یک تمرین مرتبط با کارگاه کلمات:
هرازگاهی طی 25 دقیقه، 1000 کلمه درباره یکی از کلمههای موردعلاقهام مینویسم. این تمرین را خیلی دوست دارم، چون باعث میشود حسابی روی زیروبم یک واژه غور کنم.
پیشنیاز مطالعه این پست: چرا باید فارسی یادبگیریم؟
کارگاه کلمات 10
اگر بوف کور را خوانده باشی هم معنی اثیری را خوب میفهمی و هم لکاته را.
یک سال آزگار بود که دنبال پیدا کردن نسخهی اصل رمان شب یک شب دو میگشتم.
مدتی است مسحور نوشتههای محمد قائد شدهام.
بیخیال آدمهای منقاد و واپسمانده، بیا به کار خودمان برسیم.
این روزها بارقهای از خوشی تمام وجودم را فراگرفته…
7 پاسخ
وقتی مینوسم.مسحو واژه هامیشوم سیع ورزیده باظرافت کلمات را کنارهم جا داده هر روز.سه ساعت آزگارمینوسم زمانی که دست به قلم میبرم کاملآ منقاد آن میگردم تلاش ورزیده بیشتر بنویسم زمان راهدر ندهم بانوشتن بارقه ای. در دلم بوجودمی آید که بیشتر ازهرکاری دیگرشیفته نوشتن میباشم.
اثیر: وقتی دوچرخه سواری می کنم و وزش نسیم ملایم صورتم را نوازش می کند، تصویری همچون پرواز اثیری را مجسم می کنم.
آزگار: بعد از 30 سال آزگار کار کردن به درجه رفیع بازنشستگی نائل شد.
مسحور: با خواندن یکسری از نوشته های آقا معلم مسحور می شوم.
منقاد: در هنگام مطالعه کتاب منقاد هستم تا هنر شاگردی کردن را کامل بجا آورم.
بارقه: حل تمرین های کارگاه کلمات بارقه ای برای بهتر نوشتن در آینده است.
معصومه تو عالی مینویسی.
آفرین داری
اثیر: صدای ناله اش از زمین به “اثیر” رسید.
آزگار: بعد از چهار سال رنج “آزگار”، عاقبت تاب ماندن در این دنیای فانی را نیاورد.
مسحور: دیدن زیبایی های ” مسحور” کننده فصل بهار مرا به وجد می آورد.
منقاد: به جای اینکه “منقاد” کسی باشیم بهتر از تلاش کنیم خودمان به جایگاه مناسبی برسیم.
عاشق همواره ” منقاد” رای معشوق است.
بارقه: از دیدن ” بارقه” امید در چشمانش، شاد شدم.
سلام!
یک هفته آزگار به خوابی که دیده بود فکر می کرد. نمی توانست شمایل آن زن اثیری را از یاد ببرد. همان زن که با بارقه اش، او را مسحور و منقاد خود کرده بود.
آزگار: با این که هنری برسون سه سال «آزگار» در اسارت به سر برد، اما خودش آن سال ها را بهترین زمان برای رشدش می داند.
مسحور: مگر می شود« مسحور» نگاه تیزبین ِ هنری برسون نشد؟
منقاد: به گمانم باید «منقاد» دوربینت باشی تا بتوانی آن لحظه ی جاودانه را ثبت کنی.
بارقه: در سخت ترین شرایط هم عکاس باید بتواند «بارقه» ی باور را در نگاه مخاطبش کشف کند.
واژه پیشنهادی: بغرنج
به راستی که آقای ماکارنکو در کولونی گورکی وضع «بغرنجی» را سپری می کرد.
بارقه: بارقه ای از اشتیاق در چشمشهایش برق می زد.
آزگار: هشت سالِ آزگار منتظر نشستم تا مگر خبری از او برایم بیاورند.
منقاد: کآسمان همچو زمین امر تو را منقادست(مولوی)
مسحور: دیروز هنگام خواندن ِ “بخارایِ من، ایلِ من” مسحورِ قلمِ توانمندِ استاد بهمن بیگی شده بودم.