برخی دستاوردهای کنونیام (از جمله توان انجام آسان بعضی کارها) را زمانی هدفی دور از دسترس میپنداشتم.
البته شاید این دستاوردها از منظری، ناچیز به نظر برسند؛ اما نگاه ما به اهمیت دستاوردها نسبیست.
مثلن سالها پیش داشتن خبرنامهیی ایمیلی با هزاران مخاطبِ مشتاق را رؤیایی دستنیافتی میپنداشتم. اما حالا این هدف محقق شده.
این را گفتم تا به نکتهی مهمتری برسم:
دستیابی به آنچه دستنیافتی مینمود همیشه به من انگیزهی تدریس میدهد.
مشتاقم به دیگرانی که در موقعیتی مشابه با گذشتهی من هستند بگویم که من هم ناباور بودم، اما شد، باور کن که میشود.
و روایت آزمونها و خطاهایم را نقل کنم.
البته که این برای آموزش دادن کافی نیست. و به فن و روانشناسیِ تدریس میطلبد.
باری، اگر شوق تدریس دارید از اینجا شروع کنید:
ببینید شوق انجام چه کار دور از دسترسی را دارید.
سپس برای رسیدن به آن بکوشید.
وقتی به هدف رسیدید، آموزاندن بیاغازید.
2 پاسخ
قطعا درست نیست که مطلب به این مهمی را به این جک بی مزه ربط بدهم که از یک فردی پرسیدند می خواهی چه کاره شوی؟ گفت پزشک. گفتند چرا؟ گفت تا از اتاق عمل بیرون بیایم و بگویم متاسفم. اما یک آن از ذهنم گذشت و نوشتم هر آن چه که تداعی شد را. حالا می توان این گونه خیال کرد که من می خواهم به هدفی که دارم برسم، به این دلیل که از تلاش هایی که کردم برای دیگران بگویم…
پس هدف اصلیتون حرف زدن از تلاشهاست؟ اینکه چطور تلاش کنیم به اهدافمون میرسیم؟ یا چطور در حین تلاش کردن با کم آوردنها رها نکنیم؟🤔
خیلیام عالی. حتا میتونید از همین الان دربارهاش بنویسید.👌
ممنون از کامنتتون😊🙏