پوست نوشتن+واژهیار
آیا برای شما هم پیش آمده که از کلمات خودتان خسته شوید؟ حس کنید فکر و ایدۀ خوبی دارید، اما به کار گرفتن همان کلمات همیشگی، ایده را از چشمتان بیندازد؟ یا حس کنید داستان شما به کرورها کلمۀ تکراری آلودهشده و ازدسترفته؟
آیا برای شما هم پیش آمده که از کلمات خودتان خسته شوید؟ حس کنید فکر و ایدۀ خوبی دارید، اما به کار گرفتن همان کلمات همیشگی، ایده را از چشمتان بیندازد؟ یا حس کنید داستان شما به کرورها کلمۀ تکراری آلودهشده و ازدسترفته؟
تصور کنید در کلبهای میان یک دهکدۀ سرسبز زندگی میکنید. هیچ سرصدایی مزاحم شما نیست و میتوانید تمام روز را به خواندن و نوشتن بگذارنید؛ و کتابخانۀ بزرگی دارید که یک قفسۀ آن شامل آثار چاپ شدۀ شماست. فقط اول هر ماه، حین نوشتن، صدای زنگ پیامک بانک به صدا در میآید…
نهتنها ابزارهای مختلف روی نوشتههای ما تأثیر میگذارند؛ بلکه وضعیت جسمی ما هم روی کم و کیف آثارمان مؤثر است. نوشتن یک ایده، در حال لمیده روی کاناپه، با نوشتن همان ایده در پشت میز و با حالتی شقورق، ممکن است به نتایج کاملاً متفاوتی منجر شود…
چشمم را باز میکنم، گربه را میبینم که مثل بقچۀ نان مادربزرگم، روی میز تلویزیون جا خوش کرده. باز چشمم را میبندم. جستجو میکنم. توی ذهنم مثل سالن فشن است، ایدهها می آیند، چند قدم آهسته راه میروند، لبخندی میزنند و میروند.نه، نه، نه…
داستاننویسی راه میانبر ندارد.
در نوشتن داستان، مسئلۀ زبان را بههیچعنوان نمیتوان نادیده گرفت.
در ادبیات ناب، زبان وسیله نیست، هدف است…
یادداشتی که میخوانید، نمونهای از نوشتن یک ایدۀ واحد در قالب جملات کوتاه و منفصل است.
برخی جملات، کوتاه و برخی دیگر کوتاهتر است.
کوتاهتر، خواندنیتر است.
آیا باید یک ایدۀ مهم را، صرفاً به خاطر اینکه بارها و بارها تکرار شده، تکرار نکنیم؟
آیا به بهانۀ تازهگویی باید از تکرار ایدههای مهم دست بکشیم؟
بگذارید در پاسخ به این سؤال خودم را مثال بزنم…
نوشتن هم مثل زندگی مشترک، ممکن است در اثر روزمرگی، پس از مدتی تکراری و ملالآور بشود.
چه باید کرد؟ وفاداری یا خیانت؟
بهجای خیانت به نوشتن میتوان…
بهمحض اینکه خیالبافی دربارۀ نتایج و حواشی کار، بیش از اصل داستان ذهن تو را گرفت، باید فاتحۀ خلق اثر را بخوانی.
نتیجهگرایی در آفریدن داستان و هر اثر هنری دیگری محکوم به شکست است.
چون اثر هنری بر خلاف ظاهرش مثل زندگی نیست که شوخی شوخی پیش برود…
زمانی که گوستاو فلوبر خالق رمان بزرگ مادام بوواری، گفت که «مادام بوواری منم»، شاید نمیدانست که یکی از بزرگترین درسهای داستاننویسی را در یک جمله گفته است.
یک مرد چاق و سبیلو! چگونه میتواند مادام بوواری باشد؟