آدم‌ها فقط 2 دسته‌اند

آدم‌ها فقط 2 دسته‌اند

جدا از شوخی بی‌مزۀ: «آدم‌ها فقط دو دسته‌اند: دستۀ اول و دستۀ دوم!»؛ تام رابینز جملۀ تأمل‌برانگیزی دربارۀ این نوع دسته‌بندی‌ها گفته است:

دو نوع انسان در این جهان زندگی وجود دارند، آدم‌هایی که فکر می‌کنند دو نوع انسان در جهان وجود دارد و کسانی که عمیق‌تر از این حرف‌ها هستند. (منبع:متمم)

اما یکی از روش‌های خلاقانۀ تمرین مدل‌سازی، دسته‌بندی آدم‌ها و چیزها به همین روش است.

من وقتی ایده‌ای برای نوشتن پیدا نمی‌کنم شروع می‌کنم به تفرقه انداختن بین آدم‌ها تا حکومت کنم!(+) و بسیاری از ایده‌های من از دل این بازی بیرون آمده است. مثلاً دو نمونه از این تمرین‌ها را می‌توانید در لینک‌های زیر ببینید:

نویسندۀ پاره‌وقت محکوم است به پاره‌شدن

دو سبک متفاوت ایده‌یابی در وبلاگ‌نویسی

برای نوشتن این مدل دسته‌بندی‌ها لازم نیست سخت‌گیری خاصی داشته باشیم، چون بنای ما انجام پژوهش دقیق علمی نیست، یا مثل یونگ نمی‌خواهیم مدل کاربردی و مفید «درونگرا و برونگرا» را بسازیم. ما فقط می‌خواهیم بهانه‌ای برای نوشتن پیدا کنیم و اندکی هم به ذهن خودمان نظم بدهیم. به‌طور مثال بخشی از پیش‌نویس من برای یکی از تمرین‌ها را ببینید:

آدم‌ها دو دسته‌اند: آن‌ها که وقتی به کتابفروشی رسیدند حس می‌کنند که از جلوی خانۀ دوست می‌گذرد، حالا عده‌ای با این دوست صمیمی‌تر هستند و به رابطۀ خودشان با آن اهمیت بیشتری می‌دهند، عده‌ای هم نه در حد سلام‌علیک رابطه دارند و اگر سرشان شلوغ‌تر بشود ممکن است سال تا سال سراغی از دوستشان نگیرند؛ اما دستۀ دوم آن‌هایی هستند که گذشتن از جلوی کتابفروشی برایشان هیچ فرقی با گذشتن از جلوی لنت‌کوبی و کله‌پزی ندارد…

شما آدم‌ها و چیزهای مختلف به چه دسته‌هایی تقسیم می‌کنید؟

 

 شاهین کلانتری در تلگرام | اینستاگرام | توییتر | ویرگول | لینکدین

23 پاسخ

  1. تقسیم بندی های دوتائی آدم ها
    آدم ها از نظر زیبایی ظاهر به دو دسته تقسیم می‌شوند : زیبا و زشت.

    از لحاظ تحصیلات به دو دسته با سوادها و بی سوادها.

    یا بلند قامتند یا کوتاه اندام، یا بد ذاتند یا خوش قلب. از نظر جنسیت به دو دسته زن و مرد، از نظرسن و سال به دو دسته جوان و پیر، واز نظر مرام دو دسته اند : با معرفت و بی معرفت.

    آدم ها به دو دسته والدین و فرزندان نیز تقسیم بندی می شوند.

    مجردها و متاهل ها، دوستان و دشمنان، غریبه و آشنا، مومن و کافر، و هزاران دسته بندی دوتائی دیگر.

    ارزیابی آدم ها
    در مناسبات روزمره مان مدام در حال طبقه بندی آدم های پیرامون خود و ارزیابی آن ها هستیم.

    شاید فکر کنید این تقسیم بندی مربوط به صفاتی است که در بالا بدان اشاره شد.

    من می خواهم بگویم که این طور نیست . در هر یک از تقسیم بندی های گفته شده هر آدمی ممکن است در نقطه ای بین دو سر طیف پایین و بالا، راست و چپ و خوب و بد و سایر ویژگی های انسانی قرار بگیرد.

    از آن گذشته می توان فردِ بلند قامتِ سیاه پوستِ مومنِ مجردِ مسنِ و خوش قلبی را هم در اطراف خود ببینیم. پس چرا در معرفی آدم ها تنها به یک و یا چند ویژگی او اشاره می کنیم.؟

    هدف از دسته بندی آدم ها
    آدمی از آنجا که دلش می خواهد همه چیز را درک و تحلیل کند و برای رسیدن به آن ،همه چیز را از راه طبقه بندی به گروه ها و قالب ها ساده می کند .

    کلیشه ها را می سازد و طیف وسیعی از آدم ها را در دسته های کلی تری جای می دهد.

    چند شاخص برای هر دسته شناسایی و یا ایجاد می کند. بعد خیلی سطحی قالب های خود ساخته را به قضاوت و تحلیل در می آورد.

    اینگونه است که گمان می کند که خیلی چیز ها را می داند.

    قالب پدرها،رفتارها،زن ها ، مردها، قومیت ها و دیگر دسته بندی ها را فهرست می کند و چند برچسب برای آن ها معرفی می کند.

    و جالب این که خود را در دسته هایی با ویژگی های دلخواه خود طبقه بندی می کند.

    چه بهتر بود که دسته بندی دیگری نیز وجود داشت: آنهایی که دیگران را به سادگی قضاوت می کنند و کسانی که سرشان توی کار خودشان است.

    1. سلام مجتبی جان
      مرسی به خاطر نوشتن این یادداشت زیبا.
      چه فکر خوب و درستی. لذت بردم.

  2. آدمها وقتی به یک کودک می رسند و می توانند با او تجربه ای مشترک بسازند به دو دسته تقسیم می شوند:
    دسته اول انگار نه انگار با موجودی شگفت انگیز، منحصر به فرد و ویژه مواجه شدند. با آن کودک هم مانند یک شی برخورد می کنند. شی ای که هیچ احساس و عاطفه ای هم نسبت به آن ندارند. برخی از آنها به خاطر اینکه عریضه هم خالی نباشد یک لبخندکی هم به او میزنند. آنها موضوعات خیلی جدی تری در زندگی دارند!
    دسته دوم کسانی هستند که هر کودک برایشان موجودی جالب، یونیک و حیرت انگیزه. در حالیکه شاید هیچ نسبتی با آن کودک نداشته باشند ولی میتوانند و سعی میکنند تجربه ای مشترک با او بسازند. با شور، شوق و ظرافت تمام به نگاهها، حرف زدنها، شیرین کاریها، کنجکاویها، پرسشگری ها، لبخندها، بازیها، مهارتها، خراب کاریها، همکاریها، حسادتها ، توجه طلبی ها، خوش حالیها، نگرانیها و عصبانتیت های او توجه می کنند و پاسخ می دهند.

  3. مدتی هست که دارم رو خودم کار میکنم موضوعات زیادی برام پیش اومدند ولی تویه نکته خیلی دوست دارم پیشرفت کنم اینکه همه انسانها خداهستند اینکه درکتاب سه کلمه جادویی آخرش میگهyou are Godا.اینکه مادر ترزا میگه من هر روز عیسی مسیح رو میبینم !هر روز انسانها رو در کالبد مسیح میدیده.اینکه بتونم احساس کنم همه ما یکی هستیم وخداییم،ولی وقتی کسی خیلی ناراحتم میکنه نمیتونم انسانها رو دسته بندی نکنم😣😣

  4. سلام. وقتتون بخیر
    قشنگ نوشتید… یک دفعه یاد این داستان افتادم :

    در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع كردند به خندیدن و او را مسخره می کردند. معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده، آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند. در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند، دستش را بالا ببرد. هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود.بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند. در طول این یک ماه، معلّم جدید هر روز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد. کم کم نگاه همکلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد.
    دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
    آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش “خِنگ ” می نامید، نیست. پس دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
    آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
    به کلاس های بالاتر رفت.
    در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
    مدرک دکترای_فوق_تخصص_پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
    این قصه را دکتر (ملک حسینی ) در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته .

    انسان ها دو نوعند: نوع اوّل کلید خیر هستند.دستت را می گیرند و در بهتر شدنت کمک کرده و به تو احساس ارزشمند بودن می دهند نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بدشانس بودن را به او منتقل می کنند.
    این دانش آموز میتوانست قربانی نوع دوم این انسان ها بشود که بخت با او یار بود.

    1. آنیتا جان
      چقدر این قصه به دلم نشست و برام الهام بخش بود.
      من باید خدا رو شاکر باشم که دوستان عزیزی مثل تو دارم که من رو در معرض مطالب مفید و سازنده قرار میدن.
      شاد باشی دوست خوبم.

  5. سلام شاهین جان
    من توی دستنوشته هام زیاد استفاده می کنم از این روش اما متاسفانه هنوزم وسواس زیادی در انتشار نوشته هام دارم ، حجم خیلی کمی از نوشته هام رو منتشر می کنم ، یه احساس همیشگی با منه و احساس می کنم نوشته هام ارزش خوندن نداره

    1. سلام حسین
      خوبی؟
      نبودی یه مدت.
      این حسی که داری طبیعیه. بد هم نیست.
      به تدریج که بیشتر بخونی و بنویسی اوضاع بهتر میشه. خیالت راحت.

      1. آره یه مدتی گرفتار و کم فعالیت بودم
        امیدوارم همینطور که گفتی به مرور برطرف بشه این حسه

  6. من ازوقتی یادم می آید عادت داشتم همه چیزرا طبقه بندی کنم،اینطوری بهترمی توانستم فکر کنم وموضوعات مختلف رو ازهم تشخیص بدم،هم لذت میبردم وتازگی فهمیدم چه قدرمیتونه این کار مفید باشه،اینجوری تکلیفم باخودم بیش ترروشن می شد.برای مثال من بین کتاب های درژانر موردعلاقه ام که مرا به سرذوق می آورداما نمی خواهم ازرویش رونویسی کنم با کتاب های درژانر موردعلاقه ام که مرا به سرذوق می آورد ومی خواهم ازریش رونویسی کنم،فرق می گذارم واینطوری بهترمی توانم تصمیم بگیرم وعکس العمل نشان دهم.
    وحالا من ازدیدگاه خودم می گویم که آدم ها دودسته هستند:آنهایی که ازاین روش برای ایده یابی ونظم بخشیدن به ذهنشان استفاده می کنند وکلی هم ازآن لذت میبرندودسته دوم آدم هایی این کاررا فقط مخصوص بعضی ها مثل عمل نوشتن میدونندوخودشونو ازاین کارلذت بخش وجالب محروم می کنند

    1. آفرین سعید
      خیلی خوب نوشتی.
      خوشم میاد که خوب فکر میکنی و کامنت میذاری.

        1. سلام حوریه جان
          نه، اون حرف من مطلقا ربطی به کامنت شما نداشت. من فقط در تحسین یکی از دوستان نوشته بودم.
          اتفاقا کامنت شما خیلی مفید بود برام و باورتون میشه که الهام بخش نوشتن یه متن تازه و بازبینی در چند متن دیگه بود؟
          خب پس همین نشون میده که فکر و پرسش شما برای من ارزشمند بوده.

  7. سلام
    همیشه از دیدگاه های شما می توان آموخت و یا آموزه ای از قبل را به خاطر آورد، ولی اگر راستش را بخواهید اصلا منظورتان را از این مطلب متوجه نشدم با اینکه سه بار خواندمش؛ به خصوص آن بخش که می گوئید” وقتی ایده ای برای نوشتن نمی یابم از روش تفرقه بینداز و حکومت کن استفاده می کنم”.
    واقعیتش، اصلا نمی توانم ارتباط مطالب گفته شده را آنجور که به دلم بنشیند و به قول معروف خرفهم شوم بر قرار کنم.
    اگر توضیح دهید ممنون می شوم.

    1. سلام حوریه عزیز
      جمله ای که گفتید یه ضرب المثله که برای شوخی بهش اشاره کردم؛ اینجا راجع بهش بخونید.

      من تو این مطلب سعی کردم که یه ایده ساده رو بگم. حتی به نمونه درنگرا و برونگرا هم اشاره کردم.
      حوریه جان یه مقدار با جزییات برام بنویس سوالت رو تا دقیق تر جواب بدم.

      1. سلام مجدد.
        ممنون از پاسختون.
        بله، با ضرب المثل آشنا بودم و با ارجاع شما بیشتر هم درباره آن آموختم.گیری که داشتم این بود که ارتباط مطالب پاراگراف ها را با هم درک نمی کردم .
        الان که با توضیح شما دوباره خواندم متوجه شدم. فکر کنم خیلی فلسفی داشتم به قضیه نگاه می کردم یا با ذهن خسته خوانده بودم. در واقع متوجه نشده بودم تفرقه بینداز و حکومت کن را به شوخی عنوان کرده اید و ارتباط مطالب را با هم گم کرده بودم. هی پیش خودم فکر می کردم: خوب این که روش انسانی ای نیست.
        اصلا استاد کلانتری هیچ وقت از این روش های غیر اخلاقی استفاده نمی کرد… .
        خلاصه کلی پرت و پلا تو ذهنم به هم بافتم.😁
        الان مطلب را گرفتم با این حال اگر توضیح بیشتری را لازم می دانید خوشحال می شوم بخوانم.
        با سپاس. قلمتان همواره پر توان.

  8. چه جالب. امروز خواندن کتاب در باب حکمت زندگی شوپنهاور رو شروع کردم. همون جمله‌ی اول فصل یک، شوپنهاور میگه که ارسطو موهبت‌های زندگی انسان رو به سه دسته تقسیم می‌کنه و اونا رو اسم می‌‎بره، بعد میگه من از این تقسیم‌‎بندی فقط عدد سه رو به عاریت می‌گیرم و سه مشخصه‌ی اساسی رو که سرنوشت انسان فانی رو پی‌ریزی می‌کنن(از نظر خودش) بیان می‌کنه.
    این همه ذوق به خاطر اینه که خریدن و آغاز خوندن این کتاب حدود یک ساعت بعد از خوندن این پست بود.

    1. سلام مرتضی
      چقدر کیف کردم با کامنتت.
      بهترین روش یادگیری همین کاره. اینکه دنبال وصل کردن مصادیق به هم دیگه باشیم.
      زنده باد.

    2. مرتضی من هم این کتاب رو دارم و خیلی هم مشتاقم زودتر بخونمش اما فعلا جلو وسوسه م رو گرفتم ، طبق برنامه مطالعه م بعید میدونم زودتر از یک سال دیگه نوبتش برسه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *