آسان­‌ترین راه نکبت­‌ترین راه است!

آسان­‌ترین راه نکبت­‌ترین راه است!

شب به شوق اینکه صبح مقاله­­‌ای را از ماریو بارگاس یوسا بخوانم خوابیدم. بیدار که شدم، بعد از صفحات صبحگاهی، سه ساعت متوالی روی خواندن نوشتۀ یوسا وقت گذاشتم.

حین مطالعه:

کیف کردم، پریشان شدم، به مغزم فشار آمد، ترسیدم، حواسم پرت شد، توی اتاق راه رفتم، قهوه خوردم، نوشتم، خط زدم، با ریشم ور رفتم، موبایلم را چک کردم، به گذشته فکر کردم، دربارۀ آینده خیال بافتم، حالم عوض شد و…

این هم تکه‌­هایی از متن که حین مطالعه رونویسی کردم:

-امکان خطا همیشه وجود دارد، حتی در آنچه استوارترین شناخت­‌ها به نظر می­‌رسد.

-حتی فرضیه‌ها و نظریه­‌های کاذب اطلاعاتی در بر دارند که ما را به حقیقت نزدیک‌­تر می‌کنند.

-پوپر-انتقاد-یعنی استفاده از آزادی- را بنیاد پیشرفت می‌­داند.

-انتقاد بیانگر آزادی است، و بدون آن، آدمی خویشتن را به ظلم و وحشیگری و تاریک‌اندیشی محکوم می‌­کند.

-برای پیشرفت هیچ راهی نیست به‌غیراز بارها و بارها سکندری رفتن و زمین خوردن برخاستن و باز برخاستن.

-اگر تنها راه پیشرفت در شناخت، خطا کردن و اصلاح خطاها باشد، پس همه ما باید بفهمیم که آنچه در نزد ما حقیقت است ممکن است حقیقت نباشد، و آنچه به نظر ما خطای دشمنان می‌نماید، ممکن است حقیقت باشد.

-هر کس معتقد باشد که وظیفۀ علوم اجتماعی پیش­بینی آینده و پیشگویی تاریخ است، قربانی پنداری پوچ شده است زیرا چنین هدفی دست­یافتنی نیست.

-اگر الفاظ نباشند تا اندیشه­‌ها را مجسم نمایند و ابلاغ کنند، اندیشه­‌ها هرگز تمامی آنچه می‌توانند باشند نخواهند بود. (+)

و ده‌­ها مورد دیگر که جدا کردن آن­ها از دل متن اصلی، به مفهوم اصلی آن­ها لطمه می­‌زند و امکان نقلشان نیست. و اینکه اصلاً این یادداشت به‌طور مستقیم ربطی به حرف­‌های یوسا ندارد:

بسیار خب، خواندن متن خطابه­ای از یوسا، که در اهمیت کارل پوپر نوشته، کجای اولویت‌های زندگی من است؟ نمی­‌شد اول صبح یک متن راحت­‌الحلقوم بخوانم و به بقیه کارهایم برسم؟ یا چیزی بخوانم که صاف به پول تبدیل شود تا این‌جوری «آموخته‌­هایم به عمل! تبدیل شود؟»

مسئله این است که باید ذهن را به لایه­‌های دیگری فرستاد. اگر بناست همیشه در یک ژانر و یک جنس کتاب­ بخوانیم، و از متن­‌های دشواریاب فاصله بگیریم، بعید نیست که مطالعه هم ما را به نوع دیگری از سطحی بودن بکشاند.

بعد از خواندن مقالۀ یوسا، شال و کلاه کردم و یکی دو ساعتی راه رفتم، فکر نمی­‌کردم هشت صبح، تقریباً همۀ کتابفروشی‌­های انقلاب بسته باشند. انگار انقلاب دیجیتال کار خودش را کرد و همه شب زنده‌دار شده‌اند، تقریباً همۀ مغاز‌ه‌‌ها چندساعتی دیرتر از سال‌­های گذشته باز می­‌شوند؛ با این حال هنوز قانون بستن مغازه‌ها در ساعت 12 شب پابرجاست و این از پویایی شب­‌های تهران کاسته است.

خب، حرف تو حرف شد، البته که بنای کار من در یادداشت‌نویسی حرف تو حرف است.

باری، حین قدم زدن با خودم فکر کردم، راحت‌­طلبی در اکثر مواقع مولدِ ابتذال است. نه، من مخالف شلنگ دستشویی نیستیم! به‌هرحال بهتر از این است که آفتابه را ته حیاط پر کنی؛ مشقت نشانه­‌گیری برای شستشو هم جای خود!

این حد از راحت­‌طلبی مایه رفاه است و به‌جا. موبایل و دستشویی و غیره کار بشر را راه می‌اندازند تا بهتر زندگی کند، اما خب، این بهتر زندگی کردن، آیا درنهایت قرار است ما را به جایی برساند که از فکر کردن هم بی­‌نیاز شویم؟ یا نه، بناست، زمینه را برای آرامش فکری فراهم کنند؟

فریدون تنکابنی در یادداشت­‌های شهر شلوغ می­‌نویسد:

ما ایرانی‌­ها، وقتی به مشکلی برمی‌­خوریم، آسا‌ن­‌ترین­ راه را انتخاب می‌­کنیم. وقتی سر دوراهی ناگزیری قرار می‌گیریم راه سومی می­‌سازیم که نه آن است و نه این. راهی که بعداً اشکالات زیادی برایمان به بار خواهد آورد؛ زیرا این راه آسان را با زیر پا گذاشتن اصول پیدا کرده­‌ایم.

آنچه ما «زرنگی» می­‌نامیم، در حقیقت بی­‌انضباطی مطلق است، نادیده گرفتن اصول است.

و اگر این موضوع را به کتابخوانی و یادگیری هم تعمیم بدهیم متوجه می­شویم که همیشه راه سوم و غیراصولی را برگزیده‌ایم:

ما به دانشگاه می­‌رویم، تا فقط مدرک بگیریم.

ما در شبکه­‌های اجتماعی، با خواندن قطعات ناقصی از دانش حس می­‌کنیم از قافلۀ فهم و خرد دور نیفتاده‌­ایم.

در کتابخوانی، با خواندن کتاب­های مد روز و سطحی و شبه‌علم، حس می­کنیم کتابخوان شده­ایم و عوام‌الناس را به ریشخند می‌­گیرم؛ و الی‌غیرالنهایه.

یعنی عملاً به‌جای انجام اصل هر کاری، کارهای شبیه به آن را انجام می‌­دهیم و از کردۀ خودمان راضی هم هستیم؛ و صدا البته گلایه می­‌کنیم و توقعات نتایجی را داریم که حاصل اصل کارند. (به مدرک گرفته‌های بی­‌سواد و متوقع نگاه کنید که از نخبگان هاروارد و آکسفورد هم متوقع‌­ترند.)

بنابراین، وقتی اول صبح، سه ساعت تمام برای خواندن عمیق مقاله­‌ای از یوسا زور می­‌زنم، نفْس این زور به من می‌فهماند که فقط در پی راحت‌الحلقوم‌خوانی! نباشم. تحمل قدری فشار، برای ورود به دیگر لایه­‌های ذهن، گام اول کشف راه­‌های تازه است. راه­­‌های تازه‌­ای برای نوشتن، زیستن و رشد کردن.

سادۀ سخن: اگر بهانه می‌­آوریم، یا توجیه می­‌کنیم که چرا سراغ کتاب­‌های فکری و جدی نمی­‌رویم، احتمالاً به تنبلی فکری خو گرفته‌­ایم. پس بهتر است فیزیوتراپی مغزی را زودتر آغاز کنیم. البته باید مواظب بود تا به بهانۀ مطالعۀ عمیق، به دام لفاظی­‌هایِ شبه فیلسوف‌هایی مثل ژیژک نیفتیم، که برای نفهمیدن می­‌نویسند.

 

 فکر می‌کنم بعد از مطالعۀ این پست، خواندن لینک زیر هم برای شما سودمند باشد:

چگونه با یادگیری خودمان را گول می‌زنیم؟

کلاس نویسندگی

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

14 پاسخ

  1. این روزها دغدغه‌ام ترویج آداب درست کتاب‌خوانی است. کتاب خوب را خوب بخوانیم. چالشِ جالبی است. هرچند می‌دانم به شکیبایی و بردباری فراوانی نیاز است.
    راستی! ما باید ژیژک را که می‌فهمیدیم هیچ، دربارۀ نوعِ نگاهش نقد هم می‌نوشتیم! حالا ببینید چه بر سر مغز ما آمده است …
    شاید دربارۀ «تنبلیِ فکری» چیزی نوشتم.

    1. میترا جان
      عالی پیش میری.
      من کیف می‌کنم از دیدن فعالیت‌های شما.

  2. سلام آقا شاهین
    اولا خیلی سپاسگزارم که آموزش های ارزشمندتون رو سخاوتمندانه منتشر میکنید
    قدرتون رو میدونیم.انشالله همیشه سلامت و موفق باشید
    من حدود یک ماهی هست از طریق وبسایت امیرمحمد قربانی با وبسایت شما آشنا شدم
    دانشجوی پزشکی هستم
    با خوندن تنها چند مطلب از شما و ایشون به نویسندگی علاقمند شدم و صفحات صبحگاهی رو حدود یک ماهه که اجرا میکنم
    توصیه های دیگه تون هم اجرا میکنم که اگه بخوام بگم خیلی طولانی میشه
    دوست دارم وبلاگ خودم رو به قول خودتون هوا کنم
    میخواستم بدونم برای شروع چند مطلب لازمه تو آستین داشته باشیم؟
    خاطره نویسی های خوب(البته از نظر خودم و دوستام و فک و فامیل)دارم
    کتاب هم زیاد میخونم (نیمسال دوم دانشگاه قبول شدم و تو این چهار ماه تعطیلی حدود چهل پنجاه تایی خوندم)و همیشه ازش نتیجه مینویسم به جای اینکه فقط یکی دو روز بهش فکر کنم
    دوست داشتم یک متخصص بهم راهنمایی کنه
    دوست دارم پیشرفت کنم و وبلاگ آیندم پر بار باشه
    شنوای توصیه هاتون هستم
    ممنون که درختچه ی تازه ای در دنیای ذهنم کاشتید
    شما کاشتید
    خدا نور میدهد
    من هم وظیفه دارم مرتبا به آن آب و کود بدهم
    در انتخاب کود هم لطف کنید کمکم کنید

    1. محمدحسین تو بی نظیری
      چقدر کیف کردم از خوندن کامنت. بیشتر برای من بنویس. حتماً حتماً.
      برای وبلاگ زدن لازم نیست هیچی تو آستینت باشه. هوا کن و مطلب به مطلب برو جلو.
      مطمئنم تو خیلی خیلی زود رشد میکنی. چون کتاب میخونی و خوب هم میخونی.
      برات شادی و موفقیت و سلامتی آرزو میکنم دوست خوبم.

      1. خیییلی ممنون از معریفتون. لیست رو مطالعه کردم و خوشحال شدم که خیلی از کتابا رو خوندم و خیلی های دیگه ش تو لیستم قرار دارن و بقیه ی خوب ها رو توی لیست کتابایی که باید بخونم، قرار دادم.
        یک سوال، به نظرتون آدمی که تشنه ی نوشتنه ولی یکمی میترسه و ناامید میشه و گاهی اوقات ازش در میره، روزی چندساعت باید خودش رو مجبور کنه بنویسه؟

        1. سلام
          عالیه. امیدوارم که کتابا حسابی برات مفید باشن.
          دربارۀ سوالت:
          اون آدم با روزی چند ساعت به جایی نمیرسه. چون این هدف اوایل کار دست یافتنی نیست.
          اون آدم فقط باید یه عادت کوچولو رو خیلی خوب حفظ کنه. مثل صفحات صبحگاهی. و بعد بذار خود همون عادت بقیه راه رو بهش نشون بده.

  3. من که جز، تأیید نوشته‌ شما تو این پُست چیز دیگه‌ای نمی‌تونم بگم …

    # برداشت شخصی‌ام این بود که نباید اجازه بدیم پدیده راحت‌طلبی، زیاد تو همه جنبه‌های زندگی‌مون جریان پیدا کنه.

    1. زنده باد امیر عزیزم
      برداشت موجز و خیلی خوبی داشتی.
      شاد باشی امیر خوب و مهربون.

  4. بعد از خوندنِ این مطلب خوبتون یادِ حرف مربی فیتنسم افتادم ایشون میگه اگه ورزشی که میکنی باعث نشه قسمتی از بدنت دردش بگیره و برات آسون هستش بدون اون حرکتت اشتباهه و نتیجه ای نمیگیری هیچ حتی ممکنه بدنت کج و کوله هم بشه!
    دقیقا مثل همین نوشته ی شما که اگه همیشه ساده بگیریم و ساده خوانی بکنیم سطحی میمونیم!
    استرس گرفتم من از خوندن و نوشتن خیلی عقبم تازه دارم تاتی تاتی میکنم! :((

    1. چه مثال خوبی زدی. دقیقاً زدی به هدف.
      اما دربارۀ خودت: با قدم های کوچیک پیش برو. آروم آروم، ولی همیشه. این بهترین راه انجام هر کاریه.

  5. چه خوب و چه بهتر که کتابفروشی های خیابان انقلاب تهران دارند به سلامتی از رونق می افتند. به عبارتی دلم خنک شد. راستش را بخواهید همیشه به خیابان انقلاب تهرانی ها حسادت می کردم. تا چند سال پیش که برای کار یا همایشی به تهران می آمدم یا حتی وقتی کوله می زدم برای زدن قله توچال، قدم زدن در خیابان انقلاب جزو اولویت های من بود البته بعد از زیارت شاه عبدالعظیم. و وقتی بر می گشتم مشهد همواره حسرت و دلتنگی این خیابان به دلم می ماند. چند روز پیش برای خرید کتابی از استاد الهی قمشه ای سری به خیابان دانشگاه و احمد آباد مشهد زدم که مثلا دو سه تا کتابفروشی درست و درمان که باشد همان جاست. ولی به فواصل دور از هم. جهاد دانشگاهی که نداشت کلی پیاده راه آمدم تا رسیدم انتشارات امام که آنهم به سلامتی تمام کرده بود. و با قدری پیاده روی در یک کتابفروشی تقریبا متروک، کتاب مورد نظر را پیدا کردم. البته به حول و قوه ی الهی در این محدوده ما از نظر مغازه های موبایل فروشی، نصب انواع نرم افزار و کاور های متنوع و عروسکی کمبود نداریم و قدم به قدم فروشندگان در حال خدمات رسانی هستند. و به حمد الله مشکلات اقتصادی و گرانی موبایل تأثیری در خرید مردم نداشته و کاسبی ها به راه است. راستی گفتید که مردم سطحی خوان شده اند خیلی وقت است که ما همه ی کارهای زندگی مان سطحی شده. نگاه مان به یکدیگر، سلام و احوال پرسی هایمان، دوست داشتن هایمان و حتی خورد و خوراک مان. ما کتاب زندگی مان را سطحی می نویسیم و پر می کنیم ولی بعد حتی نگاهی سطحی هم به آن نمی اندازیم.

    1. دقیقاً عصمت عزیز، ما در تمام ابعاد زندگی سطحی شدیم متاسفانه.
      من خیلی خوشبختم که دوستان عزیز و عمیقی چون شما دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *