داستان، جستار، مقاله، تبلیغ و شعر، فرقی نمیکند، برای نوشتن هر کدام تو باید بیش و پیش از هر چیز عاشق کلمات باشی.
حتی اگر عاشق شعر نیستی، هر دفتر شعری را که دیدی باید لمس کنی، بو بکشی، مزهمزه کنی، گوش بسپاری و خیره بشوی به واژههایی که در شعر جور دیگری تجسم یافتهاند. بدون شعر، کلمه را نمیفهمی، واژگان تو بُعد نمییابند.
کلمه طلاست. نه؛ کلمه بیشتر از طلاست. به کلمهها فکر کن، با کلمهها از کلمهها هزاران کلمه بنویس. نویسنده نمیتواند کلمات را دستکم بگیرد. واژه را که نادیده بگیری، راه نوشتنت را میبندند. از کلمهها ایده بگیر. بگذار آنها به تو بگویند که باید از چه و چگونه بنویسی.
10 دیدگاه. دیدگاه جدید بگذارید
به نظرم تعهد مهم تر از عشقه
یه موقع هایی هم از نوشتن خوشت نمیاد اما به بقیه ی زیبارویان نه میگی و به آغوش نوشتن برمیگردی.
بعله. عاااالی
از این مطلب بسیار استفاده کردم . متشکرم
شاهین جان درود.
مطلبی شنیدم که انگیزه ی من شد برای تکرارش در اینجا، شاید به کار کلمه و ارزشش آید:
باز هم مصاحبه ایی از شهریار مندني پور(نویسنده ی غنی از کلام ) می دیدم . از متر و معیاری می گفت که ترازوی او در نوشتن شده است. تعریف می کرد زمان جنگ و در جبهه، اوقات فراغت در سنگرش می نوشته، در همان حال عراقی ها همیشه به محل استقرار آنها مسلط بوده و گاه و بیگاه خمپاره ایی بر سر ایرانی ها می انداخته اند. فاصله ی صدای پرتاب خمپاره تا فرود آن حدود سه چهار ثانیه بوده. او می گفت این سه چهار ثانیه همیشه می توانست آخرین فرصت من برای نوشتن باشد قبل از اینکه به توده ایی از خاک و خاکستر و گوشت تکه پاره تبدیل شوم. این سه چهار ثانیه فرصت به یاد آوردن و نوشتن یک کلمه است نه بيشتر! کلمه ایی که می توانست آخرین کلمه ی نویسنده باشد. و این یک کلمه فاصله ی او بوده تا مرگ یا بازیافتن زندگی. کلمه یی که به اندازه ی تمام زندگی ارزش دارد. شاید همين است که کلام در داستان او ارزش دارد و زنده است؛ که داستان هایش همیشه خواندنی و پرخون هستند .
چه قدر خوشبختيم که هیچ کدام از خمپاره ها قسمت نویسنده ی شيرازي عزیز ما نشد؛ اما صدای سوت خمپاره ها بهترین درس نويسندگي را به ایشان داد.
کاش همه مان موقع نوشتن، صدای فرود این خمپاره در سرمان بچرخد و یادمان بیاورد کلمه یعنی خدا، یعنی زندگی، یعنی همه چیز!
درود توحید
بسیار تاثیرگذار بود.
سپاس.
با سلام خدمت شاهین عزیز
روزی عزیزی می گفت
عشق مخف علاقه – شدید- قلبی است
علاقه گاهی از خفیف شروع می شود
بعد در طول زمان قوت می گیرد
بعد شدید می شود
بعد هم شاید فروکش کند
ولی طعم طراوتش همیشه زیر زبان می ماند
به نظرم بهتر است
وقتی باران شعر سرودن و نوشتن شروع به باریدن می کند
” بدون چتر زیر باران رفت . زیر باران با عشق اول عاشقی کرد . ( عشق اول : نویسندگی و شعر گفتن )
بعضی چیز ها را باید شروع کرد
شروع نکنی حسرتش همیشه در دلت می ماند
باید آنقدر از دامنه بالا بروی تا به سرچشمه بررسی
سطح به سطح باید بالا بروی
مثل مدرسه
کلاس اول بعد دوم ” تا ” بررسی به قله
و همیشه در شروع کرده و رفتن لذتی هست
و لذتی در یافتن هست .
امیدوارم زندگی را با لذت ، کیف کنی
میدونی چرا https صفحات نوشتههات سبز نمیشه؟ عکسی که از خودت گذاشتی قسمت ابزارکها با http زدی به همین خاطر!
تا نکته بعدی خداوند یار و نگهدار شما:)
راستش را بخواهی نه! موافق نیستم. موافق این نیستم که:«حتی اگر عاشق شعر نیستی، هر دفتر شعری را که دیدی باید لمس کنی، بو بکشی، مزهمزه کنی، گوش بسپاری و خیره بشوی به واژههایی که در شعر جور دیگری تجسم یافتهاند.»
هرچند درست است که «بدون شعر، کلمه را نمیفهمی، واژگان تو بُعد نمییابند.» اما معتقدم تا عاشق چیزی نباشی نمیتوانی اینقدر عمیق با آن ارتباط برقرار کنی که آن را ببویی و لمس کنی و بگذاری روحت از آن سرشار شود.
عشق را با اجبار نمیتوان به وجود آورد. همینطور که با فهمیدن ضروری بودن مسئلهای نمیتوان عاشق آن شد. یعنی این که من بدانم ارتباط عمیق با شعر برای بهتر نویسنده شدن ضروری است، ممکن است باعث پیدایی هیچ گونه عشقی به شعر در نهاد من نشود.
راه درست چیست؟ شاید باید عشق را آموخت. عاشق شدن را.
اگر کسی عاشق شدن را بیاموزد، آن وقت است که میتواند عاشق شود و بعد اینطور عمیق که وصف کردهای با چیزی ارتباط بگیرد.
حالا اگر مسئله این است که چطور باید عاشق شدن را آموخت؟ این را دیگر نمیدانم. یا شاید میدانم و حوصلهاش را ندارم که بنویسم…
ولی به هرجهت، مسئله این است: «تا عاشق چیزی نشدهاید سمتش نروید؛ چیزی از آن عایدتان نخواهد شد.» لااقل من اینطور فکر میکنم. شما میتوانید اعتقاد دیگری داشته باشید!
البته من در این موارد بیشتر به ازدواج سنتی معتقدم، عشق بعدا خودش زیر یه سقف ایجاد میشه! 😉
خیلی خوب بود! گمونم گری چاپمن هم نظرش به شما نزدیک بود. میگفت عاشقانه رفتار کن تا عشق را پیدا کنی.
دیروز در کتاب تئوری انتخاب هم چیزی نزدیک به این مطلب خوندم که همه چیز رفتار است و رفتار قابل کنترله ما افسرده نمیشیم ما انتخاب میکنیم افسردگی کنیم!