نامه 1
اگر در خرابه زندگی میکنی، اقل کم ویرانه را با نق و ناله ویرانتر نکن؛ عسل پیشکش، زهر به کام کسی نچشان.
بله، منفیبافی، فهرست کردن کمبودها، و گلایه از ناملایمتها ممکن است لذت بخش باشد، لایک و کامنت بگیرد، و به خیالت تو را متفکرتر و دردمندتر جلوه کند.
اما یادت باشد، تلخ بودن همیشه سهل و دمدستی است. زبان آدمیزاد پنداری ساخته شده برای ناله و گلایه.
شاد بودن و امیدوار بودن است که جدیت و سختکوشی میطلبد. حالیا این بزرگترین و مسئولانهترین کار است.
«جیبهایت را پر کن
از سپیده و آفتاب
وقتی به دیدارِ کسی میروی
که در گودترین جایِ شب
به انتظارِ توست.»
رضا چایچی | بوی اندام سیب | نشر ثالث
22 پاسخ
اینجا خرابه است چون ما فرهنگ سازندگی را نداریم.
برای بچه سرایدارم اتفاقی افتاد که رفت بیمارستان بهش گفتم هزینهاش را من پرداخت میکنم. گفت خودم پرداخت کردم گفتم چقدر شد؟ گفت یک میلیون و نیم، میدانست من پرداخت میکنم، من تعجب کردم چون بیمارستان دولتی بود و کار خاصی هم انجام نشده بود خوشبختانه بیمارستان در مسیر پیاده روی بود که هفتهای دوبار از جلوش عبور میکردم رفتم و پرسیدم هزینه چقدر شده پاسخ هفتاد هزار تومن. من به روی سرایدارم نیاوردم و بهش گفتم چند نفر از ساکنین میخواهند در پرداخت هزینه بیمارستان مشارکت کنند و خواستند مدارک مالی بیمارستان را اارائه بدهیم تا آنها هزینه را پرداخت کنند. اینجوری هم آبروش جلوی من از دید خودش حفظ شده بود هم من کار اشتباهی نکرده بودم. این اتفاق بارها تکرار شده هیچ وقت بدون اطلاع کسی را متهم نمیکنم اما همیشه بررسی میکنم. قشر فقیر ما غالب ارزش اعتبار را نمیشناسند و بطور خلاصه قشر مرفهمان هم سلیمان شناسی بلد نیستند. ما انسانهای مسئولیت ناپذیری هستیم مثلا در ساختمان کسی تمایل به مدیریت ندارد و همان افرادی که تمایل به مدیریت ندارند همیشه فکر میکنند مدیر داره پولهاشون را خرج خودش میکنه. این طرز تفکر بیمار هست که اینجا را خرابه کرده. ما آدم شناس نیستیم که به آدم درست و حسابی احترام بگذاریم و ازش قدرردانی کنیم وگرنه ققنوس و سیمرغ هنوز هم هست و افسانه نیست این ماییم که سلیمان ها را نمیشناسییم.
لیلا جان
چقدر خوب این موضوع رو تحلیل کردید.
سپاس از شما.
امیدوارم همیشه در مسیر زندگی شاد و سلامت باشید.
دو سال تمام بعد لیسانس تلاش کردم خودمو راهمو پیدا کنم و درگیر کلیشه های رایج نباشم و به خودشناسی برسم اما گم کردم خودمو.نمیدونم علایق واقعیم چی هستن و دنبال چه استعدادی باید تو خودم بگردم.اسیر روزمرگی و تکرار شدم.یه دور باطل
بهار عزیز
این شرایط رو نپذیر. بهش تن نده.
بزن بیرون زندگی خودت رو تغییر بده.
بنویس. بخون. یه سایت راه بنداز. یه کاری بکن. فوری. سریع.
بزودی یه مطلب برای تو مینویسم.
منتظر مطلبتون هستم.
بهار جان چیزی که به شما کمک میکنه این هست که اول آگاهی داشته باشیم مسئلهای که باهاش روبرو هستید معضل بشریت هست، بشریت غالبا نمیدانه چی میخواد. برای شنیدن رازهای نهان دررونت باید صبوری کنی و سالها وقت بگذاری و هنر پذیرفتن و شنیدن را هم داشته باشی تا بتوانی کم کم بفهمی چی میخوای. این کاریست بس بزررگ و ارزشمند
سلام استاد.مثل همیشه اولین واخرین فرد تعیین کننده در تصمیم گیری هایم شماهستید.خیلی وقت ها سوالی نمی پرسم اما انگار شما ذهن مرا می خوانید وهر روز در باره ی مشغله هایم می نویسید.الان نیز سوالی دارم.من کلاس دهم هستم ودر رشته ی ادبیات وعلوم انسانی تحصیل می کنم.علاقه ی زیادی به نوشتن و پس از ان به روانشناسی دارم.خانواده ام اصرار می کنند تا در رشته ی ادبیات فارسی و پس از ان برای کارشناسی ارشد ودکترا ادبیات داستانی تحصیل کنم.درامد کارم برای من بسیار مهم است و شرایطم به گونه ای است که باید سریع مستقل شوم وکارکنم.خواهرم تاکید دارد که تو اگر در کار مورد علاقه ات بهترین باشی درامد هم به سمت تو فرا خوانده می شود اما خودم این گونه فکر نمی کنم.از طرفی برای رشته ی روانشناسی هم باید چند سال درس بخوانم وسپس از پدرم پول بگیرم و مطب بزنم.ازطرف دیگر زبان انگلیسی را هم خوب می دانم وفکر می کنم اگر بتوانم دراین رشته تحصیل کنم سریع بتوانم کار کنم ودرکنارش بنویسم.به نظر شما چی کار کنم؟؟
سلام زهرا جان
سپاس از مهرت.
راستش ببین تو در حال با توجه به سن کمی هم که داری، اصلاً لزومی نداره از همین الان زور بزنی یه تصمیم قطعی برای آیندۀ شغلی خودت بگیری.
تو باید تجربه کنی. کارهای مختلف رو در کنار درست انجام بده. بذار تجربههای مختلف راه رو به تو نشون بدن.
فکر کنم کتاب چگونه شغل موردعلاقهمان را پیدا کنیم (رومن کرزنالیک، نشر هنور) برات جالب باشه و مفید.
عزیزم من چهل سالمه قرار بود برم سراغ کارهای هنری یا روانشناسی. اما اومدم سراغ کاری که پدر م بهم توصیه کرد از لحاظ مالی تقریبا خیلی خوب شدم اما لذت کاری را آنطور که دلم میخواد ندارم بناچار الان دارم کم کم میررم سمت روانشناسی ضمن اینکه سالها رفتم روانکاوی و الان میتوانم یک مشاور عالی باشم. بهت پیشنهاد میکنم یک شغل پولساز پیدا کن از هزینهاش بتوانی بری سراغ کاری که دوست داری. یعنی زندگیت را پله پله کن تا بتوانی بری بالا خب خیلی هم باید تلاش کنی و استقامت داشته باشی اما خب خیلی زودتر از من میتوانی بهش برسی
همهجا پر از ترس بود.
همه وحشتزده و مبهوت و با چشمانی متحیر به صحنه پیش رویشان خیره مانده بودند.
تنها صدایی که به گوش میرسید، صدای گریه و شیون بود.
قدم به قدم پر بود از جسد کودکانی که شمار عمرشان به
یک سال هم نمیرسید.
آنها کشته شده بودند.
گلولههای بزرگی که با بیرحمی تمام به جسم
کوچکشان اصابت کرده و قرمزی خونی که تفاوت رنگ فاحشی با پارچه سفید لباسشان داشت باعث ایجاد صحنهای بس وهمبرانگیز گشته و اشک را میهمان چشمان حاظران میکرد.
دردناک بود، گویا حتی مادرانشان هم برای تشییع جنازههای کوچکشان نیامده و آنها را به فراموشی ابدی سپرده بودند…
پیکرهایشان کنار خیابان رها شده و هالهای از سرمای تنهایی اطرافشان پرسه میزد…
.
.
با خواندن چند خط بالا چه حسی بهتون دست داد؟
عمیقا ناراحت و متاثر شدید درسته؟
“شاید” بعضی از شما بغض هم کرده باشید…
کاملا هم طبیعیه. چنین صحنهای به چشم تمامی ما
دردناک و ناراحت کننده است…
اما
میدونید این کودکان معصوم که اینجور بیرحمانه کشته و رها شدن نماد چه چیزی هستن؟
نماد “رویاهای ما”
میدونید مادرانی که فرزندانشون رو به فراموشی سپرده بودند نماد چه کسانی هستن؟
نماد “خود ما”
چی شد؟
تعجب کردید؟
چطور دیدن کشته شدن بچههای معصوم برامون غیرقابل باورِ، اما دیدن کشته شدن رویاهای بیگناهمون تعجبآور؟
شماهایی که رویاهاتونو به کل فراموش کردید، تا حالا به این فکر کردید که قادر به نجات اونها بودید؟
انسان وقتی کودکش زخمی بشه چیکار میکنه؟
خب معلومه؛ با وحشت به نزدیکترین بیمارستان پناه میبره…
چطوریه که برای رویاهای کودکانهاتون وحشتزده نمیشید؟
دقیقا به چه علتی دست و پاهاتون و گُم نمیکنید و برای رسوندنشون به بیمارستان نمیدوید؟
چرا فریاد نمیزنید که یکی کمکشون کنه؟
که یکی زنده نگهشون داره چون بدون اونا نمیتونید زندگی کنید؟
چیشد؟
نگران شدید؟
حس بدی بهتون دست داد؟
اشکالی نداره!
شاید نامرد به نظر برسم که اینطور باهاتون صحبت میکنم.
اما مشکلی نیست. حاظرم نامرد باشم ولی مردم کشورم رو به خودشون بیارم.
ما خودمون رو گم کردیم، رویاهای تازه جون گرفتهامون رو کشتیم، و حالا مشغول کشتن “روح” باارزشمون هستیم!
حداقل اگه نمیتونید روح زندگی رو به جسم بیجون آرزوهاتون بدمید، فرزندانتون رو هم برای انجام این جُرم دعوت نکنید.
این حداقل کاریه که میتونید انجام بدید تا روح رویاهاتون به آرامش برسه.
و در آخر طرف صحبتم خودم هستم.
و دوستان همسن خودم…
حق نداریم رویاهامونو قربانی کنیم.
حق نداریم با گلولههای بزرگ پیکر باارزششون رو زخمی کنیم.
حق نداریم از بین ببریمشون.
حق نداریم فراموششون کنیم.
بیاید رویاهامونو به واقعیت تبدیل کنیم.
باهم و برای آیندهای بهتر انجامش میدیم.
برای زنده کردن عشق انجامش میدیم.
برای دمیدن روح زندگی به رویاهای در حال مرگمون انجامش میدیم.
ما میتونیم.
فقط کافیه که بخواهیم.
.
Maede
.
سلام💙
من یه خواهش ازتون دارم
اگه امکانش هست این متن رو تو “اینستا” یا هر جای دیگه که امکانش رو دارید پخشش کنید
و لطفا از دنبال کنندههاتون بخواید که اونها هم پستش کنن.
چون واقعا میخوام که ادمهای زیادی ببیننش و به خودشون بیان.
قصدم کمک به زنده کردن رویاهامونه.
این فقط یک حرکت انسان دوستانهست.
اگر که کمک کنید که خیلی ممنونتون میشم
اگر هم نمیتونید مشکلی نیست🎼
میخواستم از طریق ایمیل یا دایرکت اینستا براتون این متن رو بفرستم اما یادم اومد که شما گفته بودید دوست دارید نظرات یا سوالات در وبلاگتون مطرح بشن برای همین اینجا فرستادمش.
درود مائدۀ خوش ذوق و خلاق
زیبا نوشتی.
حتماً مطب خوبت رو بازنشر میکنم.
با سپاس فراوان از شما آقای کلانتری عزیز.
سلام
به نظرم این نوشته ارزش داره بسط پیدا کنه
و در قالب مقاله و کتاب و برگزاری کارگاه های آموزشی دنبال بشه
کارگاه های اموزشی ” احیای رویاها ”
این متن خیلی بااحساس و نمایشی نوشته شده
استعداد بزرگی در وجود نویسنده اش موج میزنه
امیدوارم روزی خبر های خوبی در مورد رسیدن به ارزوها و رویا هاشون بشنویم
برای مائده عزیز راهی هموار در زندگی آرزو دارم
زنده باد.
خیلی جالب بود
از سماجت و پشتکار شما خوشم میاد.
موفق باشید.
سپاس از شما مریم عزیز.
جان جان، عالی بود استاد جان
درود بر حسن خوب و پرتلاش
ممنونم از مهرت عزیزم.
بالاخره بدبختی هم باید استانداردی داشته باشد؛ کفش مان که خاکی شد، لااقل حواسمان به پاچه ی شلوارمان باشد که خاکی نشود…
با سلام خدمت شاهین عزیز
نوشته بود ،
زن هر موقع از پشت شیشه اطاقش
به لباس های شسته شده زن همسایه
در ساختمان روبرو نگاه می کرد ،
می گفت لباس ها کثیف و چرک هستند .
یک روز مرد شیشه را شست و تمیز کرد
و لباس های شسته شده زن همسایه
روبرویی تمیز شدند.
یک موقع هایی باید کاری کرد
که بتوان تمیزی های روزگار را هم دید .
البته در این که این روزها
شرایط زندگی خیلی دشوار شده جای تردید نیست
ولی دیدن 360 درجه زندگی هم مهم است
و فقط نباید روی نقاط سیاه تمرکز کرد .
درود بر پرویز زیبابین و خوش قلب.