همه همزاد ندارند. نویسنده دارد اما، نه یکی، هزار تا حتا: به اندازهی تمام نوشتههاش.
سیروس (قاسم) سیف در مقدمهی رمانش (آوارگان خوابگرد) نوشته بود:
«اگرچه، همزادم «نویسندهی این کتاب» را دوست دارم، اما اگر قرار شود که بین او و حقیقت، یکی را انتخاب کنم، حقیقت را انتخاب میکنم. و حقیقت این است که نویسنده در این کتاب حقیقت را کتمان کرده است!»
اگر بپنداری که قلمْ دستِ همزاد توست، چگونه مینویسی؟
شاید دست همزادت را بازتر بگذاری. شاید کمتر سرزنشش کنی. شاید بهتر از همیشه بنویسی.
6 پاسخ
خود سانسوری برابرست باکشتن نویسنده درون
مجبور کردن نویسنده درون نوشتن وقتی به دستوپاهاش با زنجیر بستهست.
دردم ازاینست که قلم را که دست میگیرم دیگر خودم نیستم وهزار اما واگر پیش رویم صف میکشند ومهارم را دردست میگیرند تا به خیال خود مرا به سر منزل مقصود برسانندوزمانی به خود میایم که دیگر خودم هم خودم را گم کرده ام
راستی من کجا وخانم نویسنده که فردیست ایده آل گرا کجا او همیشه همراه همرازمنست ولی کو آن شهامت که راست و پوست کنده بنویسد و کمال گرا بی را کنار بگذارد
قلم از دستم شاکی شده گاهی ازآوقات آنرا بقل دست عزیزانم میگذارم تا ببینم آنها چند مرده حلاجند ویک موضوع مشترک را چگونه به رشته تحریر در مئ ا ورند.
آخی چقدر جالب.
مرسی از کامنتتون خانم سجادی عزیز🙂🙏.
سال هاست که یاد گرفته ایم همزاد را دست و پا بسته در یک گوشه ای زندانی کنیم. اگر با او همراه شویم خود را مسخ شده می انگاریم و مثل جن زده ها و یا خولیایی های سر از تیمارستان درآورده با او برخورد می کنیم. نباید نزدیک ما بیاید که اگر بیاید زامبی وار ما را مبتلا می کند. چقدر ما از این همزاد می ترسیم.
اون همزاد که ترسناکه😅. این شاید یه چیز دیگه باشه😢🙏.