کلمات بوداده!
تلق، تولوق، تق، توق، تلق.
با این صداها از خواب میپرم، هنوز چشمهایم بستهاند. اولین چیزی که به ذهنم میرسد، صدای جنبوجوش ذرت توی قابله است. چه کسی این وقت صبح هوس چُسِفیل کرده؟
تلق، تولوق، تق، توق، تلق.
با این صداها از خواب میپرم، هنوز چشمهایم بستهاند. اولین چیزی که به ذهنم میرسد، صدای جنبوجوش ذرت توی قابله است. چه کسی این وقت صبح هوس چُسِفیل کرده؟
ما نمینویسم چون خلاق هستیم، ما مینویسم تا خلاق بشویم…
شعر عاشقانه، شعری است که شاعر عاشق پس از گفته شدن شعر، بدان بدیدۀ حسرت و حسادت مینگرد. یعنی با خود میگوید: چرا این کلمات، این هم به معشوق نزدیکترند و من نیستم؟ این شاید مصیبت هر شاعر عاشق باشد، چرا که پس از گفته شدن شعر، او میبیند که…
در این یادداشت از موضوعی حرف میزنم که طی سالهای گذشته مکرراً موجب رنجش خاطرم شده، و نوش نوشتنم را به زهرآب تبدیل کرده. موضوعی که بهزعم من یکی از دلایل عمدۀ تشویش ذهنی بسیاری از علاقهمندان به نوشتن است. بسیاری به خاطر همین موضوع، درنهایت عطای نوشتن را به لقایش میبخشند و تمام…
«من همیشه شاگرد اول بودم. تو تیزهوشان درس خوندم. تو دوران مدرسه هیچ کار بدی نکردم که خانوادهم اذیت بشن. هیچ وقت تو مدرسه دعوا نکردم. سرم تو کار خودم بود و همه هم دوستم داشتن. تو کنکور رتبۀ خوبی آوردم. تو یه دانشگاه خیلی خوب تهران هم قبول شدم. تا خود دکترا هم تقریباً با آرامش و بدون هیچ مشکلی بالا اومدم. حالا هم شغلم بد نیست. احتمال ارتقا هم هست. ولی…»
اگر شهرزاد قصهگو از ترس جدا شدن سر از تنش مجبور بود هزار و یک شب قصه ببافد، بیاید خودمان را شهرزادی تصور کنیم که اگر هر روز مطالعه نکند، جان خودش و حتی دیگران به خطر میاندازد…