آدمهایی که ناچاری به حرفشان توجه کنی
عبور از اردوگاه خوانندهها به اردوگاه نویسندهها مانعی ندارد، اما ورود مستقیم به اردوگاه نویسندهها ممکن است تو را بهعنوان یک میمون بیطاقت بشناساند…
عبور از اردوگاه خوانندهها به اردوگاه نویسندهها مانعی ندارد، اما ورود مستقیم به اردوگاه نویسندهها ممکن است تو را بهعنوان یک میمون بیطاقت بشناساند…
اگر ایدهای به ذهنت رسید، دست به هیچ کاری نزن. اگر سریع شروع کنی به گوگل کردن دربارۀ ایده، ممکن است نتایج جستجو بهکلی ایدۀ تو را منحرف کند…
گاهی اوقات اول عنوان مطلب را بنویس و بعد نوشتن را آغاز کن.
تیتر خوبْ قبل از ترغیب خواننده به مطالعه متن، نویسنده را به نوشتن ترغیب میکند…
ما از خوشیهای کوچک لذت نمیبریم، چون حس میکنیم رضایت دادن به آنها یعنی دست کشیدن از خوشیهای بزرگ…
چند سطر زیر را در پاسخ به یک دوست نوشتهام، از محاوره نویسی خوشم نمیآید و به نظرم حرفهای نیست، ولی نخواستم توی لحن گفتوگو دست ببرم…
تصور کنید یک فوتبالیست حرفهای را مجبور کنی با مشتی آماتور توی کوچه «گل کوچیک» بازی کند، بیهودگی این بازی به کنار، آیا گل زدن و پیروزی در این بازی ملالآور یا حتی چندشآور نیست؟
هوشنگ ابتهاج در مصاحبۀ اخیرش گفته: از ۹ سالگی روزی ۴۰۰، ۵۰۰ صفحه کتاب خواندهام؛ درباره همهچیز، از تعمیر رادیو و بیماری صرع تا کتاب فلسفی…
گاهی خواندن یک گفتگوی کوتاه میتواند بهاندازۀ یک کتاب ارزشمند مؤثر باشد، مثلاً بهتازگی گفتگویی خواندم از عبدالله کوثری، که ایدههای شگفتانگیز این گفتوگو میتواند مسیر نویسندگی و مطالعۀ هر کسی را تغییر بدهد.
جملۀ کوتاهی دربارۀ خواندن و نوشتن
با در نظر گرفتن خودم بهعنوان یک موش آزمایشگاهی به این نتیجه رسیدهام که نکات زیر میتوانند نقش تعیینکنندهای در رشد و توسعۀ فردی ما داشته باشند…