهانه ها برایش دلایل منطقی و محکمی هستند.
از جمله تپاندن لایک و استکر خیلی خنده ام گرفت. حس کردم از قالب همیشگی خودت بیرون آمده ای.
ممنون خیلی خوشم اومد.
جملاتی قاطع و صریح ، در عین اینکه کمی ناراحت کننده بود ولی لذت بردم .
سلام
تو نوشته هایی که امروز خواندم ، یه جور صراحت و جدیت و… البته خشم می بینم… 😊
سلام
آره شاید،جالبه. :)) نمیدونم چرا، امروز اتفاقا خیلی سرحالم.
نمیدونید چقدر خوشحالم که عزیز بزرگواری مثل شما نوشتههام رو میخونه.
خواهش می کنم…
البته اینکه گفتم خشم به معناى سرحال نبودن نبود… بلکه خشم حاکی از تعجب… مثل آدمی که از فرط تعجب خشمگین میشه و میگه ای بااااااباااااا😊