1
میآیی بنویسی…
میآیی بنویسی حس میکنی باید چند تا تماس مهم بگیری و شک نداری که مرگ و زندگیت به همان چند تماس بسته است.
میآیی بنویسی،حس می کنی بدون چای یا قهوه نمیتوانی، پس نیم ساعتی را هم پای کافئین تلف میکنی.
می آیی بنویسی حس می کنی باید انگشتت را بکنی توی دماغت و راه نفس کشیدن را هموار کنی و همین بازی لذت بخش بیست دقیقه از وقتت را می گیرد تا بهانه دیگری پیدا کنی.
می آیی بنویسی میبینی لباسها و کتابهایت نیاز باید دسته بندی و نظم شوند، و با خودت میگویی بالاخره نظم یرای نویسنده ضروری است.
میآیی بنویسی می روی ده تا سایت و پروفایل دیگر را چک می کنی که مبادا از دنیا عقب بیفتی.
میآیی بنویسی صدای سریال های مزخرفی که مادرت می بیند را بهانه می کنی که بگویی تمرکز کافی برای نوشتن نداری.
می آیی بنویسی میگویی تایپ ده انگشتی بلد نیستی و سرعتت پایین است یا روان نویست بر خلاف اسمش اصلاً روان نیست.
میآیی بنویسی حس می کنی سرت میخارد و تنت بوی عجیبی میدهی، پس میروی زیر دوش، به این بهانه که شاید زیر دوش خلاقیتت شکوفا شود و این گفته امبرتو اکو را هم محض دلداری با خودت مرور می کنی: من در هر جایی، توی آسانسور، دستشویی و حین ریش زدن در حال کار کردنم و دارم به وقایع داستان و شخصیتها فکر میکنم.
و…
2
نویسندهای که نمینویسد…
رائول ارخمی در رمان بازی بیگناهان جمله جالبی را به کار میبرد:
«قانون یا رعایت میشود یا رعایت نمیشود، مثل زنها که نمیتوانند کمی حامله باشند؛ یا حامله هستند یا نیستند.»
من از جمله او اینگونه بهره میگیرم:
یا به طور منظم مینویسید یا نمینویسید و طفره می روید، مثل زنها که نمیتوانند کمی حامله باشند؛ یا حامله هستند یا نیستند.
به گمانم اصلیترین مهارت پایه برای یک نویسنده جدا از مهارت های نگارشی و شناخت زبان و خلاقیت و…، قدرت نویسنده در مقابله با طفره رفتن است، که اگر این خویشتنداری نباشد تمام مهارتهای دیگر بی اثر میشوند.
خلاقیت اصلی یک نویسنده، قبل از هر چیز دیگری، راههاییست که او برای سرکوب طفره رفتن به کار میگیرد.
3
یک کتاب مهم
کتاب های بسیاری در زمینه اهمال کاری و طفره رفتن وجود دارد، یکی از موثرترین آنها کتاب نبرد هنرمند استیون پرسفیلد است. شک ندارم نبرد هنرمند نگاه شما را به طفره رفتن و اهمال کاری عوض میکند:
“به خودمان نمیگوییم: «هیچگاه سمفونیام را نخواهم نوشت.» به جای آن میگوییم:«میخواهم سمفونیام را بنویسم؛ فقط این کار را از فردا شروع میکنم.»
زیانبارترین جنبهی طفره رفتن این است که ممکن است تبدیل به عادت بشود. زندگیهای خود را دائم به تعویق میاندازیم و این کار را تا بستر مرگ ادامه میدهیم.
هیچگاه فراموش نکنید: درست در همین لحظه است که میتوانیم زندگیهایمان را دگرگون بسازیم. درگذشته چنین لحظهای وجود نداشت و بعدها هم پیش نخواهد آمد که قدرتی برای تغییر سرنوشتمان داشته باشیم. همین لحظه است که میتوانیم علیه مقاومت بشوریم.
همین لحظه است که میتوانیم بنشینیم و کارمان را انجام بدهیم.”
7 پاسخ
اتفاقا تنها کاری که من ازش طفر نمی رم همین نوشتنه 🙂 وقتی مینویسم فراموش میکنم که باید غذا بخورم . شاید خوب ننویسم ولی اصلا دلم نمیاد خودکار رو کنار بزارم .
در جواب زهرا خاستم بگم ما اینجا همون کتابخونه ی فقیر رو هم نداریم . شاید تا یه مدتی مجبور باشم همین شهر و با آدمهاش تحمل کنم . شاید نتونم شرایط رو تغییر بدم اما قدرت تغییر خودم رو که دارم ؟ ممنون از سایت فوق العادتون پر از انرژی مثبته .
ممنونم مریم جان.
موفق باشی.
توی شهری گیر کردم که حتی یک کتابفروشی نداره و امیدم به یه کتابخونه فقیره. کاش کوچیکی شهر ها فقط به جغرافیا مربوط میشد کاش فقر فقط در حیطه مادیات اجازه خودنمایی داشت. کاش فرصت مطالعه برای همه یکسان بود.
نوشته هاتون مثل یه تلنگره برام. واقعا ممنونم
سلام زهرای عزیز
فدای سرت که کتابفروشی نیست.
همین که اینترنت هست و میتونی به اینجا سر بزنی برای من یک دنیا ارزش داره.
برای من بیشتر بنویس. خوشحال میشم با افکارت بیشتر آشنا بشم.
شاد باشی و موفق.