1
هر کسی داستانی دارد.
فکر میکنم همهی ما، همهی آدمهایی که به خواندن و نوشتن علاقه دارند، همیشه باید داستانی در دست نوشتن داشته باشند.
کار روی داستان باعث میشود اشیا، روابط و اتفاقات دور و برمان را متفاوتتر و عمیقتر مشاهده کنیم. چون دنبال ایدهها و مصالحی میگردیم تا داستانمان را غنیتر کنیم.
قرار نیست همهی ما فیلمنامهای برای ساخت یا رمانی برای چاپ بنویسیم. همینکه همیشه داستانی را در ذهن داشته باشیم و هر از گاهی، توی قطار و ماشین، به وقایع و شخصیتهای داستانمان فکر کنیم، اتفاق ارزشمندی است.
داستاننویسی چنان لذت شگفت انگیزی دارد که حیف است بگذاریم فقط نصیب داستاننویسها بشود!
همه میتوانیم داستانهای شخصی خودمان را داشته باشیم. داستانهایی که بازتاب تجربیات ذهنی ما باشند.
شاید با نوشتن داستان بتوانیم آرزویهای دستنیافتیمان را تجربه کنیم، به جاهایی سفر کنیم که شاید در واقعیت، توان و فرصت رفتن به آن مکانها را نداشته باشیم. ما قصه مینویسم تا بتوانیم واقعیت را تاب بیاوریم.
به تعبیر ماریو بارگاس یوسا، داستان، مامن روحهای عاصی است.
2
یکی میگفت فقط دو جور پیرنگ و طرح داستانی وجود دارد:
الف) کسی به سفر میرود.
ب) غریبهای وارد شهر میشود.
داستان شما به کدام یکی از دو طرح بالا شبیه است.
همین الان چند خطی درباره آن بنویسید.
32 پاسخ
شروع بهار
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود، زیر گنبد کبود توی پهنه قشنگ یک رنگین کمان نوبتی هم که باشد نوبت فصل بهار رسیده بود.
برای همین
بهار خانم برای این که زودتر خودش را به مقصد مورد نظرش یعنی پهنه رنگین کمان برساند، سوار اسب باد شد و سحرگاهان سبک و رها همراه با نسیم خنک و ملایم صبگاهی به سرزمین رنگارنگ رنگین کمان رسید.
نفسی تازه کرد و با خوشحالی و شادمانی وارد باغ شد و لبخند زنان سلامی کرد. خورشید خانم هم که به استقبال خانم بهار آمده بود حالا با دیدن او مهربانانه تر می تابید و دست نوازشگر خودش را روی شانه های طبیعت می کشید تا یخ و سرما را آب کند.
با تابش آفتاب بهاری و گرم شدن زمین برف و سرما کم کم از بین رفت و همه حیوانات و موجودات زنده این سرزمین تکانی به خودشان دادند و شروع به جنب و جوش و فعالیت کردند.
همچنین با شنیدن سرود ها و نغمه های فرح بخشی که خانم بهار همراه پرندگان خوش خوان و مرغان هزار زمزمه می کرد گوش جان طبیعت سرشار از حس نشاط و سر زندگی شد و حال و هوای بهاری در تمام این سرزمین زیبا جار ی و ساری شد.
این طوری بهار خانم به هر کجا که میرسد برای همه اهالی آن شهر و دیار آرزوی خوشحالی و نشاط و سر زندگی می کند و پیام آور شروع سالی نو و حیاتی دوباره است.
از مجموعه قصه های خانم بهار و شهر طرح و خیال
زنده باد خانم علیخانی عزیز
زیبا بود.
خسته از تنهایی های شلوغ،
پرم ازظاهر آرام وافکارپرخروش،
ونیازمندسرزمینی تنها درمکانی دور…
ببخشید شما جواب من رو دادین؟اگه دادین ممنونم.
عاااااااالي
دم صبح وقتی با صدای پرنده ها بیدار شدم، چند دقیقه ای رو روی تخت دراز کشیدم. خنکای نسیمی که از پنجره ی نیمه باز اتاق می وزید رو روی پوستم حس می کردم. لذت بخشه وقتی چیزی که همیشه توی ذهنت زندگی میکردی یه روز توی عالم واقعیت تجربه کنی. بوی چوب بارون خورده، نسیم صبحگاهی، صدای پرنده ها. مجموعه ی مراد.
روزایی که با استرس، شب تا صبح، بین خواب و بیداری سر کرده بودم و صبح با صدای آلارم گوشی از جا پریده بودم، توی ذهنم نقش بست. نه، نباید به اون روز ها فکر کنم. از وقتی که به اینجا اومدم تصمیم گرفتم به جای مقایسه زندگی توی این جنگل با زندگی شهری خودم فقط از لحظه ی حال لذت ببرم. باید قبول کنم اولش سخته، حتی روحم آمادگی لازم برای این حجم از احساس سرزندگی و نشاط رو نداره. اما کم کم موقعیت جدید باور پذیر میشه. بلند شدم تا صبحانه رو آماده کنم. پرده های اتاق رو کنار زدم تا نور آفتاب هم به مجموعه مرادم اضافه کنم. عالی شد. اینجا کوچیکترین چیزها، حتی چوب های نیمه سوخته ی شومینه ی سنگی داستان هایی دارن. دلم نمیخواد جلوی این تخیلات بچگانه م رو بگیرم. اینجا آزادم.
نشسته ام کنار شومینه خاموش و فنجان چایم را دو دستی چسبیده ام. به روز فوق العاده ای که در پیش دارم فکر میکنم. قراره بزنیم به دل جنگل و من مثل یه دختربچه ی پنج شش ساله از هیجان در پوست خودم نمیگنجم. صدای شاملو توی سرم می پیچه:
اکنون می توانم به راه افتم
اکنون می توانم بگویم که زندگی کرده ام…
به به زنده باد. چقدر زیبا.
برقرار باشی پریسا جان.
گاهی حس میکنم بایدکوله بارم راببندم وبروم،بروم جایی که حتی بوی آدمهاهم درآن نزدیکی هانباشدمن باشم ودیوارهایی که قطعاوفادارترندازاین همه مجسمه های آدم نما….شروع کنم به صحبت کردن بادر،بادیوار،پنجره،فانوس حتی گردوخاک نشسته روی طاقچه آنهاخوب میدانندبرمن چه گذشته چه خاطرات ورازهایی دراینجادفن شده،روی صحبتم راببرم سمت خدابرای هردویمان چای بریزم وحرف بزنم ازحال واحوال این روزهایم اصلاگله کنم ازبنده هایش ناگهان خدابگوید چای ات سردازدهان افتادومن بگویم زندگی من مثل همین چایی خیلی وقت است ازدهان افتاده سردوتلخ….
Moonlite1983
اکانت اینستا گرام هست فراموش کردم بنویسم
داستان خواندن و نوشتن همیشه امکان سفر به ذهن آدمهای جدید و رفتن به مکانهای جدید را فراهم میکند.
دوست داشتم نظرتون رو درباره نوشته هایی که تازه ده روزه متولد شدن بدونم. فعلا اینستا مینویسم. البته به تعبیر خودتون جالب نویسان میرن اینستا ولی من قرار نیست جالب نویس باشم. در آینده ای نزدیک رسانه ای دیگر برمیگزینم.سپاس
سلام
مهسا جان. اتفاقا اینستا برای شروع خوبه.
مهم اینه که همیشه به صورت منظم بنویسیم.
حتماً نوشته های شما رو میخونم.
شاد و برقرار باشید.
چمدانم را می بندم ، البته سبک . یک دست لباس و لوازم شخصی و کتابی که اخیرا می خوانم ” زهیر ” اثر پائولو کوئلیو
می خواهم به سفر بروم به یک کلبه ای دنج که درش رو به ساحل دریا باز می شود و پنجره ای رو به جنگل داشته باشد . به آن جا که برسم با زهم می خواهم سفر کنم اما این بار نه سفر فیزیکی بلکه به قول دوست عزیزم شاهین کلانتری “مهاجرتی ذهنی” .
می خواهم در خلوت آن کلبه ی دنج بر بال تفکر بنشینم و از سرزمین عادات و اندیشه های کهنه ام مهاجرت کنم .
سلام من میخوام داستان کوتاه بنویسم
ولی به یه نفر نیاز دارم که برای شروع اونا رو ویرایش کنه و نکات ضعف و قوتمو بهم بگه
میتونید در این زمینه کمکم کنید ؟؟
سلام و عرض ادب
اگه دوست دارید متن زیر رو بخونید:
دربارۀ بازخورد گرفتن برای نوشتهها
و میتونید با متن زیر شروع کنید:
نویسندگی
سلام و سپاس خیلی زیاد برای مطالبه بسیار عالیت
اما نظرم با نظر اونی که گفته فقط دوتا پیرنگ داریم یکی نیست به نظر من برای نوشتن هیچ قانونی وجود نداره فقط باید نوشت
سلام دوست عزیز
من مدتی هست قصد نوشتن یک داستان برای ساخت یک بازی کامپیوتری رو دارم ،چند موضوع رو در سر دارم مثل یک داستان کارآگاهی ، جنگ های فعلی در خاورمیانه ، یا در مورد انسان ها یا مجلدات تغییر یافته از نظر رفتاری و ظاهری بر اثر اشتباهات هسته ای یا سلاح های بیولوژیکی ،چون تصمیم دارم تو بازیم از همکاری چند بازیکن استفاده کنم ،مثلا ۴ تا کاراکتر که هر کدامشان از هرجا دنیا با همکاری هم داستان رو جلو میبرن است ، اما نمیدکنم دقیقا چطور باید استان رو جلو ببرم کهم بتونم بین کاراکتر ها رابطه های احساس برقرار کنم مثل رفاقت های مجازی ،نمیدن چطور یک داستان باید کش بدم که جذابیت داشته باشه و یا اتفاقات تلخ رو چطور بیان کنم که احساسات کاراکتر هارو جریه دار کنم ، و یا اینکه از اصلا با یک اتفاق خوش یا ناراحت کننده بازی رو شروع کنم خیلی سردرگم شدم ،برام مهمه دستانم خیلی عمیق باشه
علی عزیز
کتاب آناتومی داستان جان تروبی رو بخون.
شاهکاره، و قدم به قدم کمکت میکنه.
عل جان من یه ایده توپ دارم برات ،کاش بتونیم با هم گپ بزنیم در موردش .
اینم آی دی تلم:mr3332@
وقتی وارد شهر شدم .آنان با نگاه های گرم به استقبالم آمدند و بدون درخواست استمداد و یاری به سویم شتافتند و زمانی که آهنگ رفتن داشتم با کوله باری از عشق و محبت مرا بدرقه کردند بدون اینکه بدانند من کیم
واین زیباترین لحظه زندگیم بوده و هست.
کوتاه و عالی 👍از داخلش میشه کلی داستان در آورد👏👏👏
یه سوال داشتم.
اول اینکه برای منتشر کردن فکر یا باور یا حتی سوالی که داریم، به نظرتون یه نوشته تحلیلی مناسب تره یا داستان نوشتن؟
هر کدوم احتمالا یه سری مزایا و معایب داره فک کنم.
مثلا به نظر ناقص خودم، تاثیرگذاری داستان بیشتره درحالی که نوشتن یه نوشته تحلیلی، شاید زمان کمتری ببره.
حالا میخواستم نظر شما رو بدونم. یا اگه سوال اشتباهی پرسیدم، اگه در مورد “تحلیل/داستان” حرفی دارید، ممنون میشم بخونم. جدیدا این سوال تو مخمه.
درود بر مرتضی خیری نازنین
جفتش هم خوبه
بذار حس و حالت تو رو راهنمایی کنه.
به نظرم خود نوشتن به ما میگه که باید سراغ کدوم بریم.
بعداً شاید یه پست مفصل در این رابطه بنویسم.
من وقتی سفر میرم بعد میام سفرمو برای کسی تعریف میکنم میگن این چیزایی که تو میگی ما ندیدیم تو برای تبلیغات خوبی یا اینکه میگن اغراق میکن الان فهمیدم این خوبه البته برای داستان نویسی.
من برف ،کوه، اسمون، رو جور دیگه ای میبینم
زهره خانم گرامی
حتما نوشتن داستان خودتون رو شروع کنید.
هیچ چیز مثل نوشتن داستان آدم رو دلگرم نمیکنه.
شاهین دنیل پینک تو کتابش یه تمرین داستان کوتاه نویسی داره. من وقتی تجربه ش کردم شگفت زده شدم. یکی دوتا نوشتم امیدوارم کرد!😉
اما داستان من غریبه ای که وارد شهر میشه.
وقتی سفر میرم عاشق این صحنه ام. وقتی پاتو جایی میذاری که تاحالا نرفتی و هیچکی رو نمیشناسی. حس فوق العاده قویه واسه من.
سلام پوریا جان
من تمرین نوشتن داستان های 55 کلمه ای رو خیلی دوست دارم.
داستان هاتو روی وبلاگت منتشر کن.
راستی وبلاگت گرافیک خیلی خوبی داره.
این ایده خیلی جذاب و فریبنده است. من خیلی وقتها شده داستانی در ذهنم شکل گرفته که دوست داشتم کاملش کنم, توش شخصیت پردازی کنم, اوج و گره و فرود توش قرار بدم و… . اما همیشه تو همون مرحله طرح اولیه سرکوبش کردم و نذاشتم رشد کنه. به این دلیل که میدونم اگه وارد این بازی بشم دیگه خارج شدنش دست خودم نیست و به سختی بتونم بین دنیای واقعی و اون داستان مرزبندی انجام بدم. و احتمال مختل شدن زندگی روتینم وجود داره.
اینو کاملا جدی میگم.
این مشکلیه که من حتی موقع داستان خوندن هم برام پیش میاد. به شدت دچار همذاتپنداری با یکی از شخصیتهای داستان میشم. مثلا موقع خوندن “کوری” ژوزه ساراماگو, بدجور وارد داستان شده بودم و در جسمم هم تاثیر داشت بطوریکه دائما احساس میکردم چشمام دارن تار و محو میبینن و فشار عصبی زیادی رو تحمل میکردم. مثال از این دست زیاد دارم و تنها راه حل شدنش هم سریعتر تموم کردن اون داستانه.
برای همین فکر میکنم در صورت نوشتن و فکر کردن دائمی به یک داستان امکان داره دچار نوعی جنون بشم.
ببخشید پرحرفی کردم, خواستم احساسی که بعد از خوندن این پست بهم دست داد رو یکجوری منتقل کنم. احساس وسوسه به انجام اینکار و در عین حال ترس از انجامش.
حست رو میفهمم محمدرضا جان
با این وضعیتی که میگی به نظر میاد بتونی داستان نویس خوبی بشی و داستانی های خوبی بنویسی
جنون زیاد هم بد نیست، یه بار امتحان کن!
سفر کردن رو دوست دارم سفر به یه دهکده ساحلی ، ساحلی که با کلبه های کوچیک و زیبا مزین شده و اطرافش جایگاه و مامنی میشه برای رسیدن به آرامش و دور بودن از زندگی ماشینی ، کلبه ای که صبح ها نسیم روح بخشی که از سمت دریا میوزه با صدای مواج و خروشان دریا اهنگی بشه برای بیدار شدنت و چشم گشودن به یک روز قشنگ دیگه ، پاهای برهنه ات ماسه های ساحل رو کنار بزنه و چشمات طلوع دل انگیز خورشید خانم رو که با ناز و ادا اروم اروم از گوشه های دریا بالا میاد نظاره گر باشه . سفر کشف دنیای درونت و ناشناخته هاست . تجربه آزمودن و ازموده شدن .
شاهین عزیز عالی بود. ممنونم. و ببخشید که جملاتم کامل نیست و قطعا دارای نواقصی هست. فقط یه حس درونم رو نوشتم.
مژگان عزیز شما قلم زیبا و زنده ای دارید.
فضایی که توصیف کردید بسیار دل انگیز و زیباست.
امیدوارم که نوشته های بیشتری رو از شما بخونم.
ممنون شاهین عزیز و سپاس از انگیزه ای که بهم میدید خوشحال میشم از تجربیات ارزندتون بهره مند بشم
سلام
مثل همیشه عالی بود
ب الف شبیه ست😯